هو الفاطر
***********
چند نکته را باید در مورد این سلسله یادآوری کنیم.
نکته اول:
بر فرض که ما نتوانستیم نسبت جولا و انتسابش را به سید کاشف دزفولی اثبات کنیم، اما باز ضرری به حال سلسله ندارد. زیرا مرحوم قاضی دارای دو نسبت طریقتی است و دو شناسنامهی طریقتی دارد.
یکی همینکه گفتیم که از طریق سید احمد کربلایی بالا میرود، و دیگر اینکه مرحوم قاضی قبل از اینکه به نجف اشرف برود و در سلوک و طریقت به شاگردی سید احمد کربلایی درآید، در تبریز که اقامت داشته، شاگرد پدرش بوده و در نزد او آداب طریقت میآموخته، و پدرش شاگرد عارف بزرگ امام قلی نخجوانی است، و او شاگرد سید محمد قریش قزوینی، و او شاگرد سید محمد بیدآبادی، و او شاگرد سید قطبالدین نیریزی فارسی است، که از نیریزی تا به امام معصوم (ع) هم که معلوم است، و بیان کردم.
چنانکه بسیاری از اهل طریقت دارای دو سلسله بودهاند از جمله خود حضرت مولانا شیخ محمد بلخی (معروف به مولوی) که یک نسبت طریقتی او از سوی شیخ کامل مکمل جناب مولانا شمسالدّین زردوز محمدعلى بن ملکداد تبریزى است (معروف به شمس تبریزی) که او صاحب اجازه بوده است از سید احمدرضا مجرد ابوالغنائم شیخ رکنالدین سجاسی (سله باف) و او از قطبالدین ابهری، و او از ابونجیب سهروردی، که از او تا به امام معصوم معلوم است، و این سلسله را سلسلهی مولویه گویند و نسبت طریقتی دیگرش از سوی شیخ برهانالدین محقق تِرمَزی است که این برهان شاگرد پدر مولانا یعنی جناب سلطان العلما محمد ابن حسین خطیبی بکری بوده است و از او صاحب اجازه بوده است و او از نجمالدین کبری، و این سلسله را سلسلهی کُبرَویه مینامند. و از نجمالدین کبری تا به امام معصوم نیز معلوم است لذا یک نسبت طریقتی مولانا درست مانند مرحوم قاضی از سوی پدرش بوده است.
___________________________
نکته دوم:
در مورد این قسمت از سلسلهی جلیلهی ذهبیه جای بحث است که جناب شیخ رضیالدین علی لالا آیا مستقیماً از سوی شیخِ اعظم، نجمالدین کبری صاحب اجازه بوده، یا از سوی شاگرد شیخ نجمالدین، یعنی شیخ مجدالدین بغدادی و این مسئله در اینجا هست که آیا بعد از نجم کبری، خلافت سلسله از آنِ شیخ مجدالدین بغدادی است، یا مستقیماً شیخ علی لالا خلیفه و جانشین نجمالدین کبری است و قطبیت سلسله بعد از نجمالدین کبری به علی لالا میرسد.
تحقیقاتی را در همان رسالهی مارّالذکر بهعمل آوردهام و شواهدی را از منابع مختلف استخراج نمودهام که فعلا جای بحث از آنها نیست، ولی اگر خلافت از شیخ عظیم الشان نجمالدین کبری به شیخ مجدالدین بغدادی برسد پس مرحوم شیخ علی پهلوانی (عظّم الله ذکرَهُ العزیز) قطب چهلم این سلسله است و اکمال دین و اتمام نعمت در این سلسله به توسط او صورت گرفته است ...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* باتوجه به اختلاف منابع ممکن است ترتیب یا تعداد اسامی بزرگان متفاوت باشد.
____________________________
«قطب چهلم، قلب سلسله است و اِکمال و اتمام سلسله با اوست و با ظهور او درعرصۀ وجود، سلسله به اوج کمال خود میرسد و چنین قطبی را قطب فاطمی نام نهادهام و این قطب در تحت اشراقات قلب فاطمه زهرا (سلام الله علیها) قرار میگیرد.
این قطب اگرچه «مهدوی الحدوث» است، اما «فاطمی البقا» میباشد.
یعنی اگرچه از عقل مهدی دوران نزول کرده است، اما در سیر عروجی خودش بر قلب نرجس خاتون، حکیمه خاتون، فاطمۀ معصومه، اُم فَروَه، زینب کبری بالا میرود تا عاقبت به قلب فاطمه زهرا وارد شود و از قلب فاطمه زهراست که راهش به سوی عالم جبروت یعنی عالم واحدیت و ظهورات اَسمائی، و عالم لاهوت و مقام احدیت و ظهور اطلاقی باز میشود و فنای او در اسماء، و سپس فنای او در ذات از باب الابواب قلب فاطمه زهرا (س) است.
این که گفتیم قطب چهلم قلب سلسله است، مقام قلب مقام تفصیل حقایق اشیاء است و فیض وجود وقتی بر روح محمدی و از آنجا بر قلب محمدی وارد میگردد، یک نور واحد و مجمل و بسته است، و چون از روح او بر قلبش نازل میشود، باز میشود و تفصیل مییابد و رسول مکرم با قلب خودش وجود را تقدیر میکند و اندازه میزند و قسمت قسمت مینماید و سهم هر موجودی را مشخص کرده و به آن موجود از قلب خودش افاضۀ وجود مینماید و سهم او را از هستی و وجود برایش ارسال میدارد و بدینترتیب است که موجودات عالم اعم از جمادات، نباتات، حیوانات، انسان ها، کرات آسمانی و کوچکترین ذرهای که در دوردستترین کهکشانها است، و تمام ملائکۀ لوح محو و اثبات و لوح محفوظ هرکدام، سهم خود را آنبهآن از قلب انسان کامل دریافت میدارند.
آنگاه حضرت قطب العارفین علی ابن ابی طالب (صلوات الله و صلوات المصلّین علیه)، ظهور روح پرفتوح رسول مکرم است و لذا حقایق وجودی در او به صورت بسته و یک نور واحد هستند. اما فاطمه زهرا (علیها الاف التحیة و الثنا) ظهور قلب رسول عزیز است و در قلب رسول، آن نور واحد، متکثر میشود و قسمتبندی میگردد و به موجودات عالم افاضه میشود.
این است که روح محمدی (یا حقیقت علوی) کتاب مکنون است، و قلب محمدی (یا حقیقت فاطمی)، کتاب مبین.
روح محمدی (یا حقیقت علوی) «کتابٌ اُحکِمَت آیاتُه» است، و قلب محمدی (یا حقیقت فاطمی) «ثُم فُصّلت» میباشد.
در اسرار وجودی این بانو و حقایقی که در مراتب عقل و روح و سرّ و خفی و اخفای اوست رسالهای مفصّل به تحریر آوردهام (البته گوشهای مختصر از مقامات آن بانوی بزرگوار را در یک دهۀ محرم برای شاگردانم بیان کردم ) و این رساله هم مثل صاحبش، بدبخت و بیچاره در گوشۀ خانه زندانی است. مطالبی را که آنجا آوردهام، هرگز مپندار که از گویندهای شنیده، و یا از نویسندهای خوانده باشی.»