🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حیات» ثبت شده است

سوره مبارکه کوثر که می فرماید:

 انّا اعطیناکَ الکوثر

، ما به تو کوثر را اعطا کردیم این کوثر حکایت از مقام دیگری هم برای حضرت زهرا می کند .چون کوثر را منطبق کردند بر حضرت زهرا سلام الله علیها . کوثر اصلش به معنای خیر کثیر است، ما به تو خیر کثیر عطا کردیم ، قرآن در بهشت از یازده نهر اسم می برد  وهمچنین از رودهای در بهشت و حوض کوثر که اصل و سرچشمه همه ی آن رودهاست و تمام رودهای بهشت از کوثر تغذیه می شوند ، و آب منشاء حیات است  ،بنابراین حیات در بهشت  به طور کلی از ناحیه حضرت زهرا سلام الله علیها است ، چنانکه حیات در دنیا از ناحیه ایشان است ، و آن حضرت منشاء حیات همه . موجودات عالم هستند ،اعم از جمادات و حیوانات و انسانها و ملائکه .

آب و حیات خیر کثیر است . آیه دیگر که از بعد دیگر کوثر را معنا می کند ، و آن آیه این ا ست که البقرة : 269 

 یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَد أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ

در این آیه صحبت از خیر کثیر شده که خداوند حکمت را به هر کس که بخواهد عطا می کند و به هر کس که خداوند حکمت را عطا فرمود به او خیر کثیر داده است .

اصل کلمه کوثر مبالغه در کثرت است ، کوثر بر وزن فَوعَل چیزی که خیلی زیاد است ، خیری که خیلی زیاد است. در این آیه شریفه کوثر را عبارت از حکمت دانسته  که خداوند به هر کس که بخواهد حکمت عطا می کند و به هر کس که حکمت عطا کرد خیر کثیری به او عنایت کرده است .

از آن طرف می فرمایند کوثر و خیر کثیر حضرت زهرا سلام الله علیهاست ، و در این آیه می فرماید : حکمت همان خیر کثیر است ، پس اینکه فرمود : انّا اعطیناک الکوثر ، ما به تو خیر کثیر دادیم ؛ پس بنابراین حضرت زهرا سلام الله علیها همان حکمت است و ایشان از مقام حکمت برخوردار است .

حکمت چیست ؟ حکمت خیر کثیر است و پس حضرت زهرا سلام الله علیها همان حکمت و خیر کثیر است .

حکمت معمولا در علم اخلاق یک معنا دارد و در عرفان یک معنا و در علم فلسفه معنای دیگر .در علم فلسفه وقتی می گویند حکمت به معنای قوه ای است که انسان می تواند بوسیله محاسبات عقلی در احوال وجود تحقیق کند و حقایق مربوط به وجود را کشف کند .مثلا در علم ریاضی از خصوصیات اعداد صحبت می کنند ، در علم طب از خصوصیات بدن صحبت می کنند ، در علم ستاره شناسی از خصوصیات ستاره ها صحبت می کنند ، اما در فلسفه از خود وجود صحبت می کنند که چه خصوصیاتی دارد ، مثلا وجود اصیل است ، وجود مشکک است ، حکمت آن علم به خصوصیات وجود است که انسان از راه عقل و استدلالهای عقلی بتواند آن خصوصیات وجود را کشف کند ، بنابراین می گویند حکیم کسی است که آن عصای استدلال را بردارد عقل خود را مجهز به عصای استدلال کند و در عالم وجود راه بیفتد و خصوصیات وجود را کشف کند ، در اصطلاح فلسفه به این می گویند حکیم .

در علم اخلاق حکمت عبارت است از آن حد وسط بین دو حد افراط و تفریط قوه ی فکریه. در علم اخلاق انسان دارای سه قوه است : قوه فکریه که با آن فکر می کند که چه بکنم که منافع را کسب کنم و ضررها را دفع کنم چطور تجارت را گسترش دهم، با فکر کردن منافع را به سوی خودش جلب می کند. قوه دیگر قوه شهویه است ، بعد از اینکه انسان فکر کرد که چطور منفعت را به سوی خود جلب کنم این قوه شهویه را استخدام می کند که برود آن منفعت را کسب کند، مثلا انسان تشنه است، با خودش فکر می کند آن آبی که روی میز است را باید بخورم ، فکر می کند که آن آب به مصلحت من است خوردنش ، اینجاست که این قوه فکریه شهوت را استخدام می کند و این قوه شهوت اعضا را به حرکت در می آورد و انسان می رود به طرف آب .قوه غضبیه اینطور است که وقتی انسان فکر میکند که چه کنم از ضرری خود را دور کنم ، مثلا وسط خیابان ماشینی به طرفش می آید قوه فکریه می گوید این ماشین با این سرعت برای تو ضرر است بنابراین خودت را دور کن، اینجا به قوه غضبیه دستور می دهد که انسان را دور می کند و این قوه اعضا و پاها را به حرکت در می آورد و انسان را سریع از خیابان دور می کند. پس اصل قوه فکریه است و آن قوه شهویه و غضبیه در خدمت قوه فکریه هستند، اول انسان با قوه فکریه، فکر میکند که چطور منافع را به سوی خود جلب کند و بعد قوه شهویه را به کار وامی دارد که انسان را ببرد به سوی جلب منفعت یا فکر می کند که چگونه آن ضرر را از خودم دفع کنم و بعد قوه غضبیه را به کار وا می دارد که انسان را از ضرر دورش کند. این قوه فکریه دو حد افراط و تفریط دارد، حد افراطش حالتی است که به آن می گویند شیطنت، از یک شاخه به شاخ دیگر می پرد و نمی گذارد بحث تمام شود و مرتب سوال میکند . یک حد تفریط هم دارد آن حد تفریطش بُله است یعنی ابله و کودن، نمی فهمد و باید برایش تکرار کنی، اما اگر آمد و آن قوه فکریه به آن حد وسط رسید ، نه آن حالت تیزی را داشت و نه آن حالت کودنی راداشت، یک حد متعادل بود، این حد تعادل را می گویند "حکمت". این حکمتی است که در علم اخلاق مورد بحث قرار می دهند. بنابراین این حکمت یک قوه است، این حکمت علم نیست مثل فلسفه .

در علم اسماء خداوند، در اسماء الحسنی وقتی می گویند حکمت، خداوند حکیم است، حکمت یعنی محکم کاری یعنی وقتی کسی کاری را انجام می دهد، در کارش محکم کاری کند، خداوند حکیم است، یعنی عالم را که آفرید محکم آفرید، متقَن آفرید، أتقَنَ کُل شیء، یعنی بنای این عالم را محکم آفرید. این عالم طوری است که فرمود:

ملک: تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (1)

الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى‏ فىِ خَلْقِ الرَّحْمَانِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى‏ مِن فُطُورٍ(3)

هیچ تفاوت و دو گانگی در خلقت آسمان و زمین نمی یابی. دوباره نگاه کن آیه ذره ای سستی و کجی در خلقت عالم می بینی؟ خیر یکنواخت و محکم است، بنابراین وقتی به خداوند می گوییم حکیم یعنی محکم کار خداوند کارش را محکم کرده.

حکمت در علم عرفان هم معنایی دارد که این مورد بحث ما است، اینکه ما می خواهیم بگوییم حضرت زهرا سلام الله علیها در مقام حکمت است، در مقام کوثر است و کوثر را خداوند می فرماید حکمت، خیر کثیر است ، البقرة : (269) یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ

که حکمت همان کوثر است، حکمت همان خیر کثیر است ، و این حکمتی که اینجا فرمود آنها نیست، که مثلا ما به حضرت زهرا سلام الله علیها علم به احوال وجود دادیم، یعنی علم فلسفه دادیم، نه، یا مثلا آن قوه فکریه به تعادل رسیده را دادیم، نه. یا محکم کار است، خیر اینها نیست، بلکه در اینجا معنای حکمت عبارت است از آن معرفت شهودی به ذات الله و اسماء و صفات خداوند، این حکمت است.

معرفت شهودی اینکه انسان به جایی برسد که خدا را ببیند، در این آیه که می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ، خداوند حکمت را به بعضی ها می دهد ، به آنهاییکه خودش بخواهد می دهد ، کسبی هم نیست که بگوییم خودمان یاد بگیریم این حکمت را خداوند باید به  انسان بدهد، خداوند خودش این حکمت را عطا می کند، این حکمت فضل الله است، فضل خداست، هبة الله است.

یک معنای حکمت، علم شهودی و قدرت مشاهده ی باطن افعال و اشیاء و افراد، انسان باطن اینها را بتواند ببیند.

پس حکمت عبارت است از آن قوه ی باطن بینی، این معنای جامع است .

آنجا که گفتیم انسان ببیند خداوند و اسماء و صفات را، خداوند و اسماء و صفات باطن هستند. بنابراین انسان بتواند خدا را که در باطن این عالم است مشاهده کند، اسماء و صفات که در باطن این عالم هستند مشاهده کند. حکمتی که عبارت است از خیر کثیر و این حکمت هبة الله است، آن حکمت عبارت است از آن قوه باطن بینی که انسان بتواند باطن عالم را مشاهده کند که خداست، باطن افراد و اشیاء را مشاهده کند. دیدن باطن افراد به این معنا که وقتی انسان به کسی نگاه می کند ببیند که این آدم باطنش جهنمی است یا بهشتی، ببیند که این انسان وجود ظلمانی دارد یا وجود نورانی دارد، این را ببیند .  

مثلا بعضی می گویند نمی دانم با فلان آدم شریک شوم یا نه، از باطنش بی خبریم، برای همین هم هست که شک می کنیم، تردید داریم، که آیا با او شریک شوم یا نه، یا می خواهد یا کسی ازدواج کند، نمی داند که با او ازدواج کند یا نه، به خاطر این است که ما باطن بین  نیستیم . باطن افعال، مثلا یک نفر صدقه می دهد که فعلی است، یا چند نفر ایستادند نماز می خوانند، نمازشان، نماز نورانی است یا ظلمانی؟ یکی هست نماز می خواند به بهشت می رود ، یکی هست نماز می خواند به جهنم می رود ، یک وقت یکی نماز می خواند برای رضای خدا ، یکی نماز می خواند برای اینکه به بهشت برود، یکی نماز می خواند برای اینکه به جهنم نرود، یکی نماز می خواند برای ریا که مردم ببین به او اعتماد کنند، نماز به قصد خدا نماز نورانی است، نمازی که قصد دارد به بهشت برود نورانیتش کمتر است، آنکه می خواند که به جهنم نرود آن هم نورانی است ولی خیلی کم است، آنکه به قصد ریا می خواند آن ظلمانی است. باطن اشیاء، مثلا مهمانی رفتم غذا جلوی من گذاشتند، نمی دانم آیا این غذا حلال است یا حرام ، که آیا باطنش ظلمانی است یا نورانی، اگر نورانی است بخورم ، اگر ظلمانی است نخورم .

اینکه ما باطن افراد و اشیاء و افعال را نمی توانیم ببینیم یعنی حکمت نداریم ، یعنی حکمت به معنای قوه باطن بینی را نداریم ،باطن بینی یعنی انسان خدا را مشاهده کند که حضرت امیر سلام الله علیه فرمودند : لم اعبد رباً لَم اره من خدایی را که نبینم عبادتش نمی کنم ، خب حضرت دارد خدا را می بیند ، یعنی قوه باطن بینی دارد ، که ما نداریم ، ما اسماء و صفات خدا را نمی بینیم ،ما ملائکه را نمی بینیم .

اینکه می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ ، روایتی هم هست فرمود : لیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعْلیمِ وَ التَّعَلُّمِ

بَلْ نُورٌ یقذفه اللَّهُ فِى قَلْبِ مَنْ یشاء

علم به کثرت تعلیم و تعلم نیست اینکه انسان زیاد مدرسه برود و مدرک بگیرد نیست ، علم نوری است که خداوند در قلب هر کس که بخواهد قرار می دهد ، این علم همان حکمت است و در این روایت حکمت بهتر تفسیر شده. جایگاه این حکمت و این علم قلب انسان است، وقتی که شما شب بخواهید حرکت کنید باید چراغ و نور داشته باشید، یعنی نوری از درون اتومبیل شما به بیرون بتابد، که راه را مشخص کند، فرض کنید ماشین چراغ نداشته باشد، اصلا یک قدم هم نمی شود رفت. ظلمت است، به این آدم نگاه می کنیم، نمی دانیم باطنش چیست، به نمازهای مردم نگاه می کنیم ، نمی دانیم باطن چیست، به کارهایی که انجام می دهند نگاه می کنیم نمی دانیم باطنش چیست ، پولهایی که از مشتری گرفتیم نمی دانم حلال است یا حرام، ظلمت است یا نور، ما نسبت به معاد جهل فراوانی داریم، نسبت به خداوند جهل فراوانی داریم، همین نمی دانم و تردید و جهل ظلمت است. انسانی که در یک ماشین بدون چراغ نشسته نمی داند که جلوی او کوه است یا پرتگاه است، همین شک و نمی دانم ظلمت است، نسبت به افراد در ظلمت هستیم و نمی دانیم افرادی که با ما هستند انسانهای خوبی هستند یا بد، در باطن نورانی هستند یا ظلمانی. ما نسبت به توحید جهل داریم، نسبت به معاد همین طور، همه ی زندگی ما در جهل است، برای همین هست که همیشه اشتباه می کنیم، علامت این است که در قلب ما نور وجود ندارد. اگر همان اتومبیل نوری داشته باشد که بتابد بیرون، این نور خوب می تواند راه را روشن کند، همین که نور آمد ظلمت برطرف می شود شک و خطا هم برطرف می شود، با یقین حرکت می کند، خطا برطرف می شود ثواب می آید .

همانطور که نور ماشین از چراغ هایش باید بتابد بیرون، نوری که از ما باید به بیرون زند، و باطن انسانها را روشن کند، باطن افعال و اشیاء را روشن کند ، این نور از قلب انسان باید بتابد،" قلب مرکز نور است " ، قلب مرکز خداست، القلب حرم الله، فلا تسکن حرم الله غیر الله، قلب انسان جایی است که شیطان زمانی که آدم را سجده نکرد و خداوند بیرونش کرد گفت چند چیز می گویم که من را تا آخر زنده نگه بدار و من را بر اولاد عالم مسلط کن، کاری کن مثل خون درون انسانها جاری باشم، ولی گفت کاری کن که به قلب انسان دست پیدا کنم، فرمود: خیر قلب مال من است ، القلب حرم الله ، و خداوند نور است بنابراین در قلب هر انسانی نور وجود دارد و آن مقام نورانیت انسان است ، چرا این نور بیرون نمی زند ؟

یک وقت هست ماشین چراغ ندارد ، چراغش سوخته ، یک وقت هست چراغ دارد روی چراغ را گل فراگرفته لذا وقتی چراغ را روشن می کنی نور نمی زند بیرون ،مثل اینکه چراغش خراب است ، انسان اینطور نیست نور نداشته باشد ، دارد ، منتها بر روی این نور قلب حجاب فرا گرفته المطففین : 14 کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون ،

بر روی قلب انسانها از ناحیه اعمالی که انجام میدهند، کارها و رفتارو حرفهایشان ، رین و چرک روی قلب ها را فرا گرفته ،رسوباتی روی قلب انسان را فرا گرفته، هر کاری ما انجام می دهد اثرش روی قلب می رود، هر حرفی که می زنیم، هر نگاهی که می کنیم هر غذایی که می خوریم اثرش روی قلب انسان می رود ،و قلب انسان فقط از اعمال حرام نیست که حجاب روی آن را فرا می گیرد ، حتی ازاعمال حلال ولی لغو و بیهوده ، انسان می نشیند دو پرس غذا می خورد، حلال است اما همین لقمه ها بر روی انسان اثر ظلمت می گذارد .

بنابراین قلب ما که مرکز نور خداست ، بر روی این قلب حجاب است ،و این نور نمی تواند بیرون بزند ،اگر کسی موفق شد این حجابها را از روی قلب خودش پاک کند ،اینجاست که نور از قلب انسان بیرون می زند .

بعد می بینی که وقتی زلیخا درها را به روی حضرت یوسف می بندد ،اینجاست که قرآن می فرماید : یوسف : 24 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ

زلیخا میل به یوسف کرد و اگر یوسف برهان رب نمی داشت او هم میل می کرد ، عصمت این است ، که اصلا یوسف میل و اراده نکرد چون برهان رب داشت ،برهان رب یعنی چه ؟ یعنی وقتی حضرت یوسف در آن وضعیت قرار گرفت آتشی را دید که در آنجا برافروخته شده است ،یا در روایات دیگر آمده اژدهایی را دید ، یعنی حضرت یوسف توانست باطن عمل زنا را ببیند ،باطن عمل زنا آتش است یا اژدها ،بنابراین کسانی که به این عمل مبادرت می کنند ،در این دنیا باطن این عمل در قیامت ،برایشان آشکار می شود که آتش است ، اینها خودشان را درون آتش می بینند ، باطن این عمل برای حضرت یوسف آشکار شد ،این قوه باطن بینی هست .

این برهان رب همان " حکمت " است .همان نوری است که از قلب حضرت یوسف می تابد و باطن فعل و عمل را آشکار می کند ،پرده از روی فعل برمی دارد .ما این باطن را نمی بینیم.اگر انسان برهان رب داشته باشد ، حکمت داشته باشد و این نور قلب را داشته باشد وقتی در مقابل عمل قرار می گیرد باطن این عمل را می تواند ببیند ،و باطن این عمل آتش است ؛یک وقت هست کسی را به زنا دعوت کردند دلش می خواهد برود ،علاقه دارد ، نفسش کشش دارد ،ولی نمی رود می گوید از عذاب خدا می ترسم ،خودش را نگه می دارد ،اما یک وقت هست که انسان میل ندارد ،عصمت این است ،این عصمت قلبی است ، آن عصمت ظاهری است ،کسی که به طرف شراب و زنا و دروغ نرود ،یک عصمت ظاهری دارد ، اما در قلب خودش میل دارد به این افعال ،میل به ربا دارد ، چون پول بی زحمتی است که هر ماه به دستش می آید ،ما عصمت قلبی نداریم ،ممکن است کار را انجام ندهد ولی در قلب میل دارد .

اما اگر انسان نور قلب و حکمت داشت ،یا کوثر داشت ،می تواند باطن اینها را ببیند ، اگر قرآن می فرماید : النساء : 10 إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً

یا می فرماید اینها مثل آدمهایی هستند که جن زده هستند ،شیطان اینها را مس کرده ، اینها باطن ربا است ،باطن ربا را قرآن برای ما معرفی کرده ،باطن ربا آتش است که درون شکم ریخته می شود ،باطن زنا آتش است .باطن غیبت الحجرات : 12 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ

غیبت نکنید آیا دوست دارید کسی از شما گوشت مرده دیگری را بخورد ،قرآن باطن را به ما معرفی می کند ،باطن کسی که غیبت می کند ، مثل این است که همان شخص مرده گوشت تنش را باید بخوری .

کسی که نور رب دارد و حکمت قلبی دارد ،کوثر دارد ، وقتی به ربا نگاه می کند ،آتش می بیند ، وقتی انسان باطن این افعال را ببیند اصلا میل نمی کند ، عصمت قلبی این است ، ما ممکن است گناه نکنیم ،ربا نخوریم .ما الا ن نسبت به ربا معصوم هستیم ،اما بدمان نمی آید اگر شریعت حلال می کرد می خوردیم . ما ترک گناه می کنیم اما از ترس عذاب خدا ،این عصمت ظاهری بدرد نمی خورد ،عصمت قلبی آن است که قلب باز باشد ،حجابها از روی قلب کنار رفته باشند و نور قلب از درون قلب بیرون بزند ،قلب محل خداست ، القلب حرم الله ،خداوند در قلب انسان است و  این نور خداوند بزند بیرون .وقتی بیرون بزند انسان می تواند باطن عمل زنا را که آتش است ببیند .

انسانی که در عصمت قلبی است اصلا میلی به گناه نمی کند .فرق بین عصمت معصومین و ما این است .ما هم می توانیم معصوم باشیم ، خیلی از افرادی هستند که زاهدند ،با چشمشان حرام نمی بینند ، با گوششان حرام نمی شنوند ،با زبانشان حرام نمی گویند ،ربا نمی خورند ،اما در قلب میلش هست .اما نور قلب چون از باطن انسان حرکت می کند ،بنابراین باطن ها را روشن می کند ،باطن افراد را می تواند ببیند ، انسانهایی که شیطان صفتند ،می تواند درونش راببیند ، مثل اینکه غذای خوشمزه ای است ولی درون آن سم است و شما می دانید که درون آن سم است و میلی به آن هم ندارید چون باطنش را می بینید ، باطنش مرگ و هلاکت است ، با اینکه خوشمزه است اما نمی خوریم ،همچنین اگر غذایی حرام بود اگر انسان بتواند ببیند باطن آن را ، آن ظلمت را ببیند ، نمی خورد .آن عصمت واقعی آن عصمت قلبی است لذا قرآن می فرماید : یوسف : 24 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ .

یوسف اگر برهان رب نمی داشت میل می کرد ، برهان رب همان حکمت ، همان کوثر و نور قلب است .

راه رسیدن به این حکمت و نور باطن چیست ؟ دو حالت دارد : یک وقت هست خود انسان شروع می کند به مجاهده و ریاضت و  عبادت ،و تا جایی که می توانم روی قلب خود را باز می کنم ،مثل کسیکه آینه ای دارد.

روی این آینه را زنگار گرفته ، این را صیقل می زند، من هم می نشینم در خانه، در خلوت، با ذکر و عبادت و ریاضت تا جایی که می توانم روی آینه قلبم را صیقل می زنم ،به همان مقدار این آینه می تواند نور را منعکس کند ،آینه قلب من می تواند نور خدا را منعکس کند ،و من به همان مقدار به برهان رب دست پیدا می کنم ،اما نوری و حکمتی هست که بی زحمت بدست می آید ، یعنی خداوند خودش به انسان افاضه می کند ، می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ ، آن قسمت اول که خود انسان با ریاضت و صیقل دادن این کار را می کند ،مثل داستانی است که مولا در مثنوی نقل می کند ، که می گوید نقاشان چین و نقاشان روم با هم مسابقه دادند در قدیم در چین هنر نقاشی فوق العاده پیشرفته بود ،اینها گفتند ما در نقاشی سرآمد هستیم ، رومیها هم می گفتند ما بهتر هستیم ، پادشاه خواست امتحانشان کند ، سالن بزرگی را قرار داد ، پرده ای هم در وسط زد ، چینی ها شروع کردند روی دیوار نقاشی کردن ، رومیها گفتند ما نه رنگ می خواهیم نه قلمو ، ما سمباده و سوهان می خواهیم ،تا توانستند دیوار را صیقل زدند ، بعد از مدتی پرده را برداشتند ، چراغها را روشن کردند ، تمام نقاشی که چینی ها اینطرف کشیده بودند ،همه آنطرف افتاد و خیلی زیباتر ،با جلوه بهتر و پادشاه آن نقاشی را خیلی پسندید .

کسانی که به نور قلب از راه زحمت و صیقل و ریاضت دست پیدا می کنند اینطور هستند ،خوب است و انسان باید بالاخره به این نور قلبی برسد ،هرکس بتواند در این دنیا نور قلبش را استخراج کند در قیامت این نور : الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ ، این نور در جلو و دوطرف و پشت سرش می رود و انسان در پرتو این نور از صراط می گذرد و وارد بهشت می شود ، هر کس هم در این دنیا به این نور قلب دست پیدا نکند ،باید از روی پل صراط کورمال کورمال رد شود چه بسا بیافتد درون آتش ، هر انسانی نورانیتش در قیامت به مقدار نورانیتی است که در این دنیا توانسته باشد به آن برسد .

اما یک دسته دیگر هستند که آنها این نورانیت را بی  زحمت بدست آوردند ، زحمتی برایش نکشیدند ،اینها افرادی هستند بسیار قلیل ،کسانی هستند که از چنان قوت وجودی برخوردارند که اینها مقام قربشان به صفات خدا آنقدر قوی است که در حفظ و حمایت خدا هستند ، و خداوند خودش اینها را محافظت می کند ، نمی گذارد ذره ای ناخالصی روی قلب اینها بنشیند ،اینها در حفظ و عنایت خدا هستند ،و نور خداوند مستقیم بر اینها می تابد نه با واسطه ، نیازی به زحمت هم نیست ، ما که قلبمان ضعیف است از دنیا متاثر می شود ، کدورات دنیا بر قلبمان می نشیند ، یک عده ای هستند آنقدر وجودشان قوی است که اصلا شیطان نمی تواند در وجود اینها نفوذ کند ، اینها کسانی هستند که مطهر به طهارت ازلی هستند .اینها صلب پدرانشان پاک بوده ، رحمهای مادرانشان پاک بوده ،اینها منحصر هستند در چهارده نفر .

این مقام نورانیت یا مقام حکمت که اعطایی از طرف خدا باشد و انسان زحمتی برای آن نکشیده باشد و خداوند مستقیما این حکمت و نورانیت را یا این برهان رب را به او اعطا کرده باشد ،این نور را به آن می گوییم کوثر .

کوثر آن خیر کثیر است ، آن حکمت و آن نور است که خداوند خودش بر انسان افاضه میکند ، آن هم انسانی که مطهر به طهارت ازلی باشد نه مطهر به طهارت اکتسابی در این دنیا.

اینجا اگر می فرمایذ : الکوثر : 1 إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ

یعنی ما به تو خیر کثیر دادیم ، فاطمه را به تو دادیم ، کوثر است ، یعنی در مقام حکمت است . کوثر یعنی خیر کثیر . پس فاطمه حکمت است و فاطمه نور است و برهان رب است  و دارای عصمت است .

پس کوثر حکایت از دو مقام از مقام های حضرت زهرا سلام الله علیها می کند ،یکی مقام اتحاد با اسم الحی و یکی هم مقام حکمت ، به معنای نورانیت قلب و مقام عصمت قلبی که حضرت زهرا سلام الله علیها دارای این مقام بوده اند

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۷

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۷

هو الحیّ

********

یکی از حقایقی که در عالم ملکوت هست ، و در اصل در ذات خداست ، آن صفت حیات است، صفت حیات در خداوند جزء صفات است که حی یعنی زنده و دارای حیات ، این صفت حیات در این عالم دنیا یک سایه انداخته .

حیات یعنی چه ؟

دو معنی کرده اند ، یک معنی اش محدود است و یک معنی فراگیر است.

می گوییم حیات آن قوه ای است که در یک موجود است و باعث رشد و نمو او می شود ، مثلا درخت قوه ای دارد که این قوه باعث می شود که رشد و نمو کند ، حیوان یک چنین قوه ای دارد ، این قوه را قوه حیات می گویند ، اگر ما این تعریف را درباره حیات کردیم دیگر اینجا جمادات حی نیستند ، زنده نیستند ، چون جمادات قوه ای درونشان نیست که باعث بشود اینها رشد و نمو کنند ، این یک معنای حیات ، که حیات قوه ای است که باعث رشد و نمو موجود می شود ،این معنا دامنه اش محدود است، سنگ و چوب هیچکدام حی نیستند چون رشد و نمو نمی کنند، فقط گیاهان و حیوانات و انسانها حیات دارند ، این یک معنا برای حیات .

اما یک معنای دیگر برای حیات است و آن عبارت است از این که حیات قوه ای در موجود است و آن موجود به واسطه آن قوه می تواند اثر از خودش ظهور دهد ، آن قوه ای که باعث این می شود که موجود بتواند از خودش اثری داشته باشد ،هر موجودی اثری دارد ، آتش اثری دارد که گرما است ، نمک دارای اثری است که شوری است ،هر چیزی در این عالم دارای اثری است ، اگر ما حیات را به این معنا ، معنی کردیم ، آنجا همه ی موجودات عالم دارای اثرند ، یعنی همین نمک هم حی است ،می تواند اثر از خودش نشان بدهد ، شکر حی است ، آب حی است ، خورشید زنده است چون از خودش نور ایجاد کند، اینجا دیگر همه ی موجودات عالم حی اند ،لذا یک حیات ساری و جاری در همه ی  موجودات عالم وجود دارد ،جمادات هم حی اند چون می توانند از خود اثر نشان دهند ،معمولا معنایی که برای اسم حی می کنیم همین است ،تمامی عالم زنده هستند ، همه دارای قوه ای هستند که به واسطه آن قوه می توانند از خودشان اثر بروز دهند.

قوه ای در درونشان هست که باعث می شود نمک شوری از خودش بروز دهد ، همان قوه را می گوییم قوه ی حیات ،شکر قوه ای در آن هست که باعث می شود شیرینی را از خودش بروز دهد ،همان قوه را می گوییم حیات ،حیات و زندگی شکر ، آتش در آن قوه ای است که می تواند آن گرما و حرارت را از خودش بروز دهد ،پس چون همه موجودات عالم  اثر بروز می دهند ، ما موجود بی اثر در عالم نداریم ،پس معلوم می شود درون همه موجودات قوه ای هست ، آن قوه را می گوییم حیات .

این قوه ی حیات از ناحیه اسم الحی است ، خداوند خودش این صفت حی بودن را دارد ، خداوند هم دارای آثاری است ، همه ی این عالم آفرینش آثار خداست ، پس خداوند هم حی است .

منتها خداوند آن صفت حیات را از خودش دارد اما ، ما آن صفت حیات را از خدا داریم ،یعنی نمک آن صفت حیات را که به واسطه آن شوری دارد از خدا گرفته ، از اینجا معلوم می شود که اسم حی اسم فراگیری است ، چون هیچ موجودی در عالم وجود ندارد که اثر نداشته باشد پس بنابراین اسم الحی ، که از اسماء خداست همه ی عالم آفرینش را تحت پوشش خود گرفته است ، و تمام عالم زنده هستند ، حیات  دارند ، البته چون همه ی عالم تحت اسماء خداوند اداره می شوند ،پس اسم الحی همه ی موجودات عالم را تحت پوشش خود قرار داده و همه ی موجودات از ناحیه این اسم شریف ، دارای حیات هستند ، لذا این است که اسم حی از اسمائی است که ، خیلی فراگیر است و وسعتش به اندازه همه ی عالم آفرینش است ، بعضی از اسماء خداوند فراگیرند ، مثل اسم رحمن ، که رحمتی وسعت کُل شیء ، یا بِرحمَتکَ التی وَسعَت کُلِّ شیء ، که رحمت خداوند کل شیء را گرفته ، همه ی عالم را تحت پوشش خود قرار داده ، لذا رحمت از صفاتی است که عام است ، همچنین اسم حی یک اسم عام است ، که همه ی موجودات عا لم را تحت پوشش قرار داده و باعث شده که همه ی موجودات دارای قوه ای باشند ، که در اثر  این قوه می توانند آثار از خودشان بروز دهند . اگر موجودی این صفت حیات را نداشته باشد ، معدوم است ،این است که همه ی موجودات عالم آفرینش تحت اسم الحی دارند زندگی می کنند .

اصل این اسم در ذات خداست ، و این اسم فراگیر است ، مثلا اگر عزرائیل دارد از خودش اثر توفّی را یعنی جان ستانی را بروز می دهد ، اگر میکائیل صفت رزق بخشی را بروز می دهد ، اگر جبرئیل صفت علم بخشی را بروز می دهد ، اینها همه تحت پوشش اسم الحی هستند ،این اسم حی در عالم ماده مظهری دارد چنان که عرض کردم همه ی حقایق ملکوتی و اسمائی که در ذات خدا هستند اینها همه در عالم ماده دارای اثر هستند دارای مظهری هستند ، خود حیات ،اسم الحی که در ذات خداست ،در عالم ماده مظهری دارد که مظهر آن آب است .

که می گوییم آب مایه ی حیات است ، آب مظهر اسم الحی است ، به واسطه وجود آب است که حیات در این عالم دنیا برقرار است ، بنابراین آب مظهر این صفت است .

از آنجاییکه ، می فرماید آب مهریه ی حضرت زهرا سلام الله علیهاست ، از اینجا معلوم می شود که حضرت زهرا سلام الله علیها ، مظهر اتم اسم " الحی " است ، و بنابراین تمام موجودات عالم حیات خودشان را از حضرت زهرا سلام الله علیها دارند ، لذا باز چنان که عرض کردیم اینها علامت مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها ست ،مثلا طوبی همان علامت مقام انس و محبت کلی است ، که ناشی از قرب به ذات الله است ، این که فرمود آب مهریه حضرت زهراست ، یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها مظهر اسم الحی است ، " معدن اسم الحی " است نه مظهر ، یعنی روح حضرت زهرا سلام الله علیها در اثر عروج خودش ، و رسیدن به ذات خدا و اتحاد تام با اسم الحی ، او شده الان منشاء و معدن  همه ی حیات و بنابراین اگر جبرئیل اثری از خودش بروز می دهد یعنی وحی نازل می کند این در اثر این است که دارد حیات خودش را از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می گیرد ،اگر عزرائیل اثر از خودش بروز می دهد ،و می تواند جان بگیرد ، این اثر خودش را از حضرت زهرا دارد ،  همین طور اگر درخت اثر از خودش بروز می دهد میوه می دهد ، برگ می دهد ، سایه می دهد ، این از حضرت زهرا سلام الله علیها دارد حیات خودش را می گیرد ، معدن و سرچشمه حیات در نزد حضرت زهراست ، روح او مظهر تام و کامل اسم الحی است ، و هر موجودی حیاتی دارد و ما لحظه به لحظه که داریم نفس می کشیم ، زندگی می کنیم لحظه به لحظه از ناحیه روح حضرت زهرا سلام الله علیها دارد بر ما حیات وارد می شود .

***********************

حضرت علامه ذوالفنون مروجی سبزواری

مقامات و اسرار حضرت فاطمه علیهاسلام

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۷