«... از میان شاگردان مرحوم قاضی، علامه طباطبایی به ایران آمد و عاقبت در قم ساکن گردید و حوزهی درسی حکمت و عرفان نظری را با مخالفتهای بسیاری که با ایشان شد پایهگذاری نمود، اگرچه ایشان هم از این ناحیه بسیار در شدت و تعب قرار گرفت. یک نمونه اینکه مرحوم حضرت آیتاللهالعظمی آقای بروجردی رئیس شیعه و مرجع علیالاطلاق عالم اسلام بعد از آقا سید ابوالحسن اصفهانی رضواناللهتعالیعلیهما به مرحوم طباطبایی اخطار میکند که یا حوزهی درس فلسفه را تعطیل کن و یا شهریهی خودت و شاگردانت را قطع مینمایم. سید دفعالوقت میکند، و عاقبت یک شب زمستان، حضرت آیتالله خادمش را به منزل علامه میفرستد که: بالاخره میخواهی چه کنی؟ علامه میگوید: «حافظ روی کرسی بود و گفتم تفألى به حافظ میزنم و هرچه آمد به همان عمل میکنم». چون نیت کرده و کتاب را میگشاید مطلع این غزل برایش آشکار میشود که:
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم مدعی داند که من این کارها کمتر کنم
علامه به خادم میگوید برو و به حضرت آقا بگو که درس را تعطیل نمیکنم. او درس را تعطیل نکرد ولی شهریهی خودش و طلابی که مقاومت کردند و حوزهی درسش را ترک نگفتند قطع، و روزگار عسرت و شدت علامه آغاز گردید.
از حوزهی درس فلسفی ایشان بزرگانی برخاستند که ازشاخصترین آنها حضرات آیات حسنزاده آملی و جوادی آملی بودند، و اما در عرفان عملی در ابتدا دو نفر در نزد ایشان بودند که یکی از آنها مرحوم سید محمدحسین حسینی تهرانی، و دیگری مرحوم آقا شیخعلی پهلوانی طهرانی بود. اما مرحوم سید محمدحسین حسینی از نزد علامه خارج شده و به نزد مرحوم سید هاشم حداد (رحمةالله علیه) رفت و شاگردی او را نمود، و در نتیجه تنها شاگرد علامه طباطبایی در سلوک عملی حضرت شیخ بزرگوار آقا شیخ علی پهلوانی بود... »