بسم رب السماوات و الأرضین
**********************
تغییر آسمان و زمین
**************
🔺(در حج ظاهری و جسمانی، زمین و آسمان عوض میشوند، پس برای حج باطنی هم امور باطنی یعنی قلب و قوای حاجی عوض میشوند. آنگاه چون در سایۀ تبدّل نفست و وجودت، خودت را طوری دیگر شناختی خدایت را میشناسی، بلکه برعکس، با شناخت او خودت را میشناسی).
🔸چون حاجی به شهر مکّه منتقل میشود، زمین و آسمانش عوض میشود و روی زمین دیگری و زیر آسمان دیگری قرار میگیرد. این از جهت جسمانی است.
🔹و اما از نظر روحانی نیز باید زمین و آسمان وجود او هم عوض شوند. زمین وجودی آدمی، قوای حسی او و آسمان وجودی او قلب اوست.
🔸انسان از یک طرف دارای قوای مدرکهای است که عبارتند از قوۀ بینایی (باصره)، قوۀ شنوایی (سامعه)، قوۀ چشایی (ذائقه)، قوۀ بویایی (شامّه) و قوۀ بساوایی (لامسه). البته قوای متخیله، وهمیه و عقلیه نیز وجود دارند که هر چند مجردند ولی همه زمینیاند و خاستگاه اصلی آنها عالم مادّه است. ولی در میان این قوا، همان پنج قوۀ اولی در تماس مستقیم با عالم مادّه هستند.
🔺ولی چیزی که هست انسان در این حواس با حیوان مشترک است و حیوانات هم همین پنج مرتبۀ ادراکی را دارند و انسان مادامی که در این حواس مانده باشد، در واقع در مرتبۀ حیوانیت مانده است. اما به ازای همین حواس ظاهری، پنج حس باطنی هم در انسان وجود دارد که در حیوان وجود ندارد. یعنی انسان چشمی دارد که با آن ملکوتیان را میبیند و ... .
☘️پنج حسی هست جز این پنج حس / آن چو زرّ سرخ و این حسها چو مس (مثنوی دفتر اول)
✅بطور کلی انسان ارتباطش با عالم از طریق همین حواس است. منتها ارتباط انسان با عالم مادّه از راه حواس ظاهری و ارتباطش با عالم ملکوت از راه حواس باطنی است.
🔸برای اینکه آن حواس باطنی در انسان بیدار شوند چارهای نیست جز اینکه این حواس ظاهری تعطیل گردند. مثل اینکه تا انسان به خواب نرود و حواس ظاهریش تعطیل نگردند آن حواس دیگرش بیدار نمیشوند.
🔺بنابراین حاجی همچنانکه زمینِ محل زندگی و شهرش را عوض میکند و در زمین مکّه واقع میشود، همچنین باید ادراکات زمینش را نیز عوض کند و از حدّ ادراکات حیوانی بدر آمده در حدّ ادراکات انسانی و ملکوتی نائل شود و اسرار فراوانی را از عالم ملکوت بگیرد. یعنی گوش قلبش اسرار و حقایق ملکوتی را بشنود و ... البته این اثرات زمانی برای حاجی پیدا میشود که مدتها قبل از سفر حج به خودسازی و تزکیۀ نفس پرداخته باشد.
💢اکنون برویم بر سر آسمان وجود انسان که این آسمان هم باید عوض شود.
آسمان وجود انسان مقام قلب اوست که مقامی بسیار شریف و متعالی در انسان است. ابتدا در مورد این مقام صحبت کنیم و آن را توضیح دهیم تا بعد به سر سخن خودمان برسیم.
🔹انسان از دو بُعد مادی و مجرد تشکیل شده است. بُعد مادی او همان بدن و جسم اوست و بعد مجرد او از مراتب متعددی تشکیل شده است. این مراتب از پایین به بالا عبارتند از: خیال، وهم، عقل، قلب و روح.
🔺خیال، وهم، و عقل، مراتب ملکوت اسفل وجود انسان هستند و کاری به اینها نداریم. روح، سِرّ، خفی، و اخفی مراتب ملکوت اعلای وجود انسان هستند که فقط به مرتبۀ روح کار داریم. حقایقی که از عالم ملکوت وارد روح انسان میشوند بطور واحد و منبسط در روح استقرار مییابند. بعد از مرتبۀ روح مرتبۀ قلب یا نفس قرار دارد، آن حقیقت واحد از روح وقتی وارد قلب میشود متکثر میشود و آن حقیقت واحد مجرد به حقایق متعدد و مجرد تبدیل میشود. البته این حقایق متکثر، روحانی و مجرد و بیشکل بوده از عالم قلب وارد عالم خیال میشوند و خیال آنها را شکل و صورت مادی میدهد و عارف چنین به نظرش میآید که دارد موجوداتی را میبیند یا صداهایی را میشنود.
🔸بنابراین قلب مرتبهای از وجود آدمی است که مرتب در انقلاب است. گاهی رویش را به طرف روح میکند و حقیقتی را که روح از عالم ملکوت گرفته، از او میگیرد و در خود، آن را تجزیه به اجزائی میکند و سپس رویش را به عقل و خیال میکند و آن حقیقت تجزیه شده را به خیال میسپارد و خیال به آن اجزا شکل میدهد و در اینجاست که انسان با علوم جدیدی آشنا میشود.
🔹بطور کلی علوم الهی و لدنّی همین طور برای انسان پیدا میشوند که ابتدا روح انسان وسعت پیدا کرده (که از وسعت پیدا کردن روح تعبیر میکنیم به عروج یا معراج) با عالم ملکوت متصل میشود و حقیقتی را از آن عالم دریافت میکند. البته حقایق عالم ملکوت به صورت معنی (نه لفظ)، مجرد (نه مادی)، بسیط (نه مرکب) هستند. سپس این حقیقت واحد وارد قلب میشود و قلب تصرفی که در او میکند اینست که وحدت او را به کثرت تبدیل میکند. سپس این حقایق متکثره نزول میکنند و از قلب وارد خیال میشوند. خیال دوباره در آنها تصرف میکند و این بار معنی بودن آنها را تبدیل به لفظ میکند. در اینجاست که عارف احساس میکند که در ذهن او جملهای القا شد که دارای الفاظ خاصی است.
🔸با توجه به مطالب گفته شده اگر انسان در عالم حیوانیت خود مانده باشد و روی روح انسان را لایهای از گناهان و معاصی گرفته باشد بنابراین قلب دیگر نمیتواند روی خود را به طرف روح نماید و از او حقایق ملکوتی را بگیرد و از دریافت پیامهای ملکوتی و معنوی محروم است. چون بین قلب و روح دیواری کشیده شده است و قلب نمیتواند ارتباط خود را با روح برقرار کند.
🔹لذا روی قلب همیشه به طرف پایین است یعنی رویش به طرف ملکوت اسفل وجود انسان است که آب شور و تلخ است.
🔸در اینجا قلب از بس که با جهت ادراکات مادی و زمینی سروکار دارد، طبیعت مادّه را به خود میگیرد و طبیعت مادّه ظلمت و غفلت و کثرت است و برای همین است که اکثر انسانها شکایت دارند که قلبم سیاه است، یا از فراموشیهای زیاد شکوه میکنند، یا از پراکندگی کارها و عدم انسجام آنها مینالند و ...
🔺این به همان جهت است که قلب چون بیشتر توجهش به ظرف عالم مادّه بوده طبع مادّه را پیدا کرده است.
🔻از طرف دیگر قلب نه تنها وظیفۀ ادراک معانی را دارد، بلکه مرکز عواطف و احساسات و عشق هم هست.
🔹عشق در اثر اتصال وجودی انسان با موجودی دیگر پیدا میشود. مثلاً مادر و فرزند وجودشان متصل به هم است زیرا فرزند جزئی از وجود مادر است و روح و جسم کودک از روح و جسم مادر متولد شده و کودک هرچند که از لحاظ جسمی از مادر جداست، اما از لحاظ روحی کاملاً متصل است، و به همین خاطر است که اگر فرزند در شهر دیگری باشد و برایش مطلب ناراحتکنندهای پیش آید، بطور ناخودآگاه مادر هم ناراحت میشود.
🔸آنگاه این اتصال وجودی بر روی طرفین آثاری دارد.آثاری که بر روی مادر ظاهر میشود :
1️⃣ اول حافظیت است که مادر مرتب مواظب کودک است.
2️⃣ دوم ربوبیت است که مادر دائم نیازهای کودکش را برآورده میکند و حاجات او را رفع میکند.
3️⃣ سوم از خودگذشتگی است که مادر حاضر است خودش گرسنه بماند ولی کودکش سیر شود.
🔹همچنین از طرف کودک نیز آثاری دارد که یکی از آنها توکل است یعنی کودک چون یقین و اطمینان دارد که مادرش همۀ امورش را تمشیت میدهد و همۀ حوائجش را برطرف میکند، لذا خودش دست از تدبیر امورش برمیدارد و به طور کلی کارهایش را به مادر واگذار میکند. دوم شکر است و کودک با زبان مخصوص خودش از زحمات مادر تشکر میکند.
❇️ اینها که برشمردیم و بسیار آثار دیگر، در افعال مادر و فرزند ظاهر میشود، اما یک اثر دیگر هم وجود دارد و آن جذب و کشش و ...
***************************
حضرت علامه مروجی سبزواری
سلسله بیانات اسرار حج