أولی الألباب یعنی کسانی که به باطن آن قوه محاسبه کننده دست پیدا کرده اند و سلطان و فروانروای کشور وجود اینها عقل شده، عقلی که عقل باطنی ست، فطری ست، الهی ست و نفخه خداست در وجود انسان.
یکی از خصوصیات أولی الألباب این است که اینها عبادت با معرفت انجام می دهند یعنی واقعا اگر عبادت می کند می فهمد با تمام وجود درک می کند که این عبادت غذای من هست. نیاز دارم به این عبادت. انسان روح است و این روح تشنه ی خداست و برای اینکه به خدا برسد باید عبادت کند. این ست که مشتاق عبادت می شود. این که ما گرسنه هستیم و با اشتیاق می رویم می نشینیم سر سفره غذا با همین اشتیاق هم انسان می نشیند سر سجاده نمازش. شوق دارد و با این عبادت به سوی خدا حرکت می کند.
خصوصیت دیگر اولی الالباب این است که اولی الالباب در مقام ذکر و فکر هستند. این خصوصیت را از آیات آخر سوره آل عمران خدمتتان عرض می کنیم: إن فی خلق السماوات والأرض واختلاف اللیل والنهار لآیات لأولی الألباب؛ می فرماید در اختلاف شب و روز، اختلاف یعنی آمد و رفت، در جانشین شدن شب و روز، در این آمد و رفت شب و روز لآیات لأولی الألباب، الذین یذکرون الله بعد که می خواهد أولی الألباب را توضیح دهد می فرماید: الذین یذکرون الله قیاما وقعودا وعلى جنوبهم ویتفکرون فی خلق السماوات والأرض اینها کسانی هستند که متذکر می شوند یادآور می شوند خدا را و تفکر می کنند در خدا. لولی الالباب البته مقام بزرگی هست، همین که انسان بتواند از مقام وهم به مقام عقل برسد اولی پله را سپری کرده است یعنی مادام که انسان در عالم وهم است یعنی در عالم حیوانیت ست. همه رفتارش در دنیاست و به سوی دنیاست. کسب و کار کند، منافع دنیوی به دست بیاورد، پول به دست بیاورد، هر جا که بوی دنیا می شنود این برافروخته می شود می خواهد برود به سوی دنیا. اما همین که انسان به مقام عقل رسید این جا دیگر وضعیتش عوض می شود. اینجا دنیا را دیگر دوست ندارد یعنی تا جایی به سوی دنیا حرکت می کند که بتواند این جسم را نگه دارد تا با آن عبادت خدا را کند تا این روح به خدا برسد. این مهم هست. بنابراین خیلی میل ندارد برود به سوی دنیا.
اگر انسان به مرحله اولی الالباب رسید اینجا اولی قدم در مرتبه انسانیت را سپری کرده است اما آیا یک انسان کامل هست؟ خیر، خیلی قدم ها می خواهد تا برسد به نهایت انسانیت. چیزی که هست اولی الالباب در مقام شهود ذات خدا نیستند یعنی اینها ذات خدا را نمی توانند مشاهده کنند چنانکه امیرالمومنین می فرمود: من خدایی که نبینم عبادتش نمی کنم البته رویت به معنای رویت قلبی.
اولی الالباب کسانی هستند که البته اینها در مقام مشاهده ذات خدا به طور مستقیم نیستند بلکه اینها آیات خدا را مشاهده می کنند. إن فی خلق السماوات والأرض واختلاف اللیل والنهار لآیات لأولی الألباب؛ آیات یعنی همین موجودات، درخت، کوه، دریا، انسان، ماه، خورشید، اینها یعنی آیات. اما چرا به اینها می گوید آیت یعنی نشانه یعنی علامت. منتهی چیزی که هست این جهت آیت بودنش را هر کسی نمی بیند، اولی الالباب فقط می بینند، خدا را نمی بینند اما به موجودات که نگاه می کنند این جهت آیت بودن موجودات را می بینند. به ماه که نگاه می کنند به یاد خدا می افتند، به خورشید که نگاه می کنند به یاد خدا می افتند. این را می گویند ذکر یعنی یادآوری، به هر چی که نگاه می کنند به یاد خدا می افتند. ما یک زمانی در عالم علم خدا بودیم. موجودات خلقت از ازل تا ابد در علم خدا حضور دارند منتهی به نحوه واحد، یعنی همه ی ما در علم خدا بودیم منتهی به یک نحو چون خدا در آنجا تکثر که ندارد. یعنی در آنجا موسی و فرعون یک چیز هستند، در آنجا انسان و درخت یک چیز هست، پیغمبر و ابوجهل یک چیز هست، همه و همه در آنجا یک حقیقت واحد هستند که عرش که می گویند همان هست، علم خداست که در آنجا همه موجودات عالم از ازل تا ابد در آنجا بوده اند و حضور داشته اند، الان هم هستند البته منتهی چیزی که هست همه به یک وجوداند، آب و آتش یک حقیقت هستند. لذا می گوید منبسط بودیم و یک گوهر همه.
موجودات عالم قبل از اینکه دریای علم خدا بخواهد طوفان کند و موج بزند، همه آنها آرام بودند. البته در آنجا همه یک چیز بودند و موجودات خوششان نمی آمد، نه موسی از فرعون خوشش می آید و نه فرعون از موسی. نه پیغمبر از ابوجهل خوشش می آید و نه ابوجهل از پیغمبر. همه ما متمسک شده بودیم به اسم الله که ای الله رحمت کن بر ما و ما را از این وحدت در بیار و به تکثر برسان. این جا بود که به اسم رحمان متمسک شده بودیم که اسم رحمان سلطنت اسم قابض را از ما بردارد، اسم باسط را بر ما مسلط گرداند. و اسم رحمان برای اینکه رحمت است دعای ما را مستجاب کرد و اسم باسط را بر ما غلبه داد و اینجا جدا شدیم. خودمان خواستیم در آنجا. به تنگ بودیم و هر کدام می خواستیم راه خودمان را حرکت کنیم.
ما همه مان همه ی علوم را داریم چون در علم خدا که بودیم همه چیز یک چیز بود. همه چیز من بودم همه چیز تو بودی. نه اینکه من عین خورشید بودم پس علم به خورشید دارم، من عین ماه بودم پس علم به ماه دارم، من عین جبرئیل بودم پس علم به جبرئیل دارم. ما همه مان یک چیز بودیم و ما همه ما در ذات خدا بودیم یعنی اگر جبرئیل را می دیدم خدا را می دیدم. اگر علم به خورشید داشتم یعنی خورشید را خدا می دیدم اما چیزی که هست وقتی به این عالم آمدیم همه را فراموش کردیم. چون این عالم خاصیت فراموشی دارد. مثل عالم خواب، ممکن است خیلی چیزها را در عالم خواب ببینید اما وقتی بیدار می شوید همه را فراموش می کنید چون خاصیت عالم ماده فراموشی ست.
این ست که افلاطون الهی معتقد بود که وقتی دانشمندان تحقیق می کنند به یادشان می آید. منتهی چیزی که هست وقتی که ما یاد می گیریم یادمان می آید اما باز جهت الهی اش را یادمان نمی آید، غفلت خیلی شدید است در عالم ماده.
اولی الالباب کسانی هستند که چون به عقل رسیده اند چون این عقل سرشت الهی دارد وقتی به هر موجودی نگاه می کند آن موجود را الهی می بینید یعنی به یادش می آید که من در عالم علم خدا که بودم این درخت پرتویی از علم خدا بود. این خورشید پرتویی از خدا بود. سر این مطلب در عوالم قبل است. بنابراین اولی الالباب چون به مقام لب رسیده چون به مقام قوه باطنی رسیده به هر چیز که نگاه می کند خدا را می بیند. البته اولی الالباب خدا را نمی بینند، در مقام مشاهده نیستند، موجودات را می بینند. وقتی موجودات را می بینند به جهت آیت می بینند که نشان از خدا دارند.
************************************************************************
علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله
مقامات انسان-قسمت دوم