هوالمجذوب
... نظر اولیاء یعنی اینکه یک جذبی را میفرستند ...
مردم که با یکدیگر ارتباط دارند ، از جهت طبیعی با یکدیگر ارتباط دارند . یکی نان میپزد ، یکی کفش میدوزد ، یکی لباس میدوزد و ... از این جهات با یکدیگر ارتباط دارند ، در کف زندگی میکنند .
اولیاء در آسمان وجود انسان ها سیر میکنند ، در منطقه عقل قدسی آنها ، در منطقه روح قدسی آنها ، در منطقه سِرّ آنها در آنجاها پرواز میکنند .
همانطور که در آسمان وجود آنها پرواز میکنند ( اولیا به باطن قلبها نگاه میکنند ، به پائین نگاه میکنند ) یکمرتبه میبینند که قلبی است که هر چند سیاه است ، هر چند که لایه های ظلمت خیلی رویش را گرفته است ، علاقه به دنیا ، محبّت به دنیا ، اینها همه روی قلب را گرفته است ، امّا اگر این به راه بیفتد ، یک سیر به طرف بالا طی کند ، خوب میشود.
مثلاً فرض کنید این سنگهای احجار کریمه ، سنگهای قیمتی که در زیر زمین هستند ، یک کسی که متخصص هست ، با ابزاری درون زمین را میبیند ، میبیند که عقیق دارد ، فیروزه دارد . امّا در جایی میگویند ، نه ، این به درد نمیخورد ، ارزش ندارد ، یک جای دیگر را دستگاه میزنند ، میبینند که این عقیق ها آلوده زمین هستند امّا اگر استخراج بشوند و رویشان کار بشود خوب چیزی میشوند ، خوب عقیقی میشوند ، ارزش دارند .
اولیاء هم اینطور هستند ، میبینند که یک قلبی هست ، که اگر استخراج بشود و به طرف عوالم بالا جذب بشود خوب چیزی میشود .
از همانجا جذبه ای بر این قلب وارد میکنند ، این قلب را یکمرتبه از عالم طبیعت بالا میکشند ، از همان لایه های ظلمتی که دورش را گرفته بالا میکشند . حالا دیگر وقتی قلب بالا رفت حالاتش فرق میکند . یکی هست همیشه همان بالا میماند و یا فنای در اسماء خدا شده و یا فنا در هو شده.
حالا این به تناسبش فرق میکند ، این دیگر همانجا میماند . به اینها مجذوبینِ والهین میگویند . کاری به اینها نداریم .
امّا یک عدّه هستند بعد از این که اینها را با یک جذب بالا بردند بعد رهایش میکنند ، دوباره به عالم طبیعت میاید . ولی اگر به عالم طبیعت رفت ، یعنی دوباره به درون همان ظلمت ها رفت ، این دیگر هوایی شده است ، این قلب دیگر هوایی شده است . مانند آدمی که پنجاه سال در ته یک چاه عمیق زندگی کرده است ، همانجا در یک فضای تاریک ، بوی گند ، آبهای کثیف آنجا زندگی کرده است و از بالا اصلاً خبری نداشته است . این را برای یک لحظه بالا بیاورند و طبیعت سرسبز و هوای خوش را نشان بدهند و بعد دوباره به درون چاه ببرند خوب وقتی که رفت و آنجا را دید و برگشت اینجا دیگر وضعیّت محبّت آدم چطور میشود ؟ حالا درست است که به درون چاه برگشته است ، امّا دیگر این آدم هوایی شده است ، دیگر تمام محبّتی که به اشیاء درون چاه داشته از دست میدهد . اینجا آن درد به جان انسان می افتد ، میبیند تمام محبّت قلبش به بالاست .
این جاست که این درد به جان انسان می افتد و درد انسان را به طلب وادار میکند .
آدمها یا در کف شریعت زندگی میکنند ، در همان نازل ترین سطح شریعت زندگی میکنند ، عباداتشان را انجام میدهند ، روزه شان را میگیرند ، دور معصیت نمیروند ، دروغ نمیگویند ، غیبت نمیکنند ، در همین اندازه زندگی میکنند . حجّشان را میروند ، سوریه و کربلایشان را میروند و مالِ حرام نمیخورند ، به مردم افتراء نمیزنند ، اینها کف شریعت است.
امّا شریعت یک مراتب خیلی اعلاء هم دارد ، آن مراتب اعلاء را باید با جذب رسید ، غیر از جذب راهی ندارد .
آن آدم هایی که آن بالا راه میروند ( اولیاء ) ، سر آن چاهها راه میروند ، به درون چاهها نگاه میکنند ، یک وقتی هست آن آدمی که کف آن چاه هست خیلی امیدی به او نیست میگویند او را رهایش کن ، امّا یک کسانی را میبینند که در آن چاه زندانی هستند ، اینها فرق میکنند ، اینها را یک جوری میربایند ، به طرف بالا میکشند و بعد به طرف پائین رهایشان میکنند .
باید این اتفاق در زندگی انسان بیفتد ، باید جذبی در انسان صورت بگیرد که انسان را عاشق آنطرف بکند .
قلب سالها در مرتبه طبیعت وجود انسان زندگی کرده است ، اُنس به همینجا دارد ، با اینجا سنخیت پیدا کرده است ، رهایش که میکنند فوری دوباره همینجا میاید ، امّا وقتی که میاید ، دیگر حاضر نیست اینجا بایستد ، میگوید میخواهم بروم و ...
*********************************************************************
برگرفته از جلسه عاشورا
علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله