🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۵۳ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

هو الطاهر

********

قرآن یک حقیقتی را مطرح می کند و آن اینکه اصل قرآن کجا بوده؟ آیا اصل قرآن همین کتابی است که در دست ماست؟ مسلماً نه.

قرآن مجموعه ای از آیات است که اینها توسط جبرئیل بر قلب پیغمبر نازل شد، البته نه اینکه جبرئیل مستقیم بر قلب پیغمبر نازل کند، مسأله نزول جبرئیل نیست؛ مساله اینست که روح پیغمبر آنقدر لطیف و طاهر است که اوج می گیرد و بالا می رود، با مقام جبرئیلی اتحاد برقرار می کند؛ جبرئیل پایین نمی آید؛ فرمود: « و ما منّا إلا  له مقام معلوم» ؛ هرکدام از ما ملائکه یک مقام معلومی داریم نه از آن بالاتر می رویم نه پایین تر می آییم.

جبرئیل نمی تواند از مقام خودش نزول کند بیاید در حد عالم ماده، بلکه روح پیغمبر است که صعود می کند ، در همه ی موجودات عالم فقط روح انسان است که می تواند پایین بیاید؛ صعود یا نزول کند؛  و الا نه روح حیوانات می تواند صعود کند بالا برود نه روح ملائکه می توانند نزول کنند و پایین بیایند. فقط روح انسان است که اگر نزول کند از حیوانات پست تر است؛ { اولئک کالأنعام بل هم أضل} . از حیوانات هم پست تر می شود؛ اگر صعود کند از جبرئیل هم بالاتر می رود به جایی می رود که جبرئیل می گوید اگر یک قدم دیگر با تو بیایم می سوزم؛ فقط روح انسانی است؛ نه روح حیوان می تواند بالا برود؛ نه ملائکه می توانند پایین بیایند؛ روح انسان است که بالا می رود و پایین می آید؛ بنابراین، در واقع روح پیامبر است که صعود می کند و بالا می رود و با مقام جبرئیلی اتحاد برقرار می کند،  و از جبرئیل قرآن را می گیرد؛ قرآن را که گرفت بر قلب پیغمبر منعکس می شود، حقیقت قرآنی بر قلب پیغمبر نازل می شود،

قرآن می فرماید که اصل قرآن ، « إنّه لقرآن کریم؛  فی کتاب مکنون ؛ لا یمسّه إلا المطهّرون » می فرماید قرآن یک کتاب کریم است؛ یک کتاب ارزشمند است؛ در کتاب مکنون است .

________________________

عالم آفرینش دارای مراتبی است؛ عالی ترین مرتبه ی عالم آفرینش را فلاسفه می گویند: « عقل اول »؛ شریعت به آن می گوید: « کتاب مکنون » ؛ عقل اول، اولین مخلوق است.

فرمود: « اول ما خلق الله العقل» . اول چیزی که خداوند خلق کرد عقل بود. عقل اول.

عقل اول یک موجودی است که تمامی عالم از ازل تا ابد، از آن بی نهایت تا آن بی نهایت، موجودات عالم از ازل تا ابد در عقل اول حضور دارند؛ بنابراین عقل اول، اول مخلوق خداست، اول موجودی است که خداوند او را خلق کرد؛  و این عقل اول شامل تمامی موجودات ، یعنی همه ی ما الان در عقل اول هستیم؛ از آنجا نزول کردیم آمدیم اینجا؛ یعنی موجودات از علم خدا می آیند به عقل اول، از عقل اول می آیند به نفس کل که می شود جبرئیل، از نفس کل نزول می کند به اینجا می آید که ماها پیدا می شویم؛ همه ی موجودات عالم، هر چه که در عالم طبیعت می بینید از خورشید و ماه و ستارگان و درختها و دریاها و صحراها و حیوانات و نباتات و جمادات، همه و همه ی ما اول در عالم علم خدا بودیم، که آن علم خدا را « عرش » می گویند. آمدیم به مقام عقل کل. از آنجا آمدیم به مقام نفس کل، که عرض کردم نفس کل، جبرئیل است؛ از نفس کل به عالم طبیعت آمدیم؛ ما نزول کردیم به اینجا آمدیم؛ این مراتب را پشت سر گذاشتیم. موجودات مستقیماً از عالم علم خداوند می آیند وارد عالم عقل کل می شوند یا عقل اول، عرض کردم عقل اول، یک موجود بی نهایت است؛ تمام موجودات عالم هم در این عقل اول حضور دارند؛ قرآن در همین عقل اول است؛ روح پیغمبر می فرماید که قرآن در کتاب مکنون است؛ کتاب یعنی بسته شده، یعنی چی بسته شده؟  یعنی هر کسی نمی تواند به آن دست پیدا کند؛ « فی کتاب مکنون » یعنی قرآن در عقل اول است، در کتاب مکنون است؛ « لا یمسّه إلا المطهّرون ». کسی نمی تواند به حقیقت قرآن دست پیدا کند، مگر مطهرون.

مطهرون کسانی هستند که روح آنها قدرت دارد می تواند اوج بگیرد؛ صعود کند؛ آنقدر بالا برود که از همه ی ملائک بگذرد، از جبرئیل بگذرد برود با عقل اول اتصال برقرار کند؛ با کتاب مکنون اتصال پیدا کند؛ با همین « اول ما خلق الله » اتصال پیدا کند و قرآن را از آنجا بگیرد ؛

« لا یمسه إلا المطهرون»؛ این قرآن در کتاب مکنون است و کتاب مکنون همان عقل اول است. « لا یمسه إلا المطهرون» جز مطهرون نمی توانند با عقل اول تماس بگیرند.

پس بنابراین بعضیها مطهرون هستند؛ چه مطهرونی؟ آیا هر کسی می تواند به این طهارت برسد؟ این مطهرون چه کسانی هستند؟

در قرآن این مطهرون معرفی شده اند که چه کسانی هستند؟

قرآن در مورد مطهرون می فرماید:

« إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا»

خداوند اراده کرده است که شما اهل بیت را تطهیر کند تطهیر کردنی.

خداوند اراده کرده است که رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور کند.

« و یطهرکم تطهیرا »

و شما را طاهر گرداند، طاهر کردنی.

 از اینها این مساله بر می آید که اهل بیت کسانی هستند که در مقام طهارتی هستند که این طهارت، یک طهارت اختصاصی است؛ شما در این آیه به سه مطلب عنایت بفرمایید که عظمت این طهارت معلوم شود؛ یکی اینکه اول می فرماید: « إنما» ؛ إنما برای حصر است. یعنی چنین است و جز این نیست. یعنی حتماً، حتماً این اتفاق افتاده است.

« یرید الله » خداوند اراده فرموده؛

« لیذهب عنکم الرجس أهل البیت »

خداوند خودش پلیدی را از شما دور کند، نه اینکه اینها خودشان با زحمت، با مشقت، با ریاضت ، با مجاهدت پلیدی را از خودشان دور کنند؛ خداوند این طهارت را در آنها ایجاد کرده؛ « لیذهب عنکم الرجس » ؛ خود خدا، اراده فرموده که آلودگیها و پلیدیها را از وجود شما دور کند.

شما را طاهر گرداند؛ « تطهیراً » ؛ در اصطلاح می گویند مفعول مطلق نوعی است که برای تأکید می آید. در عربی اینچنین است. می گوید: « ضربتُ ضرباً » زدم یک زدن درست و حسابی. این ضرباً که بعداً می آید، تأکید می کند آن ضربتُ را. این هم همان است. می فرماید: یطهرکم تهطیراً.

خداوند می خواهد شما را طاهر گرداند، یک طاهر کردن عجیب. خیلی واقعی.

بنابراین در این آیه ، اولا « إنما » آمده که دارد تأکید می کند؛ ثانیاً این طهارت یک طهارت اکتسابی از طرف خودشان نیست؛ یک طهارتی است که خداوند در اینها قرار داده.

و ثالثاً تأکید می کند و می فرماید: « یطهرکم تطهیراً »

طاهر گرداند شما را طاهر کردنی.

در آن آیه فرمود که:

« فی کتاب مکنون لا یمسّه إلا المطهرون »؛ قرآن در کتاب مکنون است؛ در عقل اول است که جز روح مطهرون نمی تواند به آن عقل اول برسد.

و در این آیه مطهرون را برای شما معرفی می کند؛ مطهرونی که به آن مقام می رسند و قرآن را از آنجا می گیرند چه کسانی هستند؟ این مطهرون، اهل بیت هستند.

حالا اهل بیت چه کسانی هستند؟

در روایات شیعه و سنی اهل بیت را در تفسیر همین آیه آورده اند. همین آیه « إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت » هم مفسرین و راویان شیعه هم مفسرین و راویان سنی می گویند که این آیه در شأن حضرت رسول خدا، حضرت علی علیه السلام حضرت فاطمه سلام الله علیها و امام حسن و امام حسین وارد شد که حضرت این عده را ، حضرت علی علیه السلام آمدند، ایشان را آورد زیر عبای خودش. بعد حضرت فاطمه، امام حسن، امام حسین، اینها را در زیر عبای خودش قرار داد و فرمود اینها هستند اهل بیت من هستند که خداوند اراده فرمود اینها را طاهر گرداند.

بنابر این ، مطهرون اهل بیت هستند.

حالا، این طهارتی که خداوند به اینها داده و خودش این طهارت را به اینها افاضه فرموده، چه طهارتی است؟ اولا طهارت جسمانی. ثانیاً طهارت فعل. یعنی در آنها هیچگونه فعل حرامی به وقوع نمی پیوندد. و حتی فعل حلال لغو. چنین عملی هم حتی از اینها صادر نمی شود. و ثالثاً طهارت خیال. یعنی در اینها هیچگونه خیال باطل و لهوی اصلا در خیال اینها عبور نمی کند؛ در خیال اینها فقط و فقط خدا حضور دارد و بس.

از آن بالاتر، طهارت عقل. یعنی هیچگاه در استدلالهای خودشان و تشخیص حسن و قبح، خطا نمی کنند. و بالاتر از آن طهارت قلب؛ یعنی در قلب اینها هیچ نقطه ی ظلمانی وجود ندارد. قلب نورمحض، سفیدی محض ذره ای در قلب اینها سیاهی نیست و از این بالاتر طهارت روح که روح اینها یک روح بی نهایت است.

ببینید

عرض کردم قرآن در کتاب مکنون است.

کتاب مکنون یا همان عقل اول یک موجود بی نهایت است.

و تمامی موجودات عالم از ازل تا ابد در عقل اول حضور دارند. قرآن یک عرضی دارد به اندازه ی همه ی عقل اول. اگر قرآن در این دنیا یک کتاب محدود است، اما در عقل اول قرآن یک حقیقت نوری بی نهایت است؛ عقل اینها ، روح اینها، آنقدر قدرت دارد که از همین عالم طبیعت در طی یک معراج بالا برود و عوالم ملکوتی را یکی پس از دیگری طی کند، ملائکه را پشت سر بگذارد، همه ی این مراتب، عوالم و طبقات ملکوت را پشت سر بگذارد و به خود مقام عقل اول برسد و با عقل اول یک اتحاد تامّ پیدا کند؛ بنابراین روح اینها باید روح بی نهایتی باشد، یک روحی باشد در نهایت لطافت و قدرت که بتواند همه ی این عوالم را پشت سر بگذارد، به آن بالا، به عالم عقل اول برود و در ضمن از آن سو یک روح بی نهایت باشد که بتواند تمام حقایق قرآن را با همه ی بی نهایت بودن خودش، در خود بگیرد. این روح مال هر کسی نیست. این فقط به چهارده نفر اختصاص دارد؛ یعنی روح چهارده نفر است که چنین قدرتی دارد، و چنین لطافتی دارد و چنین وسعتی دارد.

اولا باید کاملا لطیف باشد؛ اگر ذره ای در او آلودگی باشد نمی تواند پرواز کند و بالا برود. عالم ملکوت عالم طهارت محض است؛ عالم نزاهت است؛ پاکی محض است؛ یک ذره  آلودگی در روح انسان باشد به عالم ملکوت؛ هر چه هم در عالم ملکوت بالاتر برود لطیف تر می شود؛ نورانی تر می شود؛ در آنجا سخت تر می شود. بنابراین، روح آنقدر باید لطیف باشد که ذره ای آلودگی در او نباشد و بتواند در آن عوالم پرواز کند و بالا برود. و ثانیاً باید قدرتی داشته باشد و خسته نشود؛ بالهایش مثل بالهای گنجشک نباشد که صد متر پرواز می کند خسته می شود؛ مثل یک عقاب، مثل یک شاهین که تا بالای ابرها می رود   روح او آنقدر باید قدرت داشته باشد که همه ی این عوالم ملکوت را یکی پس از دیگری بپیماید و ثالثا ً روح باید بی نهایت باشد، مثل ارواح ما محدود نباشد؛ یک روح بی نهایت باشد که برود وارد عقل اول شود و قرآن را با همه ی بی نهایت بودنش بتواند در خودش بگیرد و بعد برگردد ؛ اینها مطهرون هستند.

اینها کسانی هستند که از چنین طهارتی برخوردارند، و این طهارت برای آنها عصمت می آورد. این عصمت خیلی مهم است. ماها هم ممکن است عصمت داشته باشیم. الآن واقعا ممکن است کسی باشد که اصلا گناه انجام ندهد، اصلاً. بله در فعل معصوم است. ممکن است کسی خیال خودش را نگه دارد. ذره ای در خیال خودش فکر باطل و تصور باطل اصلا راه ندهد، بله در خیال هم معصوم است. اما اگر بخواهد در عقلش هم معصوم باشد نه دیگر. عصمت عقلی برای من و شما میسر نیست. برای من و شما خیلی میسر باشد طهارت لباس است و طهارت بدن و طهارت فعل و طهارت خیال. از این بالاتر اگر که بگوییم ما می توانیم طهارت عقلی هم داشته باشیم این برای ماها مشکل است. خیلی مشکل است.

از این بالاتر طهارت قلبی  دیگر خیلی سخت تر است. خیلی سخت تراست؛ خیلی سخت تر. که یعنی یک ذره ظلمت بر روی آینه ی قلب ما نباشد. و آن طهارت روحی که اصلا برای ما میسر نیست ، چرا؟ بخاطر اینکه روح ما روح محدودی است؛ نا محدود نیست. آن قدرتی هم که بتواند برود تا عقل اول، ماها نداریم. لذا عصمتی که اینها دارند چنین عصمتی است.

ما یقین داریم که حضرت ابوالفضل حتماً معصوم بود، یعنی حتماً در عمرش گناهی از او سر نزده، حضرت زینب کبری حتماً معصوم بوده ، گناهی از او سر نزده؛ حضرت خدیجه گناهی از او سر نزده؛ بله. ولی عصمت اینها در این حد است یعنی در حد فعل و خیال و حتی عقل؛ حتی قلب؛ اما اگر بخواهیم بگوییم روحشان آنقدر وسعت داشت که بتواند به خود عقل اول برسد، قرآن را با همه ی عظمت بی نهایتش در خود بگیرد؛ البته ممکن است آنجا هم بتوانند برسند؛ ما نمی دانیم. حداقل در مورد چهارده نفر یقین داریم که اینها را. لذا عصمت اینها یک چنین عصمتی است.

نتیجه این می شود:

اگر کسی اگر زنی بتواند

حرف روی فقره ی این حدیث بود که :

« إنها طاهرة لا تحیض »

دومین صفتی که امشب عرض کردیم خدمتتان اینکه حضرت زهرا طاهر است که حائض نمی شود؛ آن عادت زنانه را ایشان ندارد. اگر زنی بتواند به این طهارت روحانی برسد؛ روح، خودبخود جسم را نگهش می دارد؛ فلذا نمی گذارد آن خصوصیتی که در زنان هست و آن ناپاکی که در هر ماه چند روز عارض آنها می شود عارض جسم شود.روح وقتی در آن نهایت قدرت باشد جسم را حتی از مرگ نگه می دارد. و حتی در قبر از آن مار و مورو امثال آنها نگه می دارد.و اگر روح زنی به آن مقام برسد، این روح می تواند جسم را از آن آلودگی زنانه هم نگه دارد؛ و سرّ اینکه فرمود: « إنّها طاهرة لا تحیض » بدان خاطر است که ایشان دارای طهارت ذاتی است؛ این طهارتی که در این آیه آمده که : « إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً » این را اصطلاحاً می گویند طهارت ازلی یا طهارت ذاتی.

اگر زنی در مقام طهارت ذاتی یا ازلی باشد، این روحی که در چنین مقام طهارتی است جسم را از هر گونه نجاست و آلودگی نگه می دارد. بنابراین سرّ این مطلب که فرمود: « إنها طاهرة لا تحیض » سرّ این را باید در روح آن حضرت جستجو کرد. که آن روح در اثر قدرت خودش، در اثر طهارت خودش، جسم را هم طاهر نگه می دارد.

********************

پیاده شده از فایلهای صوتی:

مقامات و اسرار وجودی حضرت زهرا سلام الله علیها

*********************

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۷

بسمک یا طاهر یا طهور یا مطَهِّر

************************

بالاتر از مرتبه ی طهارت عقل، طهارت قلب است.

هر عملی که انجام می دهیم هر تصویری را که در خیال خودمان تصور می کنیم هر استدلال عقلی که می کنیم اگر بدنمان نجس باشد، اگر یک فعل گناه انجام دهیم، اگر یک صورت گناه تصور کنیم، اگر یک استدلال غلط بوسیله عقلمان انجام دهیم همه بر قلب ما آثار ظلمانی می گذارد.

اینطور نیست که فقط گناه بر قلب اثر ظلمت می گذارد؛ اینطور نیست که اگر انسان چشم آلوده ای داشت و  به یک منظره گناه تماشا کرد قلبش ظلمانی بشود؛ یا اگر صدای حرامی را شنید یا حرف حرامی را بر زبان جاری کرد؛

ما هر حرفی ک بگوییم، هر چیزی که نگاه کنیم، هر صدای حرامی که بشنویم، هر عمل حرامی که انجام دهیم، بر روی قلب ظلمتی ایجاد می شود. همچنین اگر یک خیال باطلی در قوه ی خیال ما گذشت؛ انسان یک تصور گناه کرد یا حداقل یک مساله لهوی را با خود فکر می کرد یا آرزوهای درازی که چنین کنم چنان کنم.. ولو برای آینده اش فکر کند، اینها همه بر قلب آثار ظلمانی می گذارد؛ حتی اگر بدن انسان نجس باشد بر روی قلب یک اثر ظلمت می گذارد. حتی اگر لباس انسان نجس باشد باز بر قلب انسان تأثیر ظلمانی می گذارد. لذا بر طهارت لباس و بدن دقت داشته باشیم.

در همان زمانی که بدن و لباس نجس است بر قلب انسان تأثیر ظلمت خود را می گذارد. برای همین در شریعت سفارش شده انسان دائم الوضو باشد. انسان بر نجاست نماند. مخصوصا نجاستهای روحانی که احتیاج به غسل دارند انسان بر آنها نماند. در همان لحظات و ساعاتی که این حالت بر انسان عارض شده ظلمتی بر قلب عارض می شود؛ نجاست لباس و بدن و نجاست فعل و نجاست خیال و عقل همه بر قلب انسان تاثیر می گذارند. قلب انسان کاسب است و مدام دارد کسب ظلمت می کند.

{کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون}.

قلبهای مردم از ناحیه ی چیزهایی که کسب کرد دارای چرکها و آلودگیهاست.

اعمالی که انسانها دارند کسب می کنند مرتب بر قلب، اثر ظلمتی می گذارد. قلب انسان کاسب است و مرتب دارد ظلمت کسب می کند. از ناحیه چشم گناه می کند؛ ظلمت کسب می کند؛ گوشش گناه می کند؛ زبان، دست، پا، انسان، مرتب ظلمت کسب می کند. در خیال خودش صورت گناهی را تصور می کند، قلب انسان ظلمت کسب می کند، فکر حلال ولی دنیایی می کند، ظلمت کسب می کند؛ حتی اگر بدن انسان نجس باشد قلب دارد ظلمتی کسب می کند. لباس انسان نجس باشد قلب ظلمتی کسب می کند؛ دستمال نجسی در جیب انسان باشد درست است عیبی ندارد ولی مادامی که آن دستمال در جیب انسان هست قلب انسان ظلمت کسب می کند.

فقها می فرمایند در همان وقت نماز، انسان بدن و لباسش را تطهیر کند؛ اما از لحاظ عرفانی، در همان لحظاتی که بدن یا لباس انسان نجس است در همان زمان قلب دارد کسب ظلمت می کند. لذا اگر سه ساعت یک لباس نجسی تنمان هست ولو نماز هم نمی خوانیم، ولی مرتب دارد سیاهی بر روی قلب می نشیند. مادامی که بدن و لباسمان نجس است؛ دست خونی شده؛ یکوقت هست که نمی شود برطرفش کرد؛ اما اگر می شود برطرف کرد و ما برطرف نکنیم؛ قلب دارد کسب ظلمت می کند.

___________________

طهارت قلب به چیست؟

در مرحله ی اول طهارت قلب به اینست که انسان تمام این مجاری گناه را بر روی قلب ببندد. قلب مثل یک حوض و استخر آب می ماند که شفاف است. آنوقت از چندین سو، از چندین جوی آب مرتب دارد سیاهی و آبهای لجن و آلوده دارد به درون این استخر ریخته می شود و آب این استخر سیاه و سیاهتر می شود؛ از ناحیه ی نجاست بدن، از ناحیه ی نجاست لباس، از ناحیه ی نجاست افعال، از ناحیه ی نجاست خیال، از ناحیه ی نجاست عقل،  از اینها مرتب دارد بر این قلب  انسان مدام آبهای کثیف و آلوده و لجن ریخته می شود و این استخر مرتب ظلمت روی ظلمت؛ {ظلمات بعضها فوقها بعض} .

این وضعیت قلب ما انسانهاست، برای همین است که ما هیچ ادراک ملکوتی نداریم. ما صدای تسبیح موجودات عالم را نمی شنویم. تسبیح جمادات را نمی بینیم. ما ملائکه را نمی بینیم ما الهاماتی که ملائکه بر قلب ما وارد می کنند نمی شنویم. اصلا به کلی ما از همه ی امور ملکوتی محرومیم.

اینکه حضرت رسول اکرم فرمودند: « الا إن فی أیام دهرکم نفحات»؛ بدانید که در روزگار شما نسیمهایی دارد از عرش بر شما وزیدن می گیرد خودتان را در معرض  قرار دهید. خب ما این نسیمها را احساس نمی کنیم. ما از عالم غیب بکلی محروم هستیم چون قلب انسان است که به عالم ملکوت اتصال دارد. قلبی که از مراتب تجرد وجود انسان است. نه این قلب ظاهری. قلب روحانی. قلب باطنی.

آن قلب مرکزی است که انسان از راه قلب به عالم ملکوت اتصال برقرار می کند.

خداوند فرمود: { نزّلَهُ علی قلبک} . قرآن را بر قلب تو نازل کردیم؛ قرآن یک حقیقت ملکوتی است؛ یک حقیقت روحانی است که رسول خدا این قرآن را از عالم اله می گیرد؛ از جبرئیل می گیرد؛ جبرئیل یک موجود ملکوتی است؛ پیغمبر، قلبش باز است. قلبش  طهارت دارد و لذا می تواند با عالم ملکوت اتصال پیدا کند و وحی را از آنجا بگیرد. قرآن که می فرماید ما قرآن را بر قلبت نازل کردیم، یک قاعده ی کلی است. یعنی اگر انسان قلبش طهارت داشت و قلب باز بود می تواند با عالم ملکوت اتصال بگیرد. می تواند ملائکه را ببیند می تواند صدای تسبیح جمادات را بشنود. می تواند بوی بهشت را در همین دنیا استشمام کند؛ خیلی چیزها.

آن منطقه ای از وجود انسان که با عالم ملکوت اتصال دارد  و می تواند عالم ملکوت را مشاهده کند، ببیند،  بشنود، ببوید؛ آن منطقه منطقه ی قلب انسان است. و علت اینکه اغلب ما از عالم ملکوت محروم هستیم، بخاطر همین است. نه می بینیم نه می شنویم، نه الهامی را در خودمان احساس می کنیم؛ نه ملائکه را می بینیم نه بوی بهشت را استشمام می کنیم؛ نه صدای تسبیح جمادات را می شنویم؛  بخاطر اینکه قلب بسته است؛ چشم قلب کور است؛ گوش قلب کر است؛ بینی قلب از کار افتاده؛ و لذا ما هیچ چیزی را احساس نمی کنیم. بنابراین قلب، قلب آلوده ای است و این آلودگی اش مرتب از ناحیه ی لباس نجس، بدن نجس، افعال نجس، خیال نجس، عقل نجس مرتب .

خیلی وقتها خیلی از اینها حلال است، افعال انسان حلال است اما همینکه لهو است؛ همینکه بیهوده است، ظلمت بر روی قلب ایجاد می کند.

از ناحیه ی همین لهو ظلمتهایی بر روی قلب انسان می نشیند. نمی دانیم چه داریم بر سر قلبمان می آوریم؟ اگر بدانیم که هر لقمه ای که می خوریم، اینها همه بر روی قلب اثر دارند؛ حالا اثر نورانی یا ظلمانی. گاهی انسان ذکر خدا می گوید؛ خب این یک اثر نورانی بر قلب انسان ایجاد می کند؛ اما گاهی حرف گناه یا حرف لهوی می زند، در هر دو صورت، گناه که گناه است اما عمل لهو حلال است ولی لهو است. قرآن می فرماید که از مؤمنین کسانی هستند که: { عن اللغو معرضون }؛ انسان از لهو هم باید پرهیز کند؛ حلال است اما لهو است. بنابر این همه ی اینها بر روی قلب انسان ظلمتهایی را ایجاد می کند، که این ظلمتها باعث آلودگی و نجاست قلب می شوند.

__________________

طهارت قلب به چیست؟

طهارت قلب به اینست که اولا انسان این مجاری آلوده را ببندد.

یعنی چشم را بر روی گناهان و لهو ببندد. وقتی در پیاده رو راه می روید بایستید هر ویترینی را نگاه کنید، ماشین قشنگی رد شد نگاه کنید؛ یک خانه ی زیبا... آن را نگاه کنید؛ همه ی اینها لهو است. همه ی اینها بر روی انسان ایجاد ظلمت می کند؛ نگاه، نگاه لهو و بیهوده ای است و ایجاد ظلمت می کند؛ قلب انسان بر اثر همه ی اینها دچار این آلودگیها  می شود اینها باید بسته شود؛ زبان باید از گناه و از لهو پاک شود؛ گوش از گناه و اعمال حلال لهو پاک شود؛ خیال باید بطور کلی آن تصورات گناه، تصورات خیال، تصورات حلال دنیایی، اینها همه باید از خیال انسان پاک شود؛ بنابراین اگر انسان توانست جلوی همه ی اینها را ببندد، و از آن طرف در سایه ی مجاهدتها و ریاضتها، آن ظلمتهایی که قبلا بر روی قلب نشسته آنها را هم پاک کند، حالا قلب، به مقام طهارت می رسد؛ همان که حضرت امیر علیه السلام فرمودند در آن توبه ای که در نهج البلاغه هم دارند که می فرمایند آنقدر انسان ریاضت بکشد که تمام آن گوشتهایی که در زمان گناه روییده، آب شود، پوست به استخوان بچسبد و گوشت تازه بروید. آنقدر انسان غصه بخورد گریه کند، عمد داشته باشد تمام آن لذتهایی که از دنیا و گناه چشیده همه ی آن لذتها از قلبش پاک شود. تمام اینها برای آنست که طهارت قلب حاصل شود.

_______________________

از اینها بالاتر طهارت روح است.

طهارت روح اینست که ( طهارت روح خیلی دست ما نیست ؛ یک چیز خدادادی است)  آنقدر روح لطیف باشد و آنقدر قوی باشد و قدرت داشته باشد که بتواند در عالم ملکوت تا آن اعلی مراتب ملکوت پیش برود؛ بالا برود و با حقایق ملکوتی اتصال برقرار کند؛ با ملائکه ی علییین اتصال پیدا کند و حقایقی را از آنها بگیرد. اگر انسانی توانست در تمامی این مراتب طهارت، یعنی لباسش همیشه پاک بود؛ بدنش همیشه پاک بود؛ افعال پاک باشند؛  خیال پاک باشد؛ عقل و قلب طاهر  باشند؛ روح روح پاک و طاهری باشد؛ اگر انسان به این مقام رسید نتیجه چه می شود؟

********************

پیاده شده از فایلهای صوتی:

مقامات و اسرار وجودی حضرت زهرا سلام الله علیها

*********************

ادامه در پست بعدی

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۷

بسمک یا مُجمِلُ یا مُفَصِّل 

*******************

خداوند در آیه ی اول سوره هود فرمود:

{کتاب أحکمت آیاته ثم فصلت }

کتابی که محکم شد آیاتش بعد تفصیل پیدا کرد. در عقل پیامبر محکم شد و در قلب پیامبر یعنی حضرت فاطمه زهرا تفصیل پیدا کرد. لذا پیغمبر اکرم به حضرت زهرا نیاز دارد همانطور که هر بچه ای به مادرش نیاز دارد.

شهرهای یک استان به آن مرکز استان نیاز دارند؛ شهرهای یک کشور به پایتخت نیاز دارند؛ اعضای بدن به مغز نیاز دارند؛ همچنین رسول خدا به فاطمه زهرا نیاز دارد؛ بنابراین وقتی آن حقیقت قرآنی بر پیامبر نازل می شود، بر عقل پیامبر، او باید بر قلب زهرا تنزلش بدهد؛ و وقتی بر قلب حضرت زهرا وارد شد آنجا تفصیل پیدا می کند.

بنابراین، این است که رسول خدا به حضرت زهرا نیاز دارد و اگر حضرت زهرا نبود، نه عالم آفرینش پدید می آمد نه قرآن.

از مقام الله یک نور واحد بر عقل پیغمبر می آید، که جامع همه ی اسماء الله است؛ اگر خود پیامبر به تنهایی می بود این نور از آنجا به پایین تر نمی آمد؛ همانجا می ماند و عالم به وجود نمی آمد منتها، آن نور بر قلب حضرت زهرا نازل می شود، ایشان آن را متکثر و متفرق می کند؛ اسماء را از هم جدا می کند و بعد آنها را به عالم نزول می دهد و موجودات طبیعت پدید می آیند؛ همچنین در مسأله ی قرآن؛ حقیقت قرآنی که بر عقل پیامبر نازل می شود؛ اینجا باید این را از عقل خودش بر قلب خودش نازل کند؛ منتها قلب خودش تحت الشعاع است ولی تجسم خارجی دارد که حضرت زهراست. بنابراین بر قلب حضرت زهرا نازل می کند و او آن را متکثر می سازد. تبدیل به آیات و سوره های متعدد می کند؛ تبدیل به الفاظ متعدد می کند و بعد قرآن پدید می آید. این است که پیامبر به حضرت زهرا نیاز دارد.

هر گاه که قرآن نازل می شود باید به حضرت زهرا رجوع کند تا حضرت زهرا آن نقص را از میان بر دارد. از این جهت است که به حضرت زهرا گفته اند: « أمّ أبیها »؛ مادر پدرش. یعنی کسی که پیغمبر به او نیاز دارد.

حضرت زهرا قلب خود پیامبر است؛ منتها قلب تجسم یافته در بیرون؛ اگر می گوییم پیغمبر به حضرت زهرا نیاز دارد از جهتی بله از جهتی خیر. از جهتی که این حقایق باید بر قلب حضرت زهرا نازل شود تا قرآن به وجود بیاید، بله؛ نیاز دارد. از جهتی قلب حضرت زهرا چیزی جز قلب پیامبر نیست منتها قلبی که در بیرون تجسم یافته.



فایل صوتی متن بالا

مقام قلب قرآنی حضرت فاطمه سلام الله علیها

حضرت علامه مروجی سبزواری

بسم ربّ العالمین

**************

🔷 ما در توضیح عالم مثال گفتیم که یک انسان در آن‌جا وجود دارد که وجودش شامل جمیع انسان‌ها از ازل تا ابد است و همچنان که یک مرد، صدها میلیون اسپرم که هر کدام یک انسان بالقوّه است در بدنش وجود دارند، آن آدم مثالی هم چنین است که وجودش شامل همه‌ی انسان‌هایی است که بوده‌اند و هستند و می‌آیند.


⬅️ لذا او بسان پدر است و انسان‌ها فرزندان او هستند. البته آن انسان در عالم مثال، ملکوتی و مجرد از مادّه است، و انسانهایی که در وجود او مندمج هستند نیز ملکوتی و مجرد از مادّه‌اند. اکنون آن آیات را توضیح می‌دهیم.

( وَ إذ أخَذَ رَبُّکَ مِن بَنی ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِم ... ) اعراف آیات 172 و 173
❇️ (و یاد آر زمانی را که پروردگار تو از اولاد آدم، از پشتها و اصلاب ایشان، تمامی ذرّیّه‌ی ایشان را بیرون کشید و پیش روی خود حاضر کرد و ایشان را «شاهد» بر «خودشان» نمود و از آن‌ها اقرار گرفت که: «آیا من ربّ شما نیستم؟» همگی آن‌ها اقرار و اعتراف کردند که: «بله ما شهادت می‌دهیم که تو ربّ ما هستی».

خداوند این اقرار و اعتراف را از شما گرفت که مبادا چون به عالم دنیا رفتید و در آن‌جا رب دیگری اختیار کردید، یا برای خدا در ربوبیتش شریک گرفتید، بعد در روز قیامت بگویید: ما از ربوبیت منحصره‌ی تو غافل بوده‌ایم، یا بگویید: پدران ما نسبت به ربوبیت منحصره‌ی تو شرک ورزیدند و ما هم بعد از ایشان فرزندان همان پدران مشرک بودیم، پس روش آن‌ها را دنبال کرده و مشرک شدیم. حال آیا می‌خواهی ما را به خاطر شرک و تباه‌کاری آن‌ها هلاک سازی؟)

آن‌جا که می‌گوید: «زمانی که پروردگار تو، ذرّیه‌ی اولاد آدم را از پشت‌های آن‌ها گرفت»، معنایش این است که: «زمانی که خداوند ذرّیّه‌ی اولاد آدم را از پشت‌ها و اصلاب ایشان بیرون کشید و پیش روی خود حاضر کرد»، و این معنا اشاره به عالم مثال است و انسان مثالی که گفتیم.
🔆 در عالم مثال، یک انسان کلی و جامع و ملکوتی و مجرد وجود دارد که وجودش شامل جمیع انسان‌ها است از ازل تا ابد. در این‌جاست که همچنان‌که یک قاضی طرفین یا اطراف دعوی را در محکمه و نزد خود حاضر می‌کند، خدا هم با نزول دادن آن وجود واحد عقلی که انسان‌ها با غیر انسان‌ها آمیخته بودند، و در آن عالم عقل، انسان و اسب و درخت و سنگ و آب یکی بودند، و رساندن آن وجود به مرحله‌ی مثالی، انسان‌ها را از غیر انسان‌ها جدا کرد و جمیع آن‌ها را از ازل تا ابد پیش روی خود احضار نمود.
⬅️ لذا منظور از «آدم» در آیه، آن آدم مثالی است و منظور از «بنی آدم» تمامی انسان‌هایی است که در آن آدم مثالی مُندمج و مکنونند و آن‌ها به منزله‌ی اولاد آدمند.
همچنین منظور از این‌که می‌گوید: «از پشت‌ها و اصلاب اولاد آدم، ذرّیات آن‌ها را بیرون کشید» کنایه از این است که تمامی انسان‌ها از آغاز آفرینش تا انتهای آفرینش(که آفرینش نه آغاز دارد نه انجام و انتها)، در پیش خدا حاضر شدند و احدی از قلم نیفتاد.
🔍 البته معلوم باشد که انسان‌ها در آن انسان مثالی به نحو اجزاء نیستند و چنین نیست که در درون آن انسان واحدِ مثالی، مثلاً صدمیلیارد انسان جا گرفته باشد، چنانکه صدها میلیون اسپرم در درون کیسۀ منی مرد جا گرفته اند. بلکه یک وجود واحد است که همین وجود واحد و بسیط و بی‌جزء، شامل جمیع انسان‌ها است، و چنان‌که وجود واحد و بسیط و بدون جزءِ عقل اول، شامل جمیع موجودات بود اعم از ملائکه و انسان‌ها و حیوانات و نباتات و جمادات، همچنین وجود واحد و بسیط و بدون جزءِ انسان مثالی، شامل جمیع انسان‌ها است. لذا وقتی خداوند همین انسان را از عقل اول بیرون بکشد و در عالم مثال حاضر کند و بدو متوجه شود، چنین است که جمیع انسان‌ها را و ذریّات آن‌ها را حاضر کرده و متوجه آن‌ها شود.

۰ نظر ۱۱ تیر ۹۷

۱ نظر ۱۱ تیر ۹۷

بسم ربّ الکوثر

***********

در بهشت یازده چشمه وجود دارد که در قرآن از آن نام برده که چهار تای آنها از متقین هست که :

« مثل الجنة التی وعد المتقون»؛ مثل جنتی که به متقون وعده داده شده؛ یعنی جنت متقین. سوره محمد آیه 15

بهشت متقین اینگونه است:

« فیها أنهار من ماء غیر آسن»

آنجا چشمه ای دارد که آب آن هرگز گندیده نمی شود.

« و أنهار من لبن لم یتغیر طعمه »

آبی و چشمه ای وجود دارد از شیر که هیچگاه طعم آن تغییر نمی کند.

انهار و جویهایی از شیر وجود دارد که طعم آن هرگز تغییر نمی کند.

« و أنهار من خمر لذة للشاربین»

و چشمه ها و جویهایی از شراب که لذتی است برای نوشندگان.

« و أنهار من عسل مصفی »

و جویهایی از عسل.

 

بنابراین در بهشت چهار چشمه است برای متقین. یک چشمه آب است. یک چشمه شیر است؛ یک چشمه شراب است و یک چشمه عسل.

بعد دوتا از این جویها و نهرها برای اهل خوف است که فرمود:

« و لمن خاف مقام ربه جنتان » آیه 50 سوره الرحمن

کسانی که از مقام پروردگارشان بترسند دو تا بهشت دارند:

« فیها عینان تجریان»

در این بهشت دو نهر جاری است.

پس اهل خوف دارای دو چشمه یا دو نهر در بهشت هستند.

این شش تا.

بعد دوتا از اهل یمین که می فرماید:

« فیها عینان نضاختان » آیه 66 سوره الرحمن

در بهشت اهل یمین دو چشمه وجود دارد که اینها جوشنده است.

سه چشمه دیگر هم وجود دارد: کافور؛ زنجبیل؛ تسنیم.

 

یک چشمه ای هست که از همه بزرگتر است به نام کوثر.

کوثر اصل همه ی آن یازده چشمه است. یعنی آب همه ی  آن رودخانه های کافور و زنجبیل و تسنیم و شیر و آب و عسل و همه ی آن یازده چشمه ای که در قرآن از آنها نام برده شده همه ی آنها از چشمه ی  کوثر تأمین می شود.

همانطور که یازده  امام اصل وجودشان زا از حضرت زهرا دارند در بهشت هم این یازده رودخانه از کوثر تأمین می شوند.

این یازده رودخانه مقام است.

آب مقام است؛ این که می گویند آب مهریه ی حضرت زهراست یعنی حضرت زهرا با اسم « الحیّ » اتحاد دارد.

درخت طوبی مهریه ی حضرت زهراست یعنی حضرت زهرا در مقام انس کلی هست. این یازده رودخانه هم به معنای مقام است؛ یعنی کسانی که به یک مقام خاص رسیده باشند؛ یعنی به مقام حکمت رسیده باشند از جوی شیر بهره مند هستند. به همین ترتیب. آنهایی که به مقام عشق کلی که ناشی از ترشح وجود مطلق است، رسیده باشند از رحیق مختوم یا شراب بهره مند هستند.

هر کدام از این یازده تا، مقام هست که اصل آنها کوثر است. البته « و جعلنا من الماء کل شیء حی» همه چیز زنده از آب است؛ همانطور که در این دنیا، حیات ، از روحانیت حضرت زهرا تأمین می شود، یعنی حیات از آب تأمین می شود؛ حیات کل موجودات عالم از ملائکه، انسانها و نباتات و حیوانات و جمادات و همه از روحانیت فاطمی تأمین می شود و در قیامت و در بهشت هم که یازده رودخانه است که انگار همه ی بهشت از این رودخانه ها سرسبز می شوند؛ این رودخانه ها از کوثر یعنی از اصل روحانیت زهرا تأمین می شوند و سرچشمه می گیرند؛ اصل این رودخانه ها کوثر است که کوثر، حضرت زهراست؛ بنابراین یعنی تمام امور قیامت و بهشت همه تحت عنایت و اشراف حضرت زهرا سلام الله علیهاست..

هم در دار دنیا هم در بهشت؛ تمام حیات از روحانیت فاطمی ترشح می شود؛ بنابراین همانطور که ایشان در این دنیا اشراف کلی و احاطه ی تام و جامع بر همه ی موجودات عالم دارند و حیات آنها را تأمین می کنند در قیامت هم تمامی موجودات و انسانها همه ی آنها را حضرت زهرا روحانیت فاطمی دارد حیات آنها را تأمین می کند.

این یازده رودخانه ای که در بهشت هست و اصل آنها کوثر است و اینها دارند از کوثر آب خودشان را می گیرند پس معنا اینست که بهشت و حیات اخروی همه از حضرت زهرا سلام الله علیها تأمین می شود. بنابراین ایشان احاطه ی تام و جامع دارد بر افاضه ی حیات بر موجودات دنیا و بر عالم قیامت.

در آنجا فرمود یازده تا در اینجا فرمود چهار تا.

کوثر، روح آن یازده رودخانه است. یا سرچشمه ی آن یازده تا یا روح آن یازده تا. کنایه از آنست که حیات در بهشت از روحانیت فاطمی ترشح می شود و همه ی موجودات بهشتی یعنی درختها، انسانها حتی اجنه و هرکسی که وارد بهشت می شود تحت روحانیت فاطمی زندگی می کنند و باقی هستند.

*************************

پیاده شده از فایل صوتی حضرت علامه مروجی سبزواری



فایل صوتی

مفهوم باطنی « کوثر»

حضرت علامه مروجی سبزواری

هو المعبود

*********

حضرت علامه مروجی سبزواری در یکی از جلسات شرح توحید شیخ صدوق در مفهوم باطنی عبادت فرمودند:

درحقیقت عبادت عبارت است از حرکت روحی که دارای وجود مقیّد است بسوی وجود مطلق .

حال برای چه یک وجود مقیّد می خواهد به سوی وجود مطلق حرکت کند ؟

برای اینکه وجود مقیّد همان قیدش باعث آزارش می شود ، احساس آزار و ناراحتی و حبس می کند ، می خواهد برود وجودش را به وجود مطلق ملحق کند و از زندان دربیاید ، مثل ماهی داخل تنگ آب ، که می خواهد خودش را درون دریا بیاندازد ، این می شود معنی عبادت....

بسم ربّ الکعبة

************

حج عبادتی است که از لحاظ سیاسی بسیار تأثیرگذار است. زیرا در یک زمان خاص, میلیون ها مسلمان در یک جا جمع می شوند و این خود یک قدرت نمایی عظیم است در مقابل کفار.
البته قدرت های بزرگ استکبار متوجه این معنا شده اند که اگر میلیون ها انسان تحت رهبری واحدی قرار گیرند می توانند در مدتی اندک, تمام دنیا را مسخّر خود گردانند.
برای همین است که همواره با نشاندن حاکمان خودفروخته, در آن سرزمین می خواهند جلو برقراری این اتحاد سیاسی را بگیرند.
همچنین با برپاکردن بازارهای زیبا و پررونق و ایجاد یک شهرسازی کاملا اروپایی, دو شهر مکه و مدینه را به شهر توریستی تبدیل کرده اند, تا حجاج را فقط به امور ظاهری توجه بدهند و سفر حج را به یک سفر تفریحی مبدل کنند.

______________________________________

الف ٢) قدرت نمایی مسلمانان از لحاظ سیاسی:

حج تا حد زیادی جنبه ی عبادی بودن خود را از دست داده و از روح و حقیقت خالی شده و فقط پوسته ی آن مانده و می شود گفت که سفر حج یک سفر در جهت امیال نفسانی و شهوانی و سفری از دنیا به دنیا شده است.
دلیل بر مطلب این است که چون عبادت عملی است که با حیوانیت انسان منافات دارد لذا انسان ها از آن گریزان هستند. مثلا به نماز و روزه بی میل اند و با حیله هایی می خواهند از خمس فرار کنند و... .
اما حج را از روی میل و رغبت می روند و حتی اگر شده پول قرض می کنند و اگر بتوانند سالی یکبار هم می روند.
⁉️سؤال این که عباداتی که مردم نوعاً از آن گریزانند چرا نسبت به عبادت حج این طور رغبت نشان می دهند؟ زیرا انسان ها در عالم حیوانیت باقی مانده اند و عبادات می خواهند حیوانیت انسان ها را بگیرند تا بتوانند به سوی خدا پرواز کنند، اما حجی که مردم با لذت سوی آن می روند با کدام جهت حیوانیت انسان تعارض دارد؟

ب ۱) پیدا شدن سنخیت بین انسان ها با خدا و انسان کامل:

حکمت دیگر حج این است که انسان های متفرق در اطراف دنیا را در یک جا جمع کرده و کثرت آنها را به وحدت می رساند و چون انسان ها به وحدت رسیدند، سنخیت بیشتری با خدا پیدا می کنند. و استعداد کامل تری را برای تحصیل و کسب فیوضات الهی به دست می آورند.
🔑خداوند جامع اسماء کمالیه است مثل رحمان، رحیم و ... تا هزار اسم برای خدا شمرده شده. اما انسان ها هر کدام مظهر یک یا چند اسم از اسماء خدا هستند. لذا یک انسان به خودی خود از خداوند دور است، کسی که هزار کمال دارد کجا و کسی که یک کمال دارد کجا؟
🔑به این نکته توجه شود که هر انسانی تمامی صفات کمالیه الهی را داراست منتهی هر کسی یک یا حداکثر سه صفت کمالی را ظهور می دهد و بقیه در او در حد استعداد باقی می مانند. الا انسان کامل که تمامی صفات را در حد فعلیت بروز می دهد.
فیوضات وجودیه که هر لحظه از خداوند بر موجودات عالم وارد می شوند قسمت بسیار ضعیفی از آن نصیب یک موجود یا یک انسان می شود. حال انسانی که دارای صفت علم است فقط یک فیض از هزار فیض را می گیرد و در نتیجه در علم کامل تر می شود. اگر این شخص بخواهد به طور طبیعی پیش برود، حرکت استکمالی او در علم بسیار ضعیف و کند است.
اما اگر انسان خودش را از این واسطه های ضعیف برهاند و با یک واسطه ی بسیار قوی مرتبط شود که آن واسطه خودش بدون واسطه با خدا اتصال دارد، یا این که خودش را در شرایطی قرار دهد که عنایت خدا در آنجا بسیار است و فیوضات الهی بی حد و مرز وارد می شود. در اینجاست که انسان به طور ناگهانی در معرض تهاجم فیض علم قرار می گیرد و علوم و اسراری بر او باریدن می گیرد و چنین انسانی صاحب علم لدنی می شود.
پیامبر اکرم (ص) برای مدت ٢٣ سال برای مردم صحبت می کرد و هر روز مطلب نوتری را به مردم عرضه می کرد ولی علمش تمام نمی شد.

ب ٢) پیدا شدن سنخیت بین انسان ها با خدا و انسان کامل:

در ایام حج هر دو شرط برای حاجی فراهم است؛
از طرفی وجود واسطه ی اعظم و حجت الله الاعظم در آن مکان شریف است، که اگر حاجی توانسته باشد با انجام درست مناسک حج، روح خود را با روح آن بزرگوار پیوند بزند، اسرار فراوانی از روح مقدس ایشان به روح حاجی سرازیر می شوند.
از طرف دیگر اجتماعِ جمع کثیری از مسلمانان است، که اگر هر مسلمانی مظهر اسمی واحد از اسماء الهی باشد، در اینجا چون همه در یک جا جمع می شوند و مقصد همه ی آن ها خداست، بنابراین در واقع اسماء الهی در یک جا جمع می شوند و بین خدا و مسلمانان سنخیت تامی پیدا می شود و زمینه ی بسیار خوبی برای دریافت فیوضات کامل الهی به دست می آورند.
🔑البته به این امر دقت شود که باید نیت این جمع واحد، خدا باشد. چون هر شخصی در واقع همان نیّتش است (ای برادر تو همه اندیشه ای).
و از جهت دیگر تمامی انسان ها تشابه تامی پیدا می کنند با انسان کامل و امام. زیرا امام یک شخص واحد است که مجمع اسماء الهی است. و این انسان ها هم به خاطر داشتن نیت های واحد، که خدا باشد، ارواحشان با هم متحد شده و یک حقیقت واحدی را که مجمع اسماء الهی باشد، تشکیل می دهند.

ب ٣) پیدا شدن سنخیت بین انسان ها با خدا و انسان کامل:

این انسان های به ظاهر متکثر، و به معنا و حقیقت، واحد، سنخیت بسیار زیادی با خدا پیدا می کنند و در نتیجه قابلیت فراوانی برای دریافت فیوضات الهی به دست می آورند.

بعد از حج و بازگشت حجاج به اوطان خود هر حاجی در درون خودش قدرت های فوق العاده ای را می بیند. از یک طرف اسراری از باطن عالم بر او منکشف می شود، از طرف دیگر وجود خودش را که قبلا خشک و بی حاصل بود، سر سبز و با نشاط می بیند. مثل آن تنه ی خشک درخت خرما و آن زمین خشکیده ی زیر آن که در اثر پناه بردن مریم(س) بدان، تنه ی خشکیده سرسبز شد و خرما داد و از زمین چشمه ای جاری شد؛ یا مثل آن عصایی که در اثر تعلّق نفس موسوی بدان، زنده شد. توجه شود که در اثر تعلّق نفس انسان کامل به یک موجود، اول این که آن موجود به حیات برتر دست پیدا می کند و دوم این که این حیات جدید در این ها آثار جدیدی را هم ایجاد می کند.


البته علت این که حجاج در ایام حج به چنین مقاماتی دست نمی یابند در اثر همان غفلت هایی است که دارند و اینکه نیت های آن ها دنیاست. و زرق و برق بازارها، نیت های آن ها را پراکنده ساخته است.

۰ نظر ۰۹ تیر ۹۷

بسمک یا من إلیه الرُّجعی

*********************

در عربی به مادر می گویند: « أمّ ».

ولی اصل « اُمّ » به معنای مرجع هست یعنی محل رجوع. یعنی آن موجودی که موجودی دیگر به او رجوع می کند و قصد او از این رجوع، « تکمیل» است.

بچه وقتی حاجتی دارد به مادر خود رجوع می کند. تا مادر او را تکمیل کند. اگر گرسنه است غذایش بدهد؛ اگر تشنه است سیرابش سازد. بنابراین به مادر می گویند ام، یعنی مرجع. محل رجوع. محل رجوع طفل. و البته در این رجوع تکمیل هم هست. بچه به مادر رجوع می کند تا خودش را تکمیل کند و نقص او از بین برود و به کمال برسد.

_______________________________

به شهری که چندین روستا در اطراف آن هست می گویند: أم القری. مادر قریه ها. مادر روستاها. چون اهالی آن روستا به این شهر مراجعه می کنند و حوائج خود را برطرف می سازند و نقائص خود را در این شهر به کمال می رسانند. این است که به یک شهر که در اطراف آن چندین روستا هست می گویند ام القری. یا به مرکز استان می گویند ام القری. یا به پایتخت می گویند ام القری. مادر شهرها. مادر روستاها. مادر قریه ها. که اهالی شهرها مثلا در استان خراسان به مشهد مراجعه می کنند برای تکمیل شدن؛ تا حوائج خود را بگیرند.

یا به مغز می گویند: أم الرأس. مادر سر. یعنی همه ی اعضای بدن، به مغز مراجعه می کنند و خوائج خود را از او می گیرند و او نقائص اعضای بدن را برطرف می کند و کاملشان می سازد. به همین خاطر به ام می گویند مرجع. یعنی محل رجوع برای تکمیل شدن. برای ان که کسی که رجوع می کند کامل بشود.

این که به حضرت فاطمه زهرا ام ابیها گفته شده، مادر پدرش، این در ظاهر یک معنا دارد و در باطن معنای دیگری.

در ظاهر معنایش این است که وقتی حضرت خدیجه کبری علیها سلام از دنیا رفتند، گویا امورات رسول خدا را حضرت فاطمه زهرا اداره می کرد؛ مثل اینکه مردی عیالش فوت کند و دخترش از او مراقبت کند و برایش غذا بپزد و خانه را مرتب کند؛ از این لحاظ دختر مثل مادر می ماند. این معنای ظاهری است که گفته شده. یعنی مثل یک مادر پیامبر را مراقبت می کند.

اما معنای باطنی آن اینست که :

وقتی یک حقیقت قرآنی بر رسول خدا نازل می شد بناچار قلب خودش چون آنجور که باید، فعال نیست نمی تواند حقیقت قرآن را باز کند؛ به قلب زهرا رجوع می کند و این حقیقت قرآنی را در قلب زهرا نازل می کند ؛ یعنی از یوم الجمع به لیلة القدر نازل می شود. عقل پیامبر یوم الجمع است؛ قلب زهرا لیلة القدر.

وقتی یک حقیقت قرآنی بر قلب پیامبر، یا محموع قرآن بر عقل پیغمبر نازل شد، اینجا پیامبر اکرم باید به حضرت زهرا رجوع کند و این حقیقت قرآنی را بر قلب حضرت زهرا نازل کند و قلب زهرا این حقیقت قرآنی را باز کند، تفصیلش بدهد و تفریقش کند.

**********************

حضرت علامه مروجی سبزواری

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا علیها سلام



دریافت

فایل صوتی

أم ابیها

علامه مروجی سبزواری

زمان: کمتر از 6 دقیقه