بسمک یا مُطلِق الأساری »
********************
«... تنها دارو برای درمان تمامی دردهای انسان که محصول ماندن انسان است در عالم طبیعت، خروج اوست از این عالم.
خصوصیات عالم طبیعت عبارتند از :
🔴 حد و مقدار (و لذا هر موجودی دارای جرم و حجم معینی است)،
🔴 تضاد (هر چیزی در طبیعت ضدی دارد که آن ضد میخواهد ضد خودش را از میان بردارد)،
🔴 غفلت (و برای همین است که یک لیوان پر از آب از آبی که در درون اوست خبر ندارد، و این مولکول از مولکول کنار خود بیخبر است)،
🔴 کثرت (و میبینیم که یک شی از اجزای متعدد و از اتمها و مولکولهای متعدد تشکیل شده است)،
و انسانهایی که عمرشان را در عالم طبیعت گذراندهاند، خوی طبیعت و ماده را میگیرند و انسانهایی هستند که همیشه با دیگران در تضادند، و تا متوجه چیزی میشوند، از تمام امور دیگرشان غافل میگردند، و فکر و خیال و کارهایشان متکثر است و نمیتوانند آنها را جمع کنند و حتی به اندازۀ دو رکعت نماز نمیتوانند وجود خود را در وحدت نگه دارند.
این حاکم شدن خصوصیات طبیعت و ماده، یعنی تضاد و محدودیت و کثرت و غفلت، باعث فرسوده شدن روان انسان میگردد.
انسان از عالم اطلاق و لایتناهی آمده که یکسره علم و نور و وحدت و هوشیاری و صلح و انس و محبت میباشد و حالا در عالمی قرار گرفته که ذاتاً ظلمت است و محدودیت است و کثرت و تضاد و دشمنی وغفلت است و اگرچه انسانها آن عوالم قبل را فراموش کردهاند، اما آثار آن عالم اطلاق و نور در فطرت آنها وجود دارد و در آنها تنفر از عالم ماده و عشق به عالم نور را ایجاد میکند و این است که گمشدۀ واقعی انسانها اطلاق است و محبت و عشق و گرمی و انس و وحدت و هوشیاری، و اینها در عالم ماده محال است حاصل شوند.
این است که هرچه بشر میرود که مقام بالاتر پیدا کند یا مال فراوانتر یا شهرت بیشتر بهدست آورد، ولی باز هم راضی نیست.
این همه جامعهشناسان و روانشناسان و سیاستمداران و مدیران و سایر دانشمندان میکوشند که جنگ را در بین کشورها از بین برده و صلح را مستقر سازند، ولی امکانپذیر نیست.
این همه میکوشند که انسانها را به محبت و برادری و برابری دعوت کنند ولی نمیشود.
این همه روانشناسان میخواهند بشر را به آرامش برسانند ولی میسر نمیگردد.
اشتباه بزرگ اینها این است که میخواهند انسان را در همین زندان دنیا نگه داشته و او را به محبت و صلح و ایثار و آرامش دعوت کنند، و این محال است.
افرادی که حبس کشیدهاند و به زندان رفتهاند، مخصوصا زندانی طولانی مدت، این را بهخوبی میدانند که ممکن است زندانیان بهخاطر قوانین سخت زندان مجبور باشند آرامش خود را حفظ کنند، و در کنار یکدیگر به آرامی و بدون جنگ و اختلاف و نزاع بهسر برند، یا عقلشان محاسبه میکند که شما اگر بخواهید مرتب در حال دعوا و نزاع و کشمکش باشید زندگی بر خودتان سخت میگذرد، اما همان محدود بودن و اینکه مجبور هستند در فضایی محدود و تنگ زندگی کنند روان آنها را از درون میفرساید و آنها را همواره دلتنگ و غصهدار میدارد و این فشارهای درونی روی هم جمع میشوند و ناگاه به صورت اختلافی شدید و نزاع و جدال بین دو نفر یا چند نفر و گاه به صورت شورش عمومی ظهور میکنند.
حالا ممکن است روانشناسان زندان و مسئولین تربیتی زندان همواره برای زندانیان جلساتی دایر کنند و برای آنها از نحوۀ درست زیستن و رفتار صحیح و نگه داشتن آرامش در زندان صحبت کنند، اما آدمهایی که سالها در آزادی میزیستهاند و با آزادی انس گرفتهاند، حالا محیط محدود زندان آنها را از درون میفرساید و عقدههای روحی و ناهنجاریهای روانی شدیدی در باطن آنها ایجاد میکند که روان هر زندانی را مانند فنری ساخته که تحت فشار است و هر روز بر این فشار افزوده میشود و بالاخره این فنر دنبال فرصتی است که از تحت این فشار خود را خلاص سازد و چون آزاد شد ممکن است که به هرجایی اصابت نموده و چه خسارتها بر خودش و دیگران وارد نماید ...»