اسرار روزه (قسمت سوم)
سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۴۵ ب.ظ
#جلسه اول
#جلسه دوم
...هر کدام از عبادتها خصوصیّتی دارند، مثلاً نماز سیر مراتب توحیدی است. انسان وقتی برای نماز قیام میکند، این خودش مقام یقظه است. در جلسات منازل السائرین عرض کردیم در منزل یقظه(بیداری)، انسان از خواب بیدار میشود و به سوی خدا حرکت میکند. در منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری این آیه را آوردند که؛《 وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِینَ》(سوره بقره، آیه۲۳۸)
برای خدا برخیزید در حالی که قنوت میکنید، در حالی که خدا را عبادت میکنید، این(قُومُوا) برخیزید، انسان برای نماز قیام میکند، این منزل یقظه است. انسان از خواب غفلت بیدار میشود(این علامت یقظه است) و بعد که تکبیر میگوید، عزمش را جزم میکند(منزل دیگری است که انسان عزم میکند که خدایا به سوی تو آمدم.) و همینطور... تا زمانی که به رکوع نرفته است در عالم طبیعت است و وقتی که به رکوع میرود و کمی به خدا نزدیک تر میشود به عالم نَفْس میرسد و وقتی که به سجده میرود به عالم عقل میرسد و فنای در خدا میشود، از سجده سر بر میدارد باز به خود میآید و همینطور به مقام محو میرسد، به مقام صحو بعد از محو میرسد و...
اینها مراتب توحیدی است که انسان در نماز سیر میکند و در واقع نماز یک رکعت است.
از همان عالم غفلت که بوده، برمیخیزد و به مقام یقظه میرسد(بیدار میشود)، تکبیر میگوید و عزم میکند که خدایا به سوی تو آمدم و روی خودم را به سوی تو قرار دادم(یعنی تا الان رویم به سوی دنیا بود و حالا رویم را به سوی تو قرار دادم. بنابراین رویش را به سوی کعبه قرار میدهد) و بعد که شروع به خواندن سوره حمد میکند(در اسماء خدا سیر میکند) مادامی که سرپا است، هنوز در عالم طبیعت است. به رکوع که میرود وارد عالم ملکوت میشود(در اصطلاح به مقام عالم نَفْس میرسد، به مقام جبرئیلی میرسد) و وقتی هم که به سجده میرود به مقام محو و فنای در ذات خدا میرود، منتها بعد که سر از سجده برمیآورد، در آنجا از ذات خدا بیرون میآید(به اصطلاح مقام صحو بعد المحو میگویند) یعنی بعد از اینکه در ذات خدا فانی شد، حالا که سر از سجده برداشت به خود میآید(در اینجا یک انسان بِالْحَق میشود) قبلاً یک انسان بِالنَفْس بود و حالا بِالْحَق میشود.
در اینجا نماز تمام است و بقیه رکعات نماز برای این است که تکرار بشود و گرنه چهار سفر عرفانی در همان یک رکعت نماز است. میخواهم بگویم که نماز سیر توحیدی است، انسان در مراتب توحیدی سیر میکند(از طبیعت راه میافتد و میرود و میرود تا در خدا فانی میشود و بعد دوباره به هوش(به خود) میآید.)
و یا مثلاً حکمت حج، بیشتر یادآوری آن عهدها و میثاقهایی است که خداوند در عوالم قبلی از ما گرفته است. در عالم میثاق که از ما بر ربوبیّت خدا عهد گرفته شد، حاجی که در کنار کعبه میرود، آن حجر الاسود که میگویند" یمین الله فی الأرض" دست خدا بر روی زمین است. حاجی وقتی دستش را بر حجرالاسود میمالد، یعنی خدایا آن بیعتی را که در آن عالم با تو کرده بودم، دوباره تکرار میکنم و بر همان بیعتم هستم. و همینطور همه آن منازل حج در واقع یادآوری آن عهدها و میثاق هایی است که در عوالم قبل با خدا بستیم(اینها را به تفصیل در آن بحثهایی که نوشتهام، آوردهام)
هر عبادتی یک خصوصیّتی دارد. صوم و روزه یک خصوصیّت دیگری دارد که عبادت های دیگر این خصوصیّت را ندارند و آن اینکه بر خلاف عبادتهای دیگر که فعل هستند(انسان کاری انجام میدهد) در روزه انسان هیچ کاری انجام نمیدهد(یعنی ترک"صلب" است.)
خود کلمه صوم یعنی چه؟ چون این کلماتی که برای عبادت است( صلاة، حج و...) اینها خودشان یک معنای اصلی دارند و بعداً یک معنای شرعی پیدا کردهاند. مثلاً صلاة در اصل به معنای دعا است و بعداً که شریعت آمد، رسول خدا این کلمه را در همین افعالی که انجام میدهیم به کار برد و یا حج به معنای قصد است، منتها در شریعت به معنای یک قصد خاص به کار رفت(قصد خانه خدا) و زکات به معنای پاکیزه شدن و تزکیه شدن است و شارع این را در مال مخصوصی( گندم، جو، خرما، کشمش و...) به کار برد.در آن قسمتی که اینها از مال انسان بیرون میرود و مالش پاک و تطهیر میشود.
اصل صوم به معنای بلندی و ارتفاع است، وقتی میگویند صام النهار، یعنی روز بالا آمد و یا صام الشمس، یعنی خورشید ارتفاع گرفت.
چه مناسبتی داشت که شارع بر روی این ترک اسم صوم(ارتفاع و بلندی) را گذاشت؟( چون باید این کلماتی را که شرع انتقال میدهد، یک مناسبتی داشته باشد) مناسبتش این است که شارع میخواهد بگوید که این ترک، یک سَر و گردن از عبادتهای دیگر بلندتر است. چرا بلندتر است؟ ربطش چیست؟ سِرّی از اسرار صوم را میخوام خدمتتان عرض بکنم(این را غنیمت بشمارید) علّت اینکه صوم نسبت به عبادت های دیگر ارتفاع و بلندی دارد این است که صوم یک شباهت عجیبی به خود خدا دارد، خداوند کیست؟ حضرت امیرالمؤمنین در تعریف توحید فرمودند: "کَمَالُ التَّوْحِیدِ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ"
امیرالمؤمنین در تعریف توحید فرمودند:َکمَالُ التَّوْحِیدِ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ؛ کمال توحید این است که شما صفات را از خداوند نفی بکنید. ما صفات زیادی را برای خداوند ثابت میکنیم، میگوئیم خداوند غفور، سمیع، بصیر، ودود و... است. همه این صفاتی را که برای خداوند ثابت میکنیم خداوند را محدودش میکنیم. میگوئیم خدا وجودی است که عالِم است(مقیّدش کردیم) وجود را به عالم بودن مقیّد کردیم و یا میگوییم خداوند وجودی است که قادر است، باز به قادر بودن مقیّدش کردیم. حتّی اگر به همه اسماء اش که الله است بگوئیم.(الله وجودی است که جامع همه اسماء است) باز هم مقیّدش کردهایم. این است که هیچکدام از اینها خداوند نیستند، نه عالِم و نه قادر و نه سمیع و نه بصیر و... خدای حقیقی نیستند و نه الله خدا حقیقی نیست(الله وجودی است که جامع جمیع صفات است) همین که گفتیم وجودی است که چنین است، مقیّدش کردهایم. اینها توحید واقعی نیستند، توحید واقعی(نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ) است. یعنی وجود را ببینید و هیچ صفتی با او نبینید، فقط وجود خالی را ببینید(همه را سلب بکنید) سمیع و بصیر و عالم و الله و رب و... بودنش را نبینید. خداوند وجود است(عدم که نیست) منتها چه طور وجودی است؟ ما میگوئیم وجودی است که سمیع، بصیر، علیم ... است. هر وقت که اینها را بگوئیم خداوند را محدودش میکنیم. وجود محدود که خدا نیست(خداوند وجود نامحدود است.)
کمال توحید این است که وجود را ببینید و صفات را با او نبینید(وجود را خالی خالی ببینید) این خدا میشود.
در جای دیگر هست که میگویند:
"التوحید إسقاط الإضافات"
اضافات را ساقط بکنید. وقتی شما وجود را به عالِم اضافه میکنید و میگوئید وجود عالِم(خدا وجودی است که عالِم است) یک چیزی به خدا اضافه کردید، اینها را دور بریزید، صفات و افعال را دور بریزید، وجود محض را که ببینید "خدا" میشود.
خداوند آن وجودی است که همه زوائد از او سلب شده است(نفی شده). صبّوح و قدّوس بودن همین است، یعنی خداوند وجودی است که تنزیهاش میکنید، تنزیه یعنی تسبیح، یعنی مبرا کردن، یعنی پاک کردن. وجود را از همه اضافاتش پاک بکنید و با او هیچی نبینید.(افعال و اوصاف) را نبینید.
بنابراین خداوند آن وجودیست که سلب، قوام اوست. رکن اصلی خدا سلب است(سلب کردن و نفی کردن است.(
در میان عبادات تنها عبادتی که سلب رکن اوست(و قوام اوست) روزه است، یعنی در عبادات دیگر(نماز، حج، صدقه و...) باید کار انجام داد.(مقیّد هستند.)
تنها عبادتی که سلب محض است(نفی محض است) و این سلب قوام او است، روزه است.
بنابراین روزه در میان عبادات یک شباهت خیلی عجیبی به ذات خود خداوند دارد.
این است که فرمود:
الْصُومُ لی؛ روزه مال خودم است.
انسان معمولاً دنبال چیزهایی میرود که مشابهت و سنخیت با من دارند، مثلاً فرض کنید اگر من بخواهم بروم و کتاب بخرم، کتابی میخرم که با رشته من سازگاری داشته باشد. انسان به دنبال چیزی میرود که با او سازگار است. انسانی که تشنه است به دنبال آب میرود(به دنبال نان نمیرود) چون آب با او سازگار است و یا انسانی که گرسنه است به دنبال نان میرود(به دنبال آب نمیرود) چون نان با او سازگار است. این هم که میفرماید روزه مال من است، چون در میان عبادت روزه است که شباهت خیلی عجیبی با خداوند دارد.
اصل اینکه خداوند را تعریف بکنی، باید همه چیز را از او سلب بکنی، باید بگویی خدا وجودی است که عالِم نیست، قادر نیست و... نه این که نباشد، ما اینها را نبینیم. چنان محو در وجود خداوند بشویم که همه اینها را فراموش بکنیم(نبینیم، اسقاط بکنیم.)
اگر بخواهیم روزه را هم تعریف بکنیم، باید بگوئیم روزه عبادتی است که انسان نباید بخورد، نباید بیاشامد، نباید سرش را زیر آب ببرد، نباید گرد و خاک غلیظ تنفّس بکند، نباید لذّت های حیوانی ببرد(همهاش نباید، نباید است.)
این است که هر دوی اینها بنایشان بر سلب است.
همین که شما بخواهید از خدا تعریف بکنید، باید از سلب ها و نفیها استفاده بکنید، بنابراین خداوند طوری است که: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْء
هیچ چیز مثل خدا نیست. چرا؟ چون اگر شما بخواهید از هر چیزی تعریف بکنید، باید قید وجودی بر او بزنید. مثلا اگر بخواهید بگوئید درخت چیست؟ میگوئید درخت وجودی است که دارای تنه و ریشه و شاخه و برگ و میوه است و یا اگر بخواهید بگوئید خورشید چیست؟ میگوئید خورشید وجودی است که نور افشان و ... است. هر چه را که بخواهید تعریف بکنید باید قیودی بر آن بزنید، امّا خدا را که بخواهید تعریف بکنید برعکس است، باید همه چیز را از او سلب بکنید.(لا اِلهَ اِلاَّ الله) از اول با لا شروع میشود.
هیچ چیزی مثل خدا نیست. چون اگر بخواهید روزه را هم تعریف بکنید باید همه چیز را از او سلب بکنید، پس روزه هم:(لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ(
نتیجه گیری:
بنابراین اگر کسی بتواند حق روزه را ادا بکند، این انسان با خدا برخورد میکند به طوری که خدا را میبیند(لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ)
ماها نمیتوانیم خدا را اینطور ببینیم. نمی توانیم وجود را(خدا اصلش وجود است) خالص، خالص ببینیم که با او هیچ چیز نباشد. ماها وجود را که میبینیم یا وجود درخت میبینیم، یا وجود آسمان، یا وجود زمین، یا وجود جبرائیل، یا وجود سمیع، یا وجود بصیر، یا وجود علیم و... هر چه را که میبینیم اینطور است، چون خودمان محدودیم وقتی هم که به وجود نگاه میکنیم محدود میبینیمش، مظاهر محدود وجود را میبینیم. نمی توانیم وجود را خالص خالص ببینیم، خیلی مشکل است. شاید در هر دورهای از عالم دو یا سه نفر باشند که به این مقام برسند که وجود را خالص، خالص، خالص ببینند.
(انسان راحتماً مقیّد تصور میکنید) وقتی بخواهید انسان را تصوّر بکنید او را زید و یا عمرو، یا سفید یا سیاه، یا مذکّر و یا مونث و... تصوّر میکنید.
می توانید انسانی را تصوّر بکنید که سلب بر او حاکم باشد؟(نفی بر او حاکم باشد) یعنی انسانی را تصوّر بکنید که نه زن ، نه مرد، نه جاهل، نه سیاه، نه سفید و... باشد، هیچی را تصوّر نکنید انسان محض تصوّر بکنید.( خیلی مشکل است.)
روزه این قدرت را دارد که انسان را به جایی برساند که بتواند وقتی به وجود نگاه میکند، وجود را خالص، خالص ببیند. در میان عبادات هیچ عبادتی نمی تواند اینطوری برای انسان کار بکند.
هم بر خداوند سلب حاکم است و هم بر عبادت روزه سلب حاکم است، هم (خدا لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ) و هم (روزه لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ)
بنابراین انسانی که روزه میگیرد، میتواند به جایی برسد که خدا را با صفت(لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ) نگاه بکند. بالاترین منطقه ذات خدا همین منطقه(لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ) است وگر نه مراتب دیگر ذات خدا مثل دارد.
در حدیث قدسی داریم: «عَبْدِی أَطِعْنِی أَجْعَلْکَ مِثْلِی« عبد من، مرا اطلاعت کن تا تو را مثل خودم قرار بدهم. من هر وقت میخواهم چیزی بیافرینم میگویم کُن(بشو) و موجود میشود، تو را هم به جایی میرسانم که وقتی به چیزی بگویی بشو، بشود، یعنی انسانها میتوانند مثل خدا بشوند( البته مثل به معنای خودش) امّا هیچ کس نمی تواند خدا را با صفت(لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ) نگاه بکند(حرف، حرف خیلی مهمّی است) بالاترین صفت خداوند همین نفی مثلیّت از ذات خداوند است، هیچ چیز مثل خدا نیست، هر چه را بخواهید تعریف بکنید، باید مقیّد تعریفش بکنید.
هیچ عبادتی مثل روزه نیست، وقتی بخواهید نماز را تعریف بکنید، باید بگویید نماز عبادتی است که رکوع، سجود، قیام، قعود دارد و یا بخواهید حج را تعریف بکنید، باید بگویید حج طواف و سعی و... دارد، امّا وقتی بخواهید روزه را تعریف بکنید، میگویید هیچ ندارد( خوردن، آشامیدن و... ندارد.) یعنی بر روزه تسبیح حاکم است. (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ) مثل خدا چیزی نیست، همچنین در میان عبادتها مثل عبادت روزه نیست. از این جهت است که روزه شباهت عجیبی به ذات خدا دارد.(به همان عالیترین مرتبه ذات خدا شباهت دارد.)
بنابراین اگر روزه در وجود انسان مستقر بشود (چون روزه هایی که ما میگیریم، در بطن وجود ما نفوذ نمیکنند، در جسم ما جاری هستند، روزه به اعماق وجود ما نمیرسد، به قلب و روح نمیرسد) میتواند انسان را به حدّی برساند(انسانی که توانسته باشد حجاب های بین ظاهر و باطن را برطرف کرده باشد"پاک کرده باشد" یعنی راه ظاهر به باطنش باز باشد) که صفت"لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ" به درون وجودش برود. وقتی که صفت"لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ" در انسان مستقر و قوی بشود، در اینجا وقتی انسان خدا را نگاه میکند، با صفت"لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ" میبیند.(عالیترین مرتبهای است که انسان میتواند ببیند.)
ببینید عبادت ها انسان را به کجا میتوانند برسانند.( ما چه بهرهای از این عبادتها داریم؟) نمازی که میتواند انسان را تا مرتبه فنای فی الله ببرد، انسان را از همین مرتبه طبیعت حرکت بدهد و ببرد و ببرد تا فنای فی الله. و یا روزه ای که میتواند انسان را چنان سیر بدهد که تا مرتبه "لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ" برساند. انسان مقداری به عمق این مسائل دقت بکند،. دیشب خدمتتان عرض کردم که اگر عقل انسان بیدار باشد( انسان جزء اولوالالباب شده باشد، آن لُب، آن عقل بیدار شده باشد) روح انسانی را به خدا میرساند.
چه چیزی انسان را به خدا میرساند؟ عبادت(نماز، روزه و...) منتها چه عبادتی؟ چه روزه ای؟ چه نمازی؟ همین نمازی که ما میخوانیم؟ همین روزهای که ما میگیریم؟ همین حجی که ما میرویم؟ خیر، چیز دیگری است.
سهم ما از این عبادات چیست؟ نازلترین، سست ترین و ابتدائیترین بهره را از این عبادات داریم.(عبادات جسمانی) یعنی نمازمان یک حرکات جسمانی است، روزه مان یک ترک جسمانی است و... بنابراین اینها از همین جسم آنطرفتر نمیروند. این است که این همه نماز میخوانیم و هیچ وقت به مقام فنای فی الله نمیرسیم. این همه روزه میگیریم ولی خدا را با صفت "لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ" ملاقاتش نمیکنیم.
«الصَّوْمُ لِی وَ أَنَا أجْزَی بِه»
روزه مال خودم است، یعنی با من سنخیت دارد، روزه مثل خداست، خداوند "لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ" است، روزه هم "لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ" است، بنابراین اسم این عبادت را صوم گذاشتهاند، یعنی چیزی که ارتفاع گرفته است، بلند شده است و نسبت به عبادات دیگر یک سَر و گردن بلندتر است.
البته این حدیث هنوز حرف دارد، هنوز با این حدیث کار داریم.(الصَّوْمُ لِی وَ أَنَا أجْزَی بِه)
اصل در عبادت این است که روح باید به سوی خدا برود( إِلَیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالعَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُهُ)
عمل صالح روزه است، روزه روح را به سوی خدا میبرد، منتها روزهای که صالح باشد. یعنی روزهای که به قلب رسیده باشد. این روزههایی که ما میگیریم روح را به طرف خدا حرکت نمیدهد، اصلاً اثرش به خدا نمیرسد، مثل اینکه درختی در آن طرف خیابان کاشته اند و ما این طرف خیابان به درخت آب میدهیم( از اینجا آب به آن درخت نمیرسد، درخت هم رشد نمیکند) انسان هم همین است، این عبادتهایی که ما میکنیم، این روزهای که ما میگیریم، اینقدر حجاب ها زیاد است، سَد و موانع زیاد است که اثرش به روح نمیرسد. لذا روح به سوی خدا حرکت نمیکند.
بنابراین وقتی که از این دنیا میرویم و با روح خودمان مواجه میشویم، میبینیم که روحمان در طبیعت گیر کرده است و یک قدم به سوی خدا نرفته است.
اینقدر که توجّه شدید به دنیا داریم، غفلتهای شدید داریم که آثار این عبادتها به قلب و روحمان نمیرسد.
روی این جهات باید کار کرد، آن هم نه فقط در این یک ماه، بلکه در همه طول سال باید دغدغه انسان این باشد.
با تَرکها، با خلوتها، با کم کردن دنیا و... حجاب های درونی را کم بِکنیم. حداقل در عمرمان یک رکعت نماز، اثرش به روح برسد، همان هم غنیمت است. حداقل یک روز اثر روزه به قلب برسد، همان هم غنیمت است.
در احادیث داریم که: «مَا أقَلَّ الصّائِمْ وَ اَکثَرَ الجائِعْ»
"چه بسیارند گرسنکی کشندگان و چه کمند روزه داران..."
برگرفته از جلسه سوّم بررسی اسرار روزه
بسیار مطلب جالبی بود
جزاکم الله خیرا.