بسمک یا أنیس النفوس
*******************
"... مادام که در سبزوار بودم این ملاقاتها بین من و آن پیر در جریان بود و هر دو به یکدیگر وابستگی عجیبی پیدا کرده بودیم.
من آنجا به غربت مولایمان امیرالمومنین (سلام الله علیه و علی اولاده) پی بردم که دست برسینه میگذاشت و میفرمود: در اینجا علم فراوانی جمع شده است ولی افسوس کسی را نمییابم که این علوم را به او منتقل نمایم.
آری این دردی بس طاقت فرساست که چشمهای، آب خوشگوار و حیاتبخش دارد ولی کسی نیست که از آب این چشمه بنوشد.
یکی از علائم جاهلیت همین است که خود مولا در ترسیم جامعهای که در جاهلیت به سر میبرد چنین میفرماید: "... عالِمُها مُلجَم و جاهِلُها مُکلَم".
« عالِم در آنجا لجام بر دهانش خورده و امکان گفتن و نشر حکمتهای قرآنی و حقایق برهانی و معارف عرفانی را ندارد.»
_______________________
حتّی زمانی که میفرمود:" سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی"، از او میپرسیدند که تعداد موهای سر من چند تاست.
_________________________
ای عزیز، گمان نکنی که اگر مولا امروز در میان ما میبود و ندای سلونی را در میانداخت، در دنیای ما، امروزه مردم متمدن شده و از او چنین سؤالهای مضحکی را نمی پرسند. خیر، سنخ سؤالها همین است ولی بجای پرسش از تعداد موهای سر، از راز و رمزهای مولکولهای ژنتیکی از او میپرسیدند و از این قسم سوالها.
اما مولا میگوید قبل از اینکه از میان شما بروم، از من بپرسید، که من به راههای آسمان از راههای زمین آگاهترم.
یعنی من کیفیت سیر اَنفسی و قلبی تو را بلدم و میتوانم قلب تو را از زمین وجود تو که طبیعت توست، عروج دهم و آن را در آسمانهای وجود تو به سیر وادارم، و قلبت را وارد آسمان عقل قدسی تو، سپس آسمان روح قدسی تو، و سپس سرّ تو، و خفیّ تو و اخفای تو نمایم، و پله پله تا ملاقات خدا تو را بالا برم.
_______________________
این است که مولا مردم را بر سه دسته تقسیم مینماید:
🔴 عالم ربّانی،
🔴 متعلّم علی سبیل النجاة،
🔴 و همج الرعاع.
مردم یا عالمی هستند که می توانند با سیر دادن قلب دیگران آنان را به ربّشان برسانند،
یا متعلّمانی هستند که در فراق از ربّشان می سوزند و مشتاق ملاقات او هستند و تنها آرزویشان در زندگی این است که خود را از ظلمات طبیعت و وحشتکدهی حیوانیت، که مردم بدان خو گرفته اند و از آن لذت میبرند، نجات داده و این عالَم را ترک گفته و به سوی ربّشان و ملاقات ربّشان در آسمانهای نور رهسپار شوند. این است که روز و شب ندارند و مدام در سوز و گدازند و دربهدر به دنبال عالم ربّانی.
این دو گروه بسیار اقلّ و قلیل اند و بسیار گمنام و ناپیدا،
و این که امام علی (ع) فرمود:
"المومن کالکبریت الاحمر"،
«مؤمن مانند کبریت احمر است،»
آیا تو هرگز کبریت احمر را دیده ای؟
همینها هستند که از شدت کمیابی و نایابی مثل کبریت احمر میباشند.
بقیهی مردم از این دو گروه گذشته ، همج الرعاع هستند.
(برای فهمیدن معنی همج الرعاع به حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه مراجعه کنید).
و اگر سیّد این همه مشتاق من بود که علیرغم اختلاف سنّی زیاد نه تنها باب منزلش را بر رویم می گشود، بلکه ابواب اسرار قلبش را نیز بر من گشوده بود، شاید به همین دلیل بود که میدید در میان سیصد هزار مردم سبزوار یک نفر به طلب اسرار و گدایی معرفت به در خانهی او میآید، و هنوز معلوم میشود که این شهر، اگر چه در ظاهر مرده به نظر میآید و هیچ علائم حیاتی در او نیست امّا نبض این شهر هر چندگاه یک بار به طور بسیارضعیف میزند، و قلب این دارالمومنین در فواصلی طولانی تپشی خفیف دارد...
(دوستان برای ملاحظهی اصل خطبه، به نهج البلاغهی فیض الاسلام، حکمت ۱۳۹ مراجعه فرمایند).
____________________________
... بله منابر فراوانی وجود دارد و جلسات درسی بسیاری در حوزهها و دانشگاهها برگزار میشود که در آنها معرفت، به مردم میآموزند اما چند نفر از این گویندگان و اساتید، عالم ربّانی هستند و خودشان در پناه یک ولیّ خدا، قلبشان را که جوهر سیّال وجودشان است، در مراتب جواهر ثابت وجودشان به حرکت درآورده و از چاه طبیعت و ظلمتکدهی حیوانیت خارج ساخته و آن را در مراتب جواهر ثابت وجودشان، یعنی در مراتب عقل قدسی، روح قدسی، سرّ، خفی و اخفای خود سیر داده تا به ملاقات ربّشان رسیده و مصداق آیهی " یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَملاقیه" شده و فنای در ربّ شده اند و از دریای بی پایان وجود ربّ، چه بسیار دراری حکمت و لئالی معرفت صید کرده اند، و سپس با فرمان الهی دوباره به میان خلق برگشته و ندا در انداختهاند که:
چه کسی طالب ربّ است؟ چه کسی طالب ملاقات ربّ است؟ اگر کسی هست، من معارفی را با خود آوردهام که اگر در جان کسی بنشیند همین معارف اولاً عشق به ربّ را در قلب او ایجاد کرده، و ثانیاً همین عشق، بُراقی میشود که او را تا ملاقات ربّش پیش میبرد.
این معارف از جنس معارفی که در زمین پیدا میکنی نیستند.
معارفی که به طور رایج و عمومی عرضه میشوند بوی خاک میدهند. آغشته به عنصر ظلمت هستند، و به هیچ وجه تو را اندک تکانی هم نمیدهند. اما من این معارف را از دریای وجود اطلاقی آوردهام. خودم با هزاران زحمت و رنج، شهرها و دیارها را پشت سر گذاشته و بیابانها را طی کرده و از تپهها و کوهها عبور کرده و به بلندترین قلهی عالم که قلهی قاف باشد رسیدهام و حضرت عنقاء مُغرب را دیدهام و از خود او این معارف را گرفتهام و سپس خودِ او، مرا سفیر خود ساخته و به میان شما فرستاده و از من عهد گرفته، معارفی را که از اینجا و از خود من آموختهای و به میان مردم میبری، به نااهلان نسپاری. به کسانی که این گوهرهای معرفت را از تو بگیرند و بخواهند آنها را دست مایهی تجارت خود سازند و منبرها یا کلاس درسها را تجارت خانهی خود قرار دهند و با این گوهرها به تجارت ،پردازند عرضه نکنی. بلکه متعلّمین علی سبیل النجاة را بیابی. آنها که از زندگی در گندزار دنیا به ستوه آمدهاند و همواره به دنبال راهی هستند برای خروج از این گندزار، و در عشقشان میسوزند و کار شبانهروز آنها اشک است و آه. قلبهای آنها پر از آتش اشتیاق است و چشمهایشان پر از اشک، و دهانهاشان پر آه. آنها را پیدا کن و این معارف را به آنها بسپار تا این معارف در قلب آنها رسوخ کرده و بُراقی برایشان باشد و آنها را در سیر به سوی من یاری رساند،
*چه شوقی به ملاقات آنها دارم...!*
"آه ... آه شوقاً الی رؤیتهم!"