بسمک یا حمید
***********
دوازده ظهور در باطن ما پنهان شده. ظهور علوی، ظهور حسنی، ظهور حسینی، ظهور سجادی، ظهور باقری، ظهور صادقی، ظهور کاظمی، ظهور رضوی، ظهور تقوی، ظهور نقوی، ظهور حسنی، ظهور مهدوی.
ما وقتی می خواهیم برگردیم به سوی خدا برویم با کدام ظهور باید برویم و برسیم؟ اینجا دیگر انسانها فرق می کنند. هرکس بر اساس شاکله ی وجودی خودش به یکی از این دوازده نور می رسد.
آنها که می خواهند سیر باطنی و انفسی آغاز کنند به یکی از اینها دست پیدا می کنند.
کسی که بخواهد با صفت حبّ خدا آشنا شود، به یکی از اینها دست پیدا می کند. کسی که بخواهد با صفت « حبّ » خدا آشنا شود و برخورد کند، او همانطور که دارد به باطن خودش می رود، از ناحیه ی منطقه ی حسینی بر او جذب وارد می شود. از ناحیه ی منطقه ی حسینی تجلی صورت می گیرد. امام حسین از باطن این انسان تجلی می کند؛ این را مندکّ می کند؛ وجود ظلمانی اش را مندک می کند و بعد او را فانی می سازد و بعد دوباره « فلمّا أفاق » فانی می کند و دوباره به هوشش می آورد. وقتی به هوش می آید، خودش را حسین می بیند؛ نه آن حسین در مرتبه ی اعلا. الآن دیگر یک شخصیت می بیند. وقتی دارد می رود به سوی آن منطقه ی حسینی خودش، به یک جایی می رسد که نور حسین بن علی علیه السلام او را روشن می کند؛ منتها باز منِ خود را از دست نداده، به خودش که نگاه می کند می بیند حسین است؛ مثل آینه...
وقتی آن حقیقت حسینی به شدت بر این انسان تابش می کند که آن وجود مجازی، منِ مجازی را مندک کند. اینجا دیگر انسان هرچه به خودش نگاه می کند، خودش را حسین می بیند؛ می گوید: أنا الحسین. و این موارد فنا در شهدای کربلا ایجاد شد.
آن زمانی که سر امام حسین علیه السلام از روی نیزه تجلی کرد بر وجود زینبی، « جعَلَهُ دَکّاً »؛ یکمرتبه حضرت زینب بیهوش شد، « فلمّا أفاقَ » وقتی بهوش آمد، آنجا « قال تبتُ إلیک و أنا أوّل المؤمنین » رأس مؤمنین هستم؛ رأس ایمان داران هستم. اینجا دیگر زینب خودش را حسین می بیند.
این است که فنا، وحدت می آورد.
همه ی کسانی که در کربلا حضور پیدا کردند، همه ی آنها بالاخره می شوند حسین. همه به مقام حسینی می رسند. این است که می فرماید:
جان چو در دلبر فنا شد، زان سر است
وقتی که جان انسان، روح انسان در دلبر فانی می شود، این انسان می شود دلبر.
جان عاشق نیست، جان دلبر است
کشتگان کربلا عین حق اند
عین وجود حق هستند. یعنی عین حسین اند.
زانکه غرق عشق هُویِ مطلق اند
البته عشق به حسین، همان عشق به الله است؛ عشق به هُو است. فرقی نمی کند.
زین سببشان در خطاب و در سلام
بأبی أنتم و أمّی گفت امام
آدمی بود که به همه ی اینها گفت: « بأبی أنتم و أمّی »
امام حسین به همه ی آنها گفت پدر و مادر فدای شما بشوند.
و بالاخره معلوم می شود که مقام اینها چه مقام بلندی است.
پدر و مادرم فدای خدا بشوند. چون اینها دیگر به مرتبه ی وحدت با خدا رسیده بودند.
هریکی را قطب و شاهنشاه خواند
از زبان حق، ولیّ الله خواند
این خطاب ار چه به لفظ جمع کرد
قصد از این جمع این که در جمعند فرد
هرچند گفت بأبی أنتم، جانم به فدای شما باد؛ منظور از شما، یعنی یکنفر. همه شان شدند یکی. همه شان شدند حسین. حسین هم که الله است.
آن مقام جمع الجمع است ای ولد
نیست آنجا صحبت از فرق و عدد
اینها به مقام جمع الجمع رسیدند؛ به مقام هویت رسیدند.
جان هفتاد و دو جمله کشتگان کربلا
زان فنا گشتند عین یک بقا
فانی و بعد، باقی شدند. فانی در روح حسین شدند و باقی در روح حسین گشتند. همان حسینی که اینها را در خودش جذب کرد و فرو ریخت. و اینها فانی شدند؛ دوباره عنایت حسینی آنها را به هوش آورد. اینها الآن که زنده شدند خودشان را حسین دیدند؛ دو چیز ندیدند؛ آن چشم احولی اینها بسته شد؛ از بین رفت. و همه شان خودشان را یکی دیدند؛ همه خودشان را حسین دیدند.
شما اگر به حبیب ابن مظاهر هم متوسل شوید واقعاً به امام حسین متوسل شده اید؛ به حضرت زینب هم متوسل شوید، به امام حسین متوسل شده اید؛ به حضرت حر هم که متوسل شوید واقعاً به امام حسین متوسل شده اید. فرقی بین اینها نیست.
جان هفتاد و دو نور ای نور عین
واحد است و واحدی عین حسین
جان هفتاد و دو نفر شد حسین. همه یکی شدند.
اولیا کآیات حق و راشدند
خود به معنی هم احد هم واحدند
زانکه در بحر فنا مستغرق اند
فارغ از تمییز عقل و فارق اند
آنکه جانش غرق بحر وحدت است
کی خبر او را ز فرق و کثرت است
گرچه دل نتوان گذشتن زین بیان
زانکه شیرین است حرف دلبران
هِل صفی لیک این بیان را ناتمام
مثنوی یکجاست شرح این کلام
کن جهان را پر شرر از نای عشق
فاش گو ز اشراق دل، اسرار عشق
گر حدیث از نی نوا گویی، رواست
چون محل عشق، دشت نینواست
**********************************
از بیانات عرشی حضرت علامه مروجی سبزواری
محرم سال 93- سبزوار