حقیقت بسم الله الرحمن الرحیم
هوالحق
...بسم الله الرحمن الرحیم خیلی حرف درونش دارد، اُمّ الاسماء الله است، خیلی چیزها از الله درمیاید، از رحمان درمیاید، از رحیم در میاید. قرآن میفرماید: (بل نحن محرومون) ما محروم هستیم، یعنی همین که به اندازه همه عالم آفرینش در بسم الله الرحمن الرحیم درونش حرف دارد، مطلب دارد، درونش مقام دارد، عالی ترین مقامی که انسان در سیر الی الله میتواند برسد، مقام بسم الله الرحمن الرحیم است.
تا باطن بسم الله برای ما کشف نشود، هیچی از عوالم... همانطور که تا بسم الله را نگویید، نمی توانید وارد سوره های قرآن بشوید، همچنین در عالم آفرینش تا به باطن بسم الله وارد نشویم، نمی توانیم به باطن عالم وارد بشویم.
همانطور که ظاهر بسم الله مقدمه ای برای ورود به سوره های قرآن است، همانطور باطن بسم الله یک مقدمه ای برای وارد شدن به باطن عالم آفرینش است، بنابراین اگر کسی میخواهد به مقام باطن عالم برسد، به اسراری که در باطن عالم است برسد، باید به مقام بسم الله برسد. مقام فوق العاده عجیبی است.
در آن آیه ای که فرمودند:
کل أمر ذی بال لم یبدأ فیه ببسم الله فهو أبتر
هر کاری مهمی که با بسم الله شروع نشود، ناتمام است.
خیلی از کفار هستند که بسم الله نمی گویند، کارشان هم تمام میشود، مثلا میخواهد خانه ای بسازد، بسم الله نمیگوید، خانه را میسازد و تمام میکند و یا ماها در خیلی از کارها بسم الله نمی گوئیم، امّا کارمان تمام میشود، پس چرا در اینجا می فرمایند که هر کار مهمی که با نام خدا، یعنی بسم الله، شروع نشود، ناتمام است؟ کار تمام این نیست که آجرها را روی هم بگذارم و یک خانه بشود، کار تمام اینست که انسان یک کاری را که شروع میکند، این کار در باطن عالم وارد بشود و شروع به عروج بکند و برود، برود تا به خدا برسد، این کار تمام میشود.
کار تمام کاری است که درست است که در ظاهر کاری میکنیم، امّا بتوانیم با باطن این کار، وارد باطن عالم بشویم و شروع به عروج بکنیم، اینقدر برویم تا به خدا برسیم، حالا این کار تمام میشود. آیا این بسم الله ظاهری که میگوئیم می تواند این کار را بکند؟ فرض بفرمائید که میخواهم نماز بخوانم و یا یک سوره قرآن بخوانم و میگویم بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدالله الرب العالمین و.. آیا این سوره حمد میتواند تمام بشود؟ بله، در ظاهر تمام میشود، یعنی تا والظالینش را میخوانم، امّا تمامی ظاهری است. ولی آیا تمامی واقعی هم دارد؟ یعنی این سوره حمد در باطن عالم نفوذ میکند و از این باطن عالم برود تا به خدا برسد، خیر، چرا؟ به خاطر این که بسم اللهی که ما در اینجا میگوئیم، بسم الله لفظی است، بسم الله حقیقی نیست، ما در مقام بسم الله که نیستیم. بنابراین چون ما با باطن بسم الله اتّحاد نداریم، راه به باطن بسم الله نداریم، حتّی اگر سوره قرآن هم بخوانیم، چیزی به دردمان نمیخورد، این سوره از بالای سرمان بالاتر نمیرود، تمام نمیشود. مثلاً فرض کنید که من نیّت قربة الی الله بکنم که من به خاطر خدا میخواهم صدقه بدهم و بسم الله بگویم، آیا این صدقه تمام میشود؟ کامل میشود؟ یعنی اینطور است که اگر دست در جیبم کردم و صدقه ای به یک مستحقی دادم، این صدقه وارد باطن عالم میشود؟ و از باطن عالم عروج میکند تا به خدا برسد؟ معلوم نیست، نه این که معلوم نباشد، نمیرسد، چون در مقام بسم الله نیستیم، باطن بسم الله بر ما کشف نشده است.
در خیلی از کارهایی که میکنیم، بسم الله میگوییم و صدقه میدهیم، صله رحم میکنیم، نماز میخوانیم، روزه میگیریم و... آیا اینها تمام میشوند؟ یعنی این کارها میتوانند در باطن عالم نفوذ بکنند و بروند به خدا برسند؟ خیر تمام نمیشوند، دلیلش هم اینست که آثارش را نمیبینیم.
وقتی در مقام بسم الله نیستیم، باطن بسم الله بر ما کشف نیست، اگر روزه هم بگیریم، این روزه به خدا نمیرسد، اینست که میفرمایند:
کل أمر ذی بال لم یبدأ فیه ببسم الله فهو أبتر
هر امری که مهم است، و این اگر با بسم الله شروع نشود، ناتمام است.
وقتی به آن عالم میرویم، میبینیم که هیچی نداریم، در این عالم نمازهای زیادی خوانده ایم، روزه های زیادی گرفته ایم، حج زیادی رفته ایم، صدقه زیادی داده ایم و...
امّا در آنجا میبینیم که این اعمالمان ناقص، مانند میوه های نارس، ترش، تلخ و یک چیز به درد نخور است.
بسم الله یک آیه عجیبی است که مادامی که انسان به باطن بسم الله نتواند برسد، به مقام بسم الله نتواند برسد، این انسان بکلّی از عوالم ماوراء عالم طبیعت، از عوالم الهی و ملکوتی، بی بهره، بی بهره است. (بل نحن محرومون) این آیه در شأنش صدق میکند.
از خودشان هم محرومند، از اعمالشان هم محرومند.
راه این که انسان به باطن بسم الله راه پیدا بکند، چیست؟ راه اینست که باید به خودش برسد، یعنی از ظاهر وارد بشود، حجاب ها را بردارد و کنار بزند تا به قلب خودش برسد، به آن قلبی که در زیر این لایه های حجاب دفن شده است. آن قلب را صیقل بزند و شفافش بکند.
به هر مقداری که توانست روی قلب خودش را باز بکند و شفاف بکند، به همان مقدار با باطن بسم الله اتحاد برقرار میکند.
هر وقت با باطن بسم الله اتحاد برقرار کرد، راهش به عالم ملکوت باز شده است، البته اتحاد با باطن بسم الله اثرش اینست که انسان میبیند که میتواند در عالم بیرون تصرّف بکند، میتواند کارهایی انجام بدهد، همانطور که اولیاء کرامت هایی داشتند، مثلا میتوانستند خطورات ذهن دیگران را بخوانند، میتوانستند بفهمند این آدم شقی یا سعید هست، میتوانستند بفهمند در کجا چه اتفاقی افتاده است و...
بسم الله میگویند و روی آب راه میروند، بسم الله میگویند طی الارض میکنند، بسم الله میگویند در آتش میروند و...
اصل بسم الله است، هر کاری که در این عالم میکنید، فقط بر روی این متمرکز بکنید که به باطن بسم الله برسید. همانطور که عرض کردم تا بسم الله نگویید، نمی توانید سوره را بخوانید، تا به باطن بسم الله هم نرسید، نمی توانید با باطن عالم اتّصال برقرار بکنید. انسان اگر متّصل باشد، الهامات زیادی بر او میشود، رازهای زیادی برایش کشف میشود، حکمت های بسیاری بر قلبش جاری میشود، از درس و بحث و کتاب بی نیاز میشود، به یک علم لدنّی دست پیدا میکند و... خیلی برکت ها در باطن بسم الله هست.
نکته ای را هم اشاره بکنم، روایات زیادی از حضرت امیر(ع) نقل شده است که فرموده اند:
من نقطه زیر بای بسم الله هستم.
این هم نکته قابل توجهی هست که این نقطه زیر با به چه معناست؟
البته نیاز به توضیح اینکه(خداوند چگونه عالم آفرینش را ایجاد کرد دارد)
به طور کلی خداوند وقتی که میخواهد عالم آفرینش را بیافریند، یک وجود واحد از خداوند صادر میشود که این وجود واحد دارای مراتب بسیاری است، آن مرتبه اعلایش عقل کل میشود، مرتبه بعدیش، نَفْس کل یا جبرائیل میشود، مرتبه بعدیش میکاییل و بعدیش اسرافیل و بعدیش عزراییل و همینطور میاید تا اینکه انسان میشود، حیوان میشود، نبات میشود، جماد میشود و...
یک روایتی را که در جلسات توحید صدوق عرض کردیم که از حضرت رسول نقل شد که خداوند یک ستونی(عمودی) دارد، که بالا و رأس این ستون در زیر عرش است و پائین این ستون در زمین هفتم، روی ماهی قرار داده شده است. این ستون چه ستونی است؟ این ستون، همان وجود است.
یک وجود واحد از خداوند صادر شده است، که این وجود دارای مراتب است، عالی ترینش، آنجایی است که متصل به عرش است، که عقل اوّل است، مرتبه بعد عقل دوّم، و بعد عقل سوّم، بعد میاید به نَفْس کل، جبرائیل، میکاییل، اسرافیل، همینجوری به پایین میاد تا به عالم طبیعت میرسد و انسان ها، حیوانات، نباتات و جمادات.
یک ستون کش دار که تا عرش رفته است.
از خداوند یک وجود واحد صادر شده است و این وجود واحد مراتبی دارد، مانند یک خط کش که درجه، درجه است. مثلا تا یک سانتیمترش عقل اوّل میشود، دوسانتیمترش عقل دوّم، سه سانتیمترش عقل سوّم و...همینطور تا به پایین. یک خط کشی است که بی نهایت درجه دارد، یک ستون واحد است، یک وجود واحد است. این وجود واحد را خداوند در قرآن روح میگوید.
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی
از تو درباره روح سؤال میکنند، بگو از جنس امر است، این(مِنْ أمْرِ رَبِّی) این مِنْ، مِنِه بیان جنس است، در عربی یک معنی مِنْ برای جنس میاید، مثل(خاتَم مِنْ ذَهَبٍ) خاتمی که جنسش از طلاست. در اینجا هم یعنی روح جنسش از امر است، أمْر یعنی چه؟ به وجود لطیف ملکوتیه نوری، أمْر میگویند که مادّه نیست، جرم ندارد، بُعد ندارد.
میفرمایند: مِنْ أَمْرِ رَبِّی روح از امر پروردگار من است، یعنی روح یک جنس لطیفی است، ملکوتی است، نوری است، مادّه ندارد.
این وجود واحد را خداوند روح میگوید.
این أمْر را خداوند در قرآن در جای دیگر معنی میکند، میفرمایند؛
وَمَا أمْرُنَا إلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ
در اینجا دوتا خصوصیت، برای أمْر میگوید، میگوید أمْر واحد است، أمْر مثل چشم بر هم زدن است، یعنی دفعی است، یعنی وقتی خداوند میخواهد ایجادش بکند، دفعی است، تدریجی نیست.
بنابراین در اینجا دو خصوصیت برای أمْر بیان میکند.
امر یک حقیقت واحد است، یعنی متکثر نیست، صد تا هزارتا نیست، دوتا، سه تا وجود در عالم نداریم، أمْر یک حقیقت بیشتر نیست و ثانیا این حقیقت واحد دفعی الوجود است،همین که میگوید کن فیکون، همین که خدا اراده میکند به وجود میاید، تدریجی نیست که مثلا بگوئیم ده سال طول کشیده است تا..
دقّت بفرمایید، اینطور نیست که خداوند آدم درست بکند، درخت درست بکند، کوه درست بکند، جبرائیل و... درست بکند، خیر، خداوند یک کار بیشتر نمیکند، یک چیز بیشتر نمی آفریند و او همین وجود واحد است که از خودش صادر میکند، همین روح.
یک وجود واحد از خودش صادر میکند، همین وجود واحد دارای مراتب بسیار است، این مراتب، هر مرتبه اش یک موجودی است.
بنابراین همه ماها مراتب همان وجود واحد هستیم، این وجود واحد را خداوند روح هم میگوید، چون روح لطیف است، این وجود هم لطیف است.
بنابراین یک وجود واحد از خداوند صادر میشود، یک وجود کش دار از خداوند بگیر تا...
این وجود لطیف است، روحانی است، أمْری است، ملکوتی است، واحد و دفعی است. همانی که حافظ میگوید:
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
همه این کثراتی که در عالم میبینید، یک فروغ رخ ساقی است، یک اراده خداوندی است، یک وجودی است که از خداوند صادر شده است.
این را دقّت بفرمائید که اگر موجودات ظاهرشان با هم متباین است، امّا باطنشان واحد است.(من، شما، جبرییل، درخت، سنگ و...) ظاهرها با هم فرق میکنند، امّا باطن جبر ئیل روح است، باطن انسان روح است، باطن درخت و سنگ روح است و...
همه ماها باطن هایمان مشترک است، همه ما درجات همان ستون وجود هستیم.
این بحث وحدت وجود را که شنیده اید، همین است، یک وجود واحد از خداوند صادر شده است، بقیّه موجودات مراتب و درجات این وجود هستند.
در این جا دو چیز داریم، یکی وجود واحد که شکل و قیافه ندارد، حد ندارد(اصل آن وجود).
مراتبی دارد که این مراتب تعیّنات او هستند، موجودات هستند. شما وقتی به حروف الفباء نگاه کنید یک حرفی وجود دارد که این حرف هیچی ندارد، نه پیچ و خم دارد، نه نقطه دارد و او الف است، الف یک ستون واحد است، هیچ ندارد، اوّل صادر هم هست، اوّل حرفی که مینوسید الف است، بی تعیّن است، مطلق است(نقطه و پیچ و خم ندارد، هیچ ندارد) این الف در حروف الفباء مثل همان وجود واحدی است که از خداوند صادر شده است، همان ستون وجودی که از خداوند صادر شده است که آن ستون وجود هیچی ندارد، هیچ تعیّنی ندارد، بعد وقتی که میگویید(ب) اینجا (ب) همان الف است، منتها دو جایش شکسته شد، دوتا زاویه پیدا کرد، وقتی که میگوئید جیم، باز جیم همان الف است که در آن انحنا پیدا شده است، وقتی میگویید دال، دال همان الف است که در آن خم ایجاد شده است و... تمام حروف الفباء در واقع همان الف، تعیّن یافته هستند، الفی هستند که یکجوری شده اند. در عالم هم همینطور است، یک وجود واحد از خداوند صادر شده است، این وجود واحد دارای تعینات است، یک تعیّنش عقل اول میشود، یکی عقل دوم، بعد سوم، بعد جبرائیل تا همینطور ماها و..
همه ما تعیّنات همان روح واحد هستیم.
پس حروف الفباء را الف تشکیل میدهد، مثلاً درست است که ظاهرش(ب) است، امّا باطنش الف است، درست است که ظاهرش جیم است، امّا باطنش الف است و... پس حروف الفباء یک ظاهر دارند و یک باطن دارند، ظاهرهایشان با هم فرق میکند ولی باطن های همه شان الف است. موجودات عالم هم با هم فرق میکنند، امّا باطن هایشان همان وجود واحد روح است.
حالا عنایت بفرمائید که الف از چه تشکیل شده است؟ الف از امتداد نقطه تشکیل شده است، یعنی یک نقطه را در بالا بگذارید، امتدادش بدهید، الف میشود. باز الف خودش یک باطنی دارد، درست است که باطن همه حروف الف است، امّا خود الف یک باطنی دارد و باطنش نقطه است.
نقطه چیست؟ نقطه از الف هیچی ندارتر است، الف لااقل یک طولی دارد، نقطه نه طول دارد، نه عرض دارد، نه ارتفاع دارد، هیچی ندارد، از الف خالص تر و مطلق تر نقطه است. بنابراین الف از نقطه پدید میاید.
اگر میگوئیم همه موجودات عالم از صادر اول پدید آمده اند(همان وجود واحد که از خداوند صادر شده است) خود آن وجود واحد از چه تشکیل شده است؟ از یک نقطه تشکیل شده است. این نقطه همان(هو) همان مرتبه احدیّت ذات که عرض کردم که شما خدا را یک وجود مطلق نگاه بکنید که دیگر هیچ صفتی با او در نظر نگیرید، هیچ فعلی با او در نظر نگیرید، هیچیه هیچی با او در نظر نگیرید، هیچ اسمی با او در نظر نگیرید، هیچ صفتی با او در نظر نگیرید(نه سمیع، نه قهّار، نه جبّار و...) این خدا را در اینجا (هو) میگوییم.(هو) همان خدای مطلقی است که هیچ صفاتی به او لحاظ نشده است، این(هو) باطن این وجود واحد میشود.
حضرت علی میفرمایند: من همان نقطه هستم، عنایت بفرمائید مقامشان کجا رفته است.
همان نقطه هستم، همان نقطه ای که باز باطن و روح آن وجود واحد را تشکیل میدهد، باطن و روح الف را تشکیل میدهد. یعنی اتّحادشان با آن مقام هویّت مطلقه، که عالی ترین مرتبه ذات است، که یک انسان میتواند برسد. مقامشان چنین مقامی است.
**********************************************************************
پیاده شده از فایل صوتی اسماءالحسنی
علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله
سپاس از زحمت حضرتعالی بابت وقتی که گذاشتید و این مطلب را نشر داده آید.