بسمک یا کافی المهمّات
*******************
{ وَ اذْکُرْ فىِ الْکِتَابِ مَرْیمََ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکاَنًا شَرْقِیًّا(16) } مریم
حضرت مریم چون عزم سفر به کوی دوست را نمود، پس به خلوتی رفت و خود را از میان مردم بیرون کشید و در تحت تربیت پیامبر بزرگ خدا حضرت زکریا علیه السلام به عبادت و تزکیه نفس پرداخت.
البته این که حضرت مریم به جانب شرقی بیت المقدس رفت و در آن جا حجره ای برای عبادت گرفت، و این که جانب شرقی را انتخاب کرد برای اینست که دین فرزندش عیسی ( علیه السلام) یک دین شرقی است؛ برخلاف دین حضرت موسی (علیه السلام) که غربی است.
گفتیم که شرق عالم، بُعد ملکوتی عالم و غرب عالم، بُعد مادی آن است؛ عالم ملکوت، شرق عالم، و عالم طبیعت و ماده غرب عالم است. این که دین حضرت عیسی علیه السلام شرقی است کنایه از اینست که دینی ملکوتی و بر مبنای محبت و عشق استوار است. برخلاف دین حضرت موسی علیه السلام که از آن جا که قوم بنی اسرائیل قومی لجوج و عنود و سرسخت و بسیار ماده گرا و دنیایی و دنیا زده بودند، این دین، طبیعت سختی داشت و دستورات مشکلی برای بنی اسرائیل آورد.
{ وَ ما کُنتَ بجانبِ الغَربیّ إذ قضینا إلی موسی الأمرَ وَ ما کُنتَ من الشّاهدین } ( 44 قصص )
این که مریم سلام الله علیها به جانب شرقی مسجد الحرام می رود، و موسی علیه السلام فرمان نبوت را از جانب غربی کوه طور می گیرد، اصل اینها حقایقی باطنی است که در رفتار ظاهری مریم و موسی علیهما السلام خود را می نمایاند....
به هر حال حضرت مریم در خلوت رفت و تحت نظر مربی و شیخش حضرت زکریا سلوک الی الله را پیش گرفت و چنان در طی مراحل و درجات سلوک موفق بود که هر وقت زکریا نزد او می رفت، او را در منزلی جدید از منازل روحانی می دید و او را در پله ای نزدیک تر به توحید مشاهده می کرد به طوری که خود زکریا تعجب کرده بود که یک دختر آن هم با سن و سالی کم چگونه اینچنین مراتب سلوک را می پیماید که هرگاه پیش او برای خبرگیری از او می آید، او را در مرتبه ای جدید می یابد:
{ فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ (37) آل عمران }
البته این غذاهای ظاهری تجسم خارجی مقامات باطنی مریم است و در واقع از درون وجود مریم در بیرون تجلی کرده و تجسم یافته و جنسیت پیدا کرده و به صورت غذا در آمده است.
کان قندم، نیستان شکرم
هم ز من می روید و من می خورم
_______________________________
{ فأرسلنا إلیها روُحَنا فتمثّل لها بشراً سویّاً }
مریم در مسیر سلوک الی الله از عالم طبیعت بیرون آمده و روحش عروج کرده و آنقدر بالا می رود تا با مقام نفس کل یا وجود مقدس جبرئیلی اتصال برقرار می کند.
چنانکه بارها گفته ایم، عالم آفرینش از سه مرتبه ی کلی تشکیل شده است؛ عالم عقل، عالم نفس، عالم طبیعت.
عالی ترین مرتبه ی عالم آفرینش عالم عقل است که فوق عالم نفس است؛ و اگر سالک وارد عالم عقل شود، پس به آغاز سفر دوم وارد شده که در واقع وارد عالم حق شده است؛ عالیترین موجود و کامل ترین مرتبه در عالم طبیعت، مرتبه ی انسانی است....
مریم در تحت تربیت زکریا از عالم طبیعت بدر می رود و وارد عالم ملکوت شده و روحش بالا می رود تا جایی که با عالیترین مقام عالم نفس، یعنی جبرئیل و روح القدس اتصال می یابد.
_____________________________
{ قَالَتْ إِنىِّ أَعُوذُ بِالرَّحْمَانِ مِنکَ إِن کُنتَ تَقِیًّا(18)
مریم با دیدن جبرئیل که به صورت مردی در مقابلش متمثل شده بود، گفت من از تو به خداوند رحمن پناه می برم اگر شخص پرهیزکاری هستی.
البته خود اتصال با مقام جبرئیلی برای انسانی که تاکنون با موجودات مادی و بسیار محدود و ناقص ارتباط داشته و با آن ها مأنوس بوده، وحشت آور است.....
{ قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلَامًا زَکِیًّا(19) }
تا وقتی که مریم در عالم طبیعت بود، مثل هر شخص دیگر، عقل به صورت نطفه و استعداد در وجود او حضور داشت ولی فعلیتی نداشت. چون مریم یا هر سالک دیگری عزم خروج از زمین طبیعت و پرواز به آسمان ملکوت را بنماید در سایه ی تربیت یک ولیّ مثل زکریا همچنانکه روحش بالا می رود و از طبیعت ارتفاع می گیرد، این نطفه هم در جهت به فعلیت رسیدنو عقل شدن حرکت می کند تا وقتی که می رسد به مرحله ی نفس کل که در این مرحله، جنین عقل در وجود آدمی کامل می شود و انسان طبیعی به این مرحله که می رسد انسانی عقلی می شود ولی نه به طور کامل و خالص. زیرا نفس کل، درست است که حکما به او می گویند « عقل عاشر » یا « عقل فعال» و لذا عقل است ولی بالاخره نفس هم هست....
این که جبرئیل به مریم می گوید: من فرستاده ی خدا هستم و آمده ام که به تو پسری عطا کنم؛ یعنی آمده ام که تو را عقل اعطا کنم و تو را به عالم عقل وارد نمایم.
______________________________________
{ قَالَتْ أَنىَ یَکُونُ لىِ غُلَامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنىِ بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا(20) }
مریم گفت: از کجا می تواند برای من فرزندی باشد در حالی که هیچ مردی با من تماس نداشته و زن آلوده ای هم نبوده ام؟
مریم نمی تواند باور کند که به چنین مقامی رسیده است. البته از تعجب و ناباوری از آن جاست که سالک تا کنون در عالم طبیعت زندگی می کرد و در عالم طبیعت هرچیزی که پیدا شود، معلول اسباب و علل طبیعی و مادی است. لذا اگر زنی حملی بیابد یا باید از ناحیه ی مردی که با او ازدواج کرده این حمل را بیابد یا از ناحیه ی مردی که با او ارتباط نامشروع داشته است.
همچنین اگر سالک می خواهد تبدیل به عقل شود و نطفه ی عقل در وجودش پدید آید، باید اسباب و علل مادی داشته باشد و مریم چنین اسباب و عللی را ندیده بود....
_____________________________________
{ قَالَ کَذَالِکِ قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلىََّ هَینٌِّ وَ لِنَجْعَلَهُ ءَایَةً لِّلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِّنَّا وَ کاَنَ أَمْرًا مَّقْضِیًّا(21) }
جبرئیل گفت: مطلب همین است. پروردگارت فرموده که این امر بر من برای من آسان است و برای اینست که او را بر مردم نشانه ای قرار دهیم و رحمتی باشد از ناحیه ی ما و این حکمی است قطعی که قابل برگشت نیست.
{ فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَکاَنًا قَصِیًّا(22) }
پس مریم باردار شد و او را به نقطه ای دور دست برد؛ مریم چون وجود طفل را در خود احساس کرد، دیگر نتوانست تحمل کند و در محل سکنای خود بماند و لذا بیت المقدس را ترک کرد و به بیرون شهر رفته و در بیابان سر نهاد.
این بیابان همان بیابان حیرت است که هاجر هم در همین بیابان گرفتار آمده بود. هاجر دیده بود که هم ابراهیم و هم جبرئیل او را تنها گذاشته و برگشته اند و اوست با طفل نوزاد و بدون اتکا به هیچ انسانی یا ملکی و هیچ سبب مادی و طبیعی.
مریم هم تمام اسباب را از خود مقطوع می دید. زکریا نزدش نبود. جبرئیل هم نبود و او بود و یک دنیا تنهایی و یک بیابان وحشت.
آری، زکریا او را تا مقام روح القدس و دروازه ی عالم عقل پیش برده و او را به جبرئیل سپرده بود و خود برگشته بود. جبرئیل هم طفل عقل را دراو متکوّن کرده و او را به مرتبه ی عقل رسانده بود و وارد عالم عقل کرده و برگشته بود؛ یعنی زکریا او را از عالم ماده و از مراتب نازله ی عالم نفس عبور داده بود و به عالیترین مرتبه ی عالم نفس که عالم نفس کل باشد رسانده بود، نفس کل یا جبرئیل هم او را از عالم خود عبور داده بود و به مقام عقل رسانده بود. ولی دیگر خود جبرئیل که نمی تواند وارد عالم عقل شود...
وحشت مریم از همین بریدگی از اسباب و وسائط و ارباب است که البته اتکای به این ها شرک است و اکنون که از طرفی از همه ی اینها منقطع گشته و از طرفی می خواهد در وادی عقل که یک وادی بی نهایت است، حق را مطلق ببیند و در مظاهر نبیند؛ این هر دو امر وحشت زا و حیرت زا هستند....
____________________________________
{ فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلىَ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ یَالَیْتَنىِ مِتُّ قَبْلَ هَاذَا وَ کُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا(23) }
درد زایمان او را به کنار تنه ی درخت خرمایی کشاند و مریم از شدت ناراحتی گفت: ای کاش پیش از این مرده بودم و به کلی فراموش شده بودم.
در زایش جسمانی وقتی مادری می خواهد طفلی را به دنیا آورد در حالی که تنها است و رها شده و هیچ کس نیست کمکش کند؛ و از طرف دیگر مردم در حقش بدگمان باشند و قضاوتهای ناروا نمایند و نسبت به او بهتان و افترا بزنند، چنین مادری چه حالی دارد؟ چنانکه محمد صلّی الله علیه و آله در بازگشت از حرا که خود را حامل طفل قرآن می دید، در زایش این عقل، در حالی که تنهای تنهاست چه کند؟ و این طفل قرآن را چگونه به میان کفار قریش ببرد در حالی که یقین می داند آن ها او را بهتان و افترا خواهند زد و او را ساحر یا شاعر یا مجنون یا مفتون خواهند خواند.
مریم نیز در میان آن بیابان در همین افکار بود که اوّلاً به تنهایی چگونه این طفل را به دنیا آورد؟ ثانیاً چگونه این طفل را به میان قوم بنی اسرائیل ببرد در حالی که یقین داشت او را بهتان خواهند زد و او را زنی ناپاک و آلوده دامن خواهند خواند.
این بود که تنه ی خشک درخت خرمایی را در آن بیابان دید و بدان پناه آورد. این تنه ی درخت خشک در واقع وجود خود سالک است که سالک در اوج بی پناهی و سرگشتگی نا امید و مأیوس شده و دیگر از حرکت و به این طرف و آن طرف زدن خسته شده و در یک جا ساکن می شود و در خود فرو می رود و سر در گریبان خود فرو می برد و متفکر و متحیر که چه کنم؟
_____________________________________
{ فَنَادَئهَا مِن تحَْتهَِا أَلَّا تحَْزَنىِ قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تحَْتَکِ سَرِیًّا(24)}
{ وَ هُزِّى إِلَیْکِ بجِِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا(25) }
{ فَکلُِى وَ اشْرَبىِ وَ قَرِّى عَیْنًا }
پس فرزندش که متولد شده بود، از طرف پایین پایش او را صدا زد که: غمگین مباش. پروردگارت زیر پای تو چشمه آب گوارایی جاری کرده و این تنه ی نخل را به سوی خودت تکان بده تا رطب تازه بر تو فرو ریزد. پس، از خرماها بخور و از آب بنوش و چشمت را به این مولود جدید روشن بدار.
.... مریم پس از آن حیرت و یأس و پناه بردن به تنه ی خشکیده ی وجود خودش بالاخره طفلش را به دنیا می آورد؛ ناگهان این طفل او را صدا می زند که ای مادر! دیگر غمگین مباش که خداوند بر تو رحمت کرد و عنایتش را شامل حال تو گرداند و دیگر به غیر خودت متکی نباش و زکریا و جبرائیل را در نظر میاور. تو امروز تبدیل به عقل شده ای؛ آن هم عقلی که مظهر تام خداست و این که امروز عقل در تو به کمال رسیده، یعنی خدا در وجود تو ظهور تام نموده است ( به قدر استعداد و قابلیت ) و چون خدا در درون تو راه یافت پس با ارزش ترین ثروت دنیا در تو به ودیعه نهاده شده و بزرگترین گنج در تو استخراج شده که این ثروت و گنج همان نور و حکمت است. لذا تو از امروز در دو جهت حکمت عملی ( یعنی خرما ) و حکمت نظری ( یعنی آب ) غنی شده ای و با حکمت عملی خودت علم به باطن افعال و با حکمت نظری خودت علم به باطن اشیاء داری و با این علوم لدنّی که از درون خودت می جوشد، دیگر غمی مدار که :
{ ألا إنّ أولیاء الله لا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون }
ادامه دارد....
*****************************
برگرفته از کتاب « اسرار حج »
تألیف آیت الحق، عارف متألّه حضرت علامه مروجی سبزواری،
شاگرد برجسته ی حضرت شیخ علی پهلوانی و حضرت علامه حسن زاده آملی
کپی از وبلاگ مجلای هو (معالم الدین)