هو العاشق و المعشوق
*******************
«... اما عشقهایی هم وجود دارند که در این دنیا تشکیل نشدهاند و منشاء پیدایش آنها ادراکات حسی و فرمان عقل جزئی نیست بلکه انسان بدون این که معشوق را ببیند در قلب خود احساس کششی نسبت به او مینماید. مگر ما امام زمان را دیدهایم و با ادراکات حسی خود او را درک کردهایم؟ اما به هر حال کششی در درون خود نسبت به او احساس میکنیم، در حالی که نه او را با قوهی بینایی دیده و نه صدای او را با قوهی شنوایی شنیدهایم. یا عشقی که انسانها با هر مذهب و ملتی نسبت به خداوند دارند، در حالی که خداوند نه قابل دیدن است و نه بوییدن و نه چشیدن و نه شنیدن و نه لمس کردن.
آری باید دانست که مکان شکلگیری این عشقها عوالم دیگری بوده است و برای مثال، ما خداوند را در عالم میثاق دیدهایم و او را ادراک نمودهایم.
چرا که خداوند خبر میدهد که: ای رسول ما! یاد آر آن زمانی را که پروردگارت همهی بنیآدم را جمع نمود و خودش را در درون وجود آنها به آنها نشان داد و به آنها فرمود: آیا من ربّ شما نیستم؟
آری، خداوند از آن واقعه چنین یاد میکند که: ربّ تو همهی بنیآدم را حاضر کرد و: «أشهدهم على أنفسهم» یعنی به آنها فرمود که: «خود»تان را مشاهده کنید. چون «خود»شان را مشاهده کردند به آنها فرمود: آیا من ربّ شما نیستم؟ و انسانها گفتند: «بَلَى شَهِدْنَا» بلی، ربوبیّت تو را مشاهده کردیم.
اینجا بود که انسانها به شهود پروردگار خود رسیدند و چون رب، موجودی است که کامل است و انسان همیشه عاشق کسی میشود که کامل باشد و نواقص او را جبران کند پس ما با شهود خداوند به عنوان رب در درون نفس خودمان، هم ربوبیّت او را ادراک کردیم و هم عاشق او شدیم.
برای همین بود که وقتی حضرت ابراهیم (علیه السلام) خورشید را دید که مردم او را به عنوان رب میپرستند، چون به خودش مراجعه کرد دید نسبت به خورشید عشقی و محبتی ندارد، پس فهمید که خورشید نمیتواند رب باشد، چرا که هر ربّی محبوب است و خورشید محبوب نبود. آخر حضرت ابراهیم (علیه السلام) قبلاً و در عالمی دیگر ربّ واقعی را دیده بود و هم او را ادراک کرده و هم دل در گرو عشق او بسته بود و دانسته بود که رب، باید معشوق و محبوب هم باشد، و اکنون این رب، یعنی خورشید، معشوق و محبوب نیست، لذا از اینجا بود که میفرمود: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ».
(البته معلوم باشد که خداوند در عالم ذرّ یا میثاق به عنوان رب هم معلومِ انسان شد و هم محبوب. اما به عنوان الله یا به عنوان وجود مطلق و هو، در عالم واحدیّت و احدیّت معلوم و محبوبِ انسان شده بود و این است که عشق انسان به خداوند چه در صورت ربوبیّت و چه در صورت الوهیّت و چه در صورت هویّت عشقی بسیار کهنه و قدیمی است).
جناب لسان الغیب در وصف این عشق به رب که در عالم میثاق گریبان انسان را گرفت چنین میسراید:
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
و منظورش از «آن روز» همان عالم میثاق است که در آنجا عکس صورت خداوند بهعنوان رب، در وجود انسان افتاد و اگر خداوند توفیق دهد این بیت را در زمانی مناسب شرح گویم، که البته اکنون زمان آن نیست، چرا که به قول مرحوم خواجهی بزرگ ما مرحوم جناب نصیر الدین طوسی (قدّس الله روحه العزیز):
به گرداگرد خود چندان که بینم
بلا انگشتری و من نگینم
_____________________________
حالا آیا ما خداوند را چه به عنوان رب و چه به عنوان الله و چه به عنوان هو در آن عوالم میثاق و واحدیّت و احدیّت با ابزار ادراکی حسی و چشم و گوش و بینی و زبان و پوست درک کردهایم؟ و آیا با همین عقل جزئی و قلبی که در مرتبهی طبیعت متوقف است دل در گرو عشق او نهادهایم؟ مسلماً خیر، چرا که در آن عوالم نه خبر از جسم بوده است، نه خبر از عقل جزئی، و نه خبری از این حواس ادراکی جزئی».