انسان مثل یک حوضی می ماند که گرد و خاک و غبار هی می ریزد می ریزد، منتهی چیزی که هست هی که می ریزد آرام ته نشین می شود.
انسان با خودش نگاه می کند یک حوض شفاف، صاف، تمیز؛ لذا خب خوشش می آید. اما تا خودش را می اندازد تو این، اینها پا می شوند دور و برش را می گیرند؛ می بیند ظلمانی شد. لذا حالا انسان پا بگذارد به درون خودش، به منطقه درونی خودش بعد می بیند که چه ظلمتی ست، چه حیوانیت ست! و لذا معمولا سالکان که به این مرحله که می رسند، از خودشان یک وحشت عجیبی فرا می گیرد اینها را اصلا.
به هر حال چیزی که هست وقتی به اینجا رسید انسان، در ظاهر خودمان را می بینیم که انسان های خوبی هستیم دیگر. از باطن خودمان، این نکته مهم هست بارها این را عنوان کرده ایم دین باید به قلب برسد. دین باید به باطن نفوذ کند. اینی که ما داریم در ظاهر هست.
ما یک شریعت ظاهری داریم: نمازی می خوانیم، روزه ای می گیریم، حج می رویم به اماکن مقدسه می رویم. به هر حال انجام می دهیم اعمالمان را دیگر. اینها به باطن نرسیده اند، قلب یک حظی ندارد از دین. دین به قلب نرسیده است. "ولما یدخل الایمان فی قلوبکم"
ببینید این که فرموده اند امام صادق (ع) "هل الدین الاّ الحبّ و البغض" مگر دین چیزی جز حب و بغض هست؟ خب ما که می گوییم دین نماز هست، روزه هست، حج هست، انفاق هست، جهاد هست. امام صادق (ع) می فرماید دین حب و بغض هست. چه جوری اینها با هم جمع می شود؟ اونی که می فرماید دین جز حب و بغض نیست دارد دین قلبی را معرفی می کند. دین قلبی را معرفی می کند.
اگر به راستی انسان قلبش با نورخدا آشنا شد این دین نفوذ کرد به درون قلب انسان و قلب انسان نور خدا را دید. منتهی شرطش حداقل سفر اول را طی کند انسان. این حجاب حیوانیت را بزند کنار؛ این حیوانیت نفس را بکشد. کشتن نفس، کشتن نفس که
ما کشته نفسیم بسا بخت که برآِید از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
این حیوانیت نفس باید کشته شود. این گاو نفس باید کشته شود. این گرگ نفس باید کشته شود. این ها باید از سر راه برداشته شود. جهاد اکبری که می گویند همین هست.
جهاد اکبر مقدمه حرکت به سوی عالم اخلاص هست.
مقدمه حرکت به سوی عالم نور هست.
جهاد اکبر این مهم هست که مردم معمولا از این غافل اند.
اگر به راستی این جهاد اکبر انجام شد؛ این حیوانیت نفس کشته شد، حداقل انسان از درون ظلمت وجود خودش رفت بیرون. در نور قرار گرفت. این جاست انسان، خب نور است دیگر می بیند گرم شد. لذت دارد وقتی به خورشید نگاه می کند می بیند سراسر زیبایی ست. ا
ین جاست که می بینی تمام هوش و حواس این انسان می گوید من او را می خواهم. من سرچشمه نور را می خواهم. می خواهم بروم پیش او. وقتی نورش روی زمین اینقدر برای من گرما می آورد حیات می آورد؛ لذت می آورد، زیبایی می آورد پس خودش چی هست؟!
این جاست که انسان عشق پیدا می کند. عشق در اینجا پیدا می شود در آخر سفر اول پیدا می شود، که انسان از ظلمت خودش به نور برسد.
وقتی که این عشق پیدا شد دیگر انسان دشمن می شود با هر چیزی که ضد نور هست. اگر انسان این سفر را انجام داد این حیوانیت نفس را زد کنار و با نور روح خودش آشنا شد یعنی در میدان نور خودش قرار گرفت بعد سرش را بالا می گیرد می بیند آن منبع نور در آن بالا ست.
ذات خدا که اصل و سرچشمه نورست در آن بالاست. آنقدر این انسان محبت پیدا می کند عشق پیدا می کند به این منبع نور به این وجود مطلق به این ذات خدا که دیگر فقط و فقط او را می خواهد و هر چه غیر از اوست دشمن می دارد.
**********************************************************************
پیاده شده از فایل صوتی سلسله مباحث مقامات انسان
علامه ذوالفنون مروجی سبزواری