هو الکبیر
********
«... از تحقیقاتی که در تاریخ این سلسلۀ شریفه نمودهام و در همان رسالۀ مذکوره ثبت است در نزد این بنده چنین ترجیح یافته است که بین جناب نجمالدین کبری و شیخ علی لالا واسطهای هست و او جناب مجدالدین بغدادی است و در نتیجه حضرت شیخ علی پهلوانی (عظّم الله ذکره الشریف) قطب چهلم این سلسله میباشد.
شمّهای از خصوصیات قطب چهلم را بیان داشتم و این قطب در اوایل حالش تحت عنایات شدید حضرت کرّوب کبیر است و ذکر این مقام شریف را از جناب حسین ابن منصور حلّاج گرفته است و او نسبت به این ذکر بسیار بخیل است و آن را چه بسا که تا آخر عمر به کسی نگوید و اگر خیلی سخاوت کند به خلیفۀ بعد از خود، و اگر سخاوت بیشتری به خرج دهد به دو الی سه نفر بدهد که شاید این افراد حتی از اصحاب خودش هم نباشند و افرادی باشند که از طرف جناب خضر (ع) مامور به اخذ این ذکر شده باشند، و یا از طرف مهدی صاحب زمان، و یا یکی از اقطاب و اوتادش مامور باشند و البته او از آنها نشان میطلبد و آنها نشان را عرضه میدارند و او نشان را میشناسد و ذکر را میدهد.
سرّ او در مقامات اعلای عَماء اعظم در سیر است و تجلیات وجود اطلاقی در تعیّنات اعلای عمائیه همچون ق ، ص ، الر ، الم ، المص ، حم ، حمعسق ، کهیعص ، مدام در حال تاثیر بر سرّ او میباشند و چون از آن مرتبۀ عماء اعظم به مرتبۀ هباء اصغر تنزّل میکند و وارد عالم طبیعت میشود اذکارِ هرکدام از این تجلّیات بر قلبش نازل میگردد و او باز هم نسبت به این اذکار بسیار بخیل است و میشاید که هرگز آنها را به کسی ندهد.
او در ربَوات قدسی که مادرمان حضرت حوا (علیها سلام) در صعود و نزول بود، به فرمان حضرت حوا و تحت عنایات والادختش حضرت فاطمه زهرا اجازۀ سیر دارد.
او سرّی را که در وادی عُرَنَه که شیطان در آنجا عرفات خود را برگزار میکند مستور است میشناسد و شیطان از او عهد گرفته است که این سرّ را هرگز افشا نکند. قلم اینجا رسید و سر بشکست ... غیرت الهی به جوش آمده و دریای استغنا خروشیدن گرفته و امواج عزت از عمق اکبر چنان بر ساحل طبیعت میکوبند که عنقریب است اگر ادامه دهم این قفس طبیعت را به کلی درهم کوفته و آن را ویران سازند.»
_________________________________
مرحوم حاج سید فخر الدین افقهی معروف به حاج آقا فخر در سبزوار
هو الحکیم
********
استاد مینویسد: "روز سوم که به شوق دیدار با او رفتم، چون مجلس تمام شد و هرکس به دنبال کار خود رفت، نمیدانم چطور شد که ناگاه احساس کردم فضای وجودم و فضای اطرافم کاملا باز شده است و دیگر آن ترس و واهمه را از او ندارم. لذا چون از منزل عالِم بزرگوار شهرمان بیرون آمد، عزم جزم کردم که به نزدش بروم و سر سخن را با او باز کنم.
گامهایم را استوار نموده و پیش رفتم و چون در کنارش قرار گرفتم سلام گفتم.
او پاسخ داد و گفتم: اجازه هست سوالی از شما بپرسم؟
پیر رخصت داد.
گفتم در ماجرایی که چند روز پیش فرزند آقا آن را تعریف کرد مبنی بر ذکری که از استادش گرفته بود چه نکتهای وجود داشت؟
گفت: پسرم! مگر متوجه نشدی که شیخاش ۴ سال او را معطّل نموده تا آخر، ذکری به او داد.
از این که دیدم جوابم را به راحتی داد و اصلاً مسئله سن و سال مرا نادیده گرفت هم خوشحال بودم و هم متعجب. لذا خواستم صحبت قطع نشود و گفتم: مگر برای اینکه مرید از شیخ اش ذکری بگیرد گذشت زمان لازم است؟
گفت: « بله پسرم! تا استعداد مرید برای پذیرفتن ذکر به فعلیت نرسد، ذکر قلب او را تخریب می کند. زیرا ذکری که شیخ و ولیّ خدا به انسان می دهد یک حقیقت حیّ و زنده است و قلبی که آمادگی نداشته باشد، این ذکر، آن را ویران می سازد. این است که شیخ قلب او را در این ۴ سال بهطور پنهانی و در باطن آماده ساخته، تا مستعد پذیرفتن این مهمان، زفت و سمین گردد...»
********************
زفت و سمین= فربه و تنومند