*سلسله ذهبیه*
هو الخبیر
**********
«... این سلسله یک سلسلهی عرفانی است که در میان فضای خشک و فقاهتی نجف شکل گرفت و افرادی را هم که ذکر کردیم از آقا سید علی شوشتری تا آقا سید علی قاضی رضواناللهعلیهما که در نجف بودند، همگی از فقهای تراز اول نجف بهشمار میآمدند و عرفان خود را در پوشش فقاهت خود پنهان میداشتند. ولی در زمان مرحوم قاضی، جلوهی عرفانی ایشان بسیار نمود کرد و ایشان از همین جهت مورد اتهاماتی قرار گرفت مثل صوفی و بدعتگذار در دین و امثالهم.
آیتالله آقا شیخ شمسالدین واعظی که از فقهای نجف میباشد و اصالتاً سبزواری است، از زمان جدش آقا شیخ عبدالقهار در عراق و ساکن کاظمین بودهاند و خود آقا شیخ شمسالدین در زمانی که صدام بر علما فشارها و آزار و اذیتهای بسیاری وارد میکرد به ایران آمد، و دوباره بر اثر آزارهای بسیاری که در ایران دید به نجف بازگشت، و در ایامی که در ایران بهسر میبرد ساکن قم بود و حوزهی درس و بحثی داشت و طلاب سبزواری که با او آشنا بودند آمدوشد زیادی با وی داشتند.
شیخ شمس الدین واعظی
او تعریف میکرد که: «در نجف شایع کرده بودند که شاگردان قاضی برای نماز مغرب و عشا به منزل ایشان میروند، در موقع برگزاری نماز چراغ را خاموش میکردند و در نتیجه اینها بدعتگذار در دین هستند. زیرا ما در هیچ جای دین نداریم که واجب یا مستحب است در موقع نماز چراغ را خاموش کنند. حتی من نزدیک غروب که میشد کسی را میدیدم که در فاصلهای از منزل قاضی، در گوشهی خلوتی از خیابان نشسته و عبایی بر سر کشیده و خود را طوری مینمود که تکدّی میکند. اما من متوجه بودم که از زیر عبا با دوربینی منزل آیتالله قاضی را میپایید تا آمار طلابی را که به خانهی او میروند معلوم کند».
آقا شیخ شمسالدین در ادامه میگفت: «یک روز حضرت آیتالله العظمی آقا سید محمود شاهرودی (رضوان الله تعالی علیه) که یکی از دو سه مرجع تقلید مطرح در نجف و ایران بود به من گفت برو و تحقیق کن که این قضیهی خاموش کردن چراغ در وقت نماز چیست. من رفتم و بدون تحقیق روز بعد به خدمت ایشان رسیدم و گفتم حضرت آقا! مطلب مهمی نیست. آقای قاضی چون از لحاظ مالی بسیار در سختی بهسر میبرند برای صرفهجویی در نفت و روغن در موقع نماز چراغ را خاموش میکنند».
آقا سید محمود شاهرودی
همچنین بارها دیده شده بود که مرحوم قاضی در وادیالسلام بر سر قبر بعضی اقطاب صوفیه میرفت و ساعتها آنجا مینشست. جالب آنکه همان اتاقی که در سر قبر مرحوم قاضی وجود دارد و کسانیکه به نجف اشرف رفتهاند این اتاق را دیدهاند، مقبرهی تعدادی از اقطاب و مشایخ سلسلهی ذهبیه است که البته امروزه اگرچه آن بنا وجود دارد ولی از این قبور، اثری پیدا نیست، و مرحوم قاضی چلههای خود را در آنجا میگذرانده است. (بعدا معلوم خواهد شد که چرا مرحوم قاضی برای خلوت و برگزاری چلهها و عبادتهای خود بر سر قبر بزرگان ذهبیه میرفته است)...»
«... مخصوصاً آنچه که نفرت از آیتالله قاضی را در دل کسانیکه با عرفان و عارفان مبارزه میکردند شدت میبخشید -همینها هم اکثریت ریاست حوزهی علمیهی نجف را عهدهدار بودند و شهریهی حوزه و مُهر نان و حمام و سلمانی طلاب را تأمین میکردند- این بود که بعضی از صوفیه که از ترس مخالفانشان جرأت نمیکردند داخل شهر نجف خانقاه دایر کنند، و در بیرون شهر و پشت دیوارهای شهر خانقاهشان را بنا کرده بودند، گاهگاهی بزرگان و مشایخ آنها به منزل مرحوم قاضی میرفتند و با او در پنهان مراوداتی داشتند، که البته معلوم است وقتی فضای حاکم بر شهری، یک فضای ضد عارف و صوفی است، این مراودات هرچند مخفی باشد ولی از دید آن دوربین بهدستان مخفی نخواهد ماند حتی شاگردان مرحوم قاضی هم از این فشارها و آزار و اذیتها در امان نبودند. تا آنجا که سید حسن مسقطی از شاگردان مُبرّز ایشان در نجف، حوزهی تدریس علم توحید دایر کرده بود و برای عدهای از طلاب علم توحید تدریس مینمود، ولی مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی (اعلی الله مقامه شریف) که در آن زمان مرجعیت عامهی شیعه و ریاست حوزهی علمیهی نجف را در دست داشت، به سید حسن مسقطی اخطار نموده بود که یا درس توحید را تعطیل نما یا از نجف بیرون شو.
سید حسن مسقطی
سید حسن به استادش آقای قاضی میگوید من نمیتوانم درس توحید را رها کنم. اگر اجازه بفرمایید در نجف میایستم و مقاومت میکنم ولی درس را تعطیل نمیکنم. ولی استاد که میدانست ماندن سید حسن در نجف و مقاومت او در مقابل بزرگمرجع عالم تشیع بیفایده است، و از طرفی منجر به ازدیاد فشار از سوی قشریون بر مجموعهی ایشان و شاگردانشان میشود و باعث وارد آمدن ضربههای کاریتر بر آنها میگردد، به سید حسن توصیه میکند که از نجف خارج شوی بهتر است. سید حسن از نجف خارج میشود و در اثر فقر شدید دچار سختیهای بسیاری میگردد تا آنجا که در اواخر عمر پیوسته با دو لباس احرام زندگی میکرد. او را به هند دعوت کردند. او هم دعوت آنان را اجابت کرد. او همواره در مساجد بیتوته میکرد... روزی او را در مسجد در حالی که در سجده جان باخته بود، مشاهده کردند.»
آقا سید ابوالحسن اصفهانی