🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرفان» ثبت شده است

" سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً " گاهی عاقل را دیوانه می کند ، دیوانه را عاقل می کند ...

آن شراب حق ختامش مشک ناب

باده را ختمش بود گند و عذاب 

 

اگر به جان انسان بریزد ... آدم این ها را در دعای خودش بخواهد که خدایا از آن شراب هم نصیب ما بکن ...

ولی در حق بعضی ها هم مثل منصور بالای دار می بردشان ... حاج ملاهادی از کسانی بود که هیچ چیز نمی گفت ...

بعضی ها اینقدر نَفْسشان قوی هست که هر چه هم از آن شراب ها می خورند ، خودشان را کنترل می کنند ، هیچ چیز نمی گویند ، سکوت می کنند ...

بعضی ها هستند که آدم های ضعیفی هستند ، چنان که یک قطره می خورند ، بدمستی می کنند ... " أناالحق ، لیس فی جُبَّتی سِوَی الله " و از این حرف ها ...

لذا می بینید بُعد عرفانی حاجی در هیچ جا مطرح نشده است ... اینها مجذوبین درس ایشان بودند ... چه آتشی بوده این انسان که وقتی به جان بعضی ها می افتاده! ...

یا آن سید عبدالغفور جهرمی خودش را آتش میزند ... او هم بنده خدا در جنگل های مازندران دربه در می شود و دیگر هم پیدایش نمیکنند ...

یک میرزا حسن قزوینی هم بوده ، او در دریا خودش را غرق می کند ..‌. نه اینکه جَوِّ شهر ، یک جَوِّ شریعتی خیلی خشکی بوده ...


برگرفته از جلسه ۱۶ #شرح مثنوی‌معنوی مولانا

علامه مروّجی سبزواری حفظه الله

 

 

۰ نظر ۲۸ فروردين ۹۹

و یک نکته دیگر هست که خداوند در اینجا خودش را به عنوان اله معرفی کرده یا در همان بسم الله می گوییم بسمِ الله، به نام الله که الله مسبب هست. چرا خداوند خودش را به عنوان الله دارد معرفی می کند که اله غیر از الله نیست؟ البته ما خدا را از جنبه الوهیتش می توانیم بشناسیم، از جنبه ربوبیتش می توانیم بشناسیم، یعنی از جهت کارگرانیش، جهت اثربخشی اش. خداوند دو جهت دارد یک جنبه ذات. مثلا یک  معلم را در نظر بگیرید این معلم یک جهت جهت ذاتش هست که خودش خودش هست، یک معلم خودش خودش هست یک وجودی دارد، ذاتی دارد برای خودش معلم از جنبه وجودش و ذاتش هیچ ارتباطی با ما ندارد، ما هم با او هیچ ارتباطی نداریم، خودش برای خودش یک موجود است من هم برای خودم یک موجود  او هم برای خودش یک موجود است؛ نه او به من ربط دارد. یعنی وجود های ما هیچ ربطی به هم ندارد. از جهت ربوبیت معلم یعنی از جهت اثر بخشی معلم یعنی از جهت اینکه معلم به من علم می آموزد مرا ربوبیت می کند. من از این جهت علم آموزی با معلم در ارتباط هستم. یک پزشک را در نظر بگیرید این پزشک برای خودش یک ذات و وجودی دارد اما وجودش هیچ ربطی به من ندارد، او برای خودش من برای خودم. اما من از چه جهتی با  پزشک در ارتباط هستم؟ از جهت ربوبیتش یعنی از جهت شفا دهندگی اش، او مرا شفا می دهد. معلم مرا علم می آموزد. ما از چه جهت با نان در ارتباط هستیم؟ نان برای خودش یک وجود هست من هم برای خودم یک وجود هستم. هیچ ربطی به هم نداریم. او ذاتش برای خودش یک چیز دیگری هست. من از جهت ربوبیت نان با آن در ارتباط هستم، چون نان مرا سیر می کند. ببینید ما با هر موجودی که در ارتباط هستیم از جهتی که او یک کمالی را در ما ایجاد می کند با او در ارتباط هستیم. ما با خدا هم همین گونه هستیم. ما با ذات خدا اصلا هیچ گونه آشنایی نداریم نمی توانیم به آن برسیم به ذات خدا به وجود خدا. هویت خدا را ما اصلا نمی توانیم بشناسیم. ما یک وجود محدودی هستیم و خداوند یک موجود نا محدود. ما از جهت ربوبیت خدا با خدا اتصال داریم یعنی از جهت اینکه خداوند ما را خلق کرده است، ما را رزق می دهد، ما را سیر می کند و امثال اینها. وَ الَّذِی هُوَ یُطعِمُنی وَ یَسقِینِ(79) وَ إِذَا مَرِضت فَهُوَ یَشفِینِ خدایی که ما را اطعام می کند، ما را آب می دهد، ما را شفا می دهد، ما را روزی می دهد از جهت ربوبیت خداوند است که ما با خداوند در ارتباط هستیم. و هر چقدر که ما انسان ها خدا را بشناسیم جهت ربوبیت او را شناخته ایم نه جهت ذات خدا را بخواهیم بشناسیم این نه این برای ما انسان ها امکان ندارد. خداوند با جهت ذات خودش و وجود خودش با ما اتصالی ندارد. آن ذاتش خودش برای خودش من هم برای خودم، هیچ گونه آشنایی بین ذات من و ذات خدا نیست، اصلا نمی توانیم ذات خدا را بشناسیم. یک وجود محدود چگونه می تواند یک موجود محدود را بشناسد؟ بنابراین اگر خدا را می شناسیم، علم داریم، عرفان داریم؛ اینها همه از جهت ربوبیت خداوند است چون خدا با ربوبیتش با انسان ها اتصال برقرار می کند. به او آب می دهد، نان می دهد. یک مادر را در نظر بگیرید؛ مادر از جهت ربوبیت با بچه های خودش در ارتباط است. از جهت ربوبیت و برطرف کنندگی نیازها هست که یک مادر با بچه های خودش در ارتباط است.

************************************************************************

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

پیاده شده از فایل صوتی شرح توحید صدوق

۰ نظر ۲۸ فروردين ۹۸

 

توحیدی که ما می گوییم و با آن خو کردیم، توحید ظاهری است، یعنی مثلا خدا یکی هست و دو تا نیست، یعنی یگانگی، این شرکی است  ما خیال می کنیم که اعتقاد به توحید داریم ولی در واقع این اعتقاد به توحید نیست.

اینکه جز خدا نیست یعنی چه ؟ این باید شکافته شود، بنابراین این اعتقادی که ما داریم اعتقاد توحیدی نیست، معمولا حساب و کتابها در قیامت بر مبنای توحید است، ارزش انسانها در پیشگاه خدا بر مبنای توحید است، و توحیدی که ما داریم خیلی ظاهری و ناقص است.

 

یک انسان وقتی در سیر و سلوک عرفانی شروع می کند به بالارفتن، هر مرتبه ای که بالا می رود، می فهمد مرحله قبلش شرک بوده، عجیب است، شرک تا آخرین لحظات از انسان دست برنمی دارد، مگر جایی که انسان در ذات خدا فانی شود، بحث لااله الّا الله بحث فنای در ذات خداست، تا زمانی که انسان احساس کند که "من" هستم، تا زمانی که انسان از وجود خودش آگاه باشد، که من هستم و این کتاب پیش روی من است، خلاصه از وجود خودش خبر داشته باشد این انسان در شرک است، مگر به جایی برسد که اصلا انسان از خودش بی خبر شود، فنای در ذات خدا شود، اگر انسان به آنجا نرسد به حقیقت توحید نرسیده، تا زمانی که انسان از وجود خودش خبر دارد،که من هستم .

عرفای الهی می گویند: وجودک ذنب لا یقاس به ذنب، اصلا وجود تو گناه است، هیچ گناهی به اندازه وجود انسان همین که بداند من هستم، گناه بزرگی است، یعنی من هستم و خدا هم هست؟ این می شود شرک، از نظر آنها گناه غیبت و دروغ و تهمت و...گذشته از اینها، اینکه انسان در مقابل خداوند اظهار وجود کند این گناه هست لذا می فرماید:

همه هرچه هستند از آن کمترند                که با هستیش نام هستی برند

خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبائی را که فرمودند: جا دارد که خداوند سعدی را به خاطر همین یک بیتش ببخشد و به بهشت ببرد.

لا یتناهی خیلی است، موجودی که اصلا حد ندارد، هرچه بروی اوست و جز او نیست، و انسان در مقابل چنین وجودی بگوید من هستم جا ندارد.

بنابراین انسان به توحید واقعی نمی رسد مگر زمانی که انسان از خودش بی خبر شود و در ذات خدا فانی شود تا زمانی که انسان احساس می کند من هستم و از وجود خودش آگاه هست این انسان در شرک است هنوز . شرک این نیست که بگوییم دو خدا در عالم هست، این شرک جلی است، اما شرکهایی دیگری هست که خدا هست و من هم هستم. نمی خواهیم بگوییم همه عالم خداست، اینکه انسان از خود غافل شود یعنی چنان محو در خدا باشم که از خودم غافل باشم، نه اینکه من نیستم یا من خدا هستم، نه وجود هم دارم اما از وجود خود بی خبر باشم، از وجود خود فانی شوم، اگر به اینجا رسید.

گاهی انسان چنان محو تلویزیون می شود که از خود غافل می شود، از گرسنگی و تشنگی خود غافل است انسان در پیشگاه خدا اینطور می شود، البته این میسر نمی شود جز با مشاهده، یعنی ببیند انسان، همینطور که انسان تلویزیون را می بیند و محو آن می شود، انسان باید به رویت خدا برسد، و تا زمانیکه به شهود نرسیده حاصل نمی شود، معمولا انسان در مقابل کمال و زیبایی خود را می بازد، و با شنیدن عاشق  نمی شود، انسان باید ببیند، وقتی که دید عاشق می شود، هر چقدر بشنویم خدا زیباست، خدا کمال مطلق است، خدا جمال و جلال مطلق است، این فرق می کند ،به این عشق و فنا نمی گویند.

 این است که  کمال توحید فانی شدن در ذات خداست  و فراموش کردن از خود و به این مقام انسان نمی رسد جز با شهود و رویت خداوند .

خیرُ العبادة قول لااله الّا الله

از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم: که بهترین عبادت قول و گفتن لااله الّا الله است.

************************************************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی توحید شیخ صدوق

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

۱ نظر ۱۴ اسفند ۹۷

توحید چیزی است که ساختار وجودی انسان را شکل می دهد، همانطور که ساختار شکل انسان، استخوان بندی انسان هست، و جسم انسان را شکل می دهد، فرض کنید این بنا را که می خواهند درست کنند، آن چیزی که اصل استخوان بندی این بنا هست تیرآهن و پایه ها هست، پایه هرچه مستحکمتر باشد و ستونها و تیر آهن ها قویتر باشد، خانه استحکامش بیشتر خواهد بود، از لحاظ شخصیت روحانی هر چه انسان علمش در توحید قویتر باشد، استخوانبندی و ساختار روح قویتر است و در پیشگاه خداوند انسانها به قدر غور و نفوذی که در توحید انجام دادند، قلب انسان ارزش پیدا می کند، چون بالاخره شما اگر خداوند را حد اعلای عالم آفرینش قرار دهی هر کسی که خدایی تر باشد طبیعی است که به خدا نزدیکتر می شود، و خدایی شدن انسان در گرو این است که انسان بتواند در مرحله اول علم توحید را در خودش پیاده کند، و بعد عملش، عمل توحیدی باشد، کسی که بتواند واقعا ذاتش را توحیدی کند، به او می گویند مخلَص و آن کسی که بتواند عملش را توحیدی کند می گویند مخلِص، مقام مخلَصین خیلی بالاتر است، کسی که بتواند ذاتش را توحیدی بکند، ذاتش را از هر گونه غیرخدایی پاک کند، و غایت حرکتهای عرفانی همین است، عارفان الهی آمدند انسان را در همین مرتبه، مخلَص بودن، یعنی ذاتی باشد که انسان وقتی به کسی نگاه می کند جز خدا در او نبیند، یعنی هر چه انسان نگاه می کند خدا ببیند، اگر  حرف می زند، حرفهای او انسان را به یاد خدا بیندازد، اگر انسان می نشیند، بلند می شود، می خوابد، همه ی حرکاتش انسان را به یاد خدا بیندازد، و در وجودش و قلبش غیر خدا پیدا نشود، در قیامت هم انسان به مقدار توحیدی شدن ارزش پیدا می کند، عمل خوب است منتها بالاتر از عمل، توحیدی شدن انسان است، ذات خالص شود.

***********************************************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی توحید شیخ صدوق

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۷

توضیح خواهیم داد نسبت حضرت زهرا سلام الله علیها که چرا بین حضرت علی علیه السلام و یازده امام یک زن باید واسطه شود، حتما یک زن باید واسطه شود، تا این یازده امام بوجود بیایند، اینها اتفاقی نیست. و این زن می شود اصل این یازده امام، در بهشت، کوثر اصل این یازده نهر می شود. همانطوریکه حضرت علی علیه السلام ساقی کوثر است اینها رمزهایی است. همانطور که یازده امام در دنیا اصل وجودشان را از مادرشان دارند در بهشت هم این یازده رودخانه از کوثر تامین می شوند، این یازده رودخانه مقام هستند، یعنی کسانی که به مقام حکمت رسیده باشند اینها از نهر شیر بهره مند هستند، آنهاییکه به مقام عشق کلی که ناشی از آن ترشح وجود مطلق هست رسیده باشند از رحیق مختوم یا شراب بهره مند هستند.

مرد مظهر عقل است و زن مظهر نفس است، و لذا به خاطر این است که زن در تربیت بچه موثر است، و می تواند تدبیرش کند، یعنی روح زن مظهر آن چهار ملک است، مظهر روح جبرئیلی و میکائیلی و اسرافیلی و عزرائیلی هست، با جنبه جبرئیلی خودش علم می دهد؛تربیتش می کند که چکار بکند یا نکند، با جنبه اسرافیلی خودش به این بچه حیات می دهد، با جنبه میکائیلی خودش رزق می دهد به او، با جنبه عزرائیلی خودش مرتب این بچه را به کمال می رساند، لذا زن مظهر آن چهار ملک است، به طور کلی عالم آفرینش تحت اراده نفس است نه عقل، عقول اصلا حواسشان به این عالم نیست، عالم آفرینش را این نفوس می گردانند و اداره می کنند.

اداره عالم آفرینش بر روح زن است، نه مرد، لذا اینکه فرمود: لولا فاطمه لما خلقتکما، اگر فاطمه نبود علی و پیغمبر را خلق نمی کردم، آنها عقل اند، در واقع اگر زن نباشد فیض به اتمام نمی رسد، به کمال نمی رسد.

زنان بهشتی چهار نفر هستند: خدیجه و مریم و آسیه و حضرت زهرا سلام الله علیها.

اینها مظهر دارند، در زمان ما هم این چهار روح مقدس و بزرگ مظهر دارند، یعنی مسلماً الان در این دنیای ما یک زن هست که مظهر روح مریمی است، یک زن هست که مظهر روح فاطمی است، یک زن هست که مظهر روح آسیه است، یک زن هم هست که مظهر روح خدیجه کبری سلام الله علیها است، الان هم هستند زنانی که از قدرت روحانی فوق العاده ای برخوردارند و اینها می شوند واسطه فیض بین آن چهار زن، که به یک معنا اینها تحت عنایت امام زمان دارند عالم را اداره می کنند، این چهار زن که الان هستند به اذن امام زمان و تحت عنایت ایشان عالم را اداره می کنند، این است که عالم آفرینش بطور کلی تحت اراده زن دارد اداره می شود، مرد نمی تواند عالم را اداره کند،و باید بین امام زمان علیه السلام و عالم آفرینش این زنها واسطه باشند، لذا در آن حدیثی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که فرمود: من از خدا سه چیز را دوست دارم ، زن و عطر و نماز ، زن اول آمده که مونث است.

اصل عالم آفرینش تحت اراده نفس حرکت می کند، و نفس چون مظهرش زن است پس تحت اراده زن هست که عالم اداره می شود و به کمال خودش می رسد.

************************************************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها

علامه مروجی سبزواری حفظه الله

۰ نظر ۲۸ دی ۹۷

بسم الله الصبور

***********

پس از مدتها اعتزال و انتباذ و انقطاع از خلق و خلوت، در پی امر حق تعالی دست ب قلم برده عباراتی چند ب نگارش می آورم.

درد مهجوریت و مظلومیت علم و عالم و علما و ساحت بلند حکمت و عرفان و اجتهاد، تمام نشدنی است و زخم آن زخمی است ناسور و کشنده و التیام ناپذیر.

وقتی پای درس بزرگان می نشینم و در محضر عرشیانی در می یابم ک عالم سراسر علم انباشته است و پر از حقایق نامکشوف و اسراری نادیدنی و ناشنیدنی؛

و اینکه صمدیت حق جلّ جلاله چنان عالم هستی را در خود فرو برده ک ب وزان عظمت و کبریایی اش عالم هستی نیز عظیم و کبیر است؛

و از سوی دیگر می نگرم خلق و انسانها را ک چه سان غافلانه ره می سپارند و بیخبر و جاهلانه سدّ راه جوشش و فوران معادن علم و حکمت می شوند،

اینجاست ک دل ب جوش و خروش می آید و سیل ناله و تضرع، ضجه و اندوه عرش الهی را ب لرزه در می آورد ک :

« أَیْنَ مُبِیدُ أَهْلِ الْفُسُوقِ وَ الْعِصْیَانِ وَ الطُّغْیَانِ

أَیْنَ حَاصِدُ فُرُوعِ الْغَیِّ وَ الشِّقَاقِ [النِّفَاقِ ] ،

 أَیْنَ طَامِسُ آثَارِ الزَّیْغِ وَ الْأَهْوَاءِ

أَیْنَ قَاطِعُ حَبَائِلِ الْکِذْبِ [الْکَذِبِ ] وَ الافْتِرَاءِ

أَیْنَ مُبِیدُ الْعُتَاةِ وَ الْمَرَدَةِ

أَیْنَ مُسْتَأْصِلُ أَهْلِ الْعِنَادِ وَ التَّضْلِیلِ وَ الْإِلْحَادِ ؟ »

چه بسیار علوم و اسرار و حقایق،

چه بسیار حکمتها،

و چه بسیار بواطن، که در قلوب اهل بیت و ائمه ی اطهار و علما و اولیای الهی مکنون و پنهان اند ؛

و چه بسیارند انسانهای ظلوم و جهول و بیچاره ک صمّ بکم نظم نظام هستی اند و معالم الدین و استوانه های علم و حکمت و معرفت را ب بند می کشند؛

و چه بسیار لیالی و ایام ، ک می گذرند و چه بسیار انسانها ک بی بهره از این حقایق در حیرت و ظلمت اند.

از پیامبر عظیم الشأن اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم ، ک وقت مبارک حضرتش را با 84 جنگ گرفتند و رخصت ب حضرت ندادند ک ب عمران نفوس بپردازد و نشر آن حقایق و علوم و اسرار نماید؛

و حضرت وصیّ مولا امیرالمؤمنین سلام الله علیه ک 24 سال خانه نشینی را بدان حضرت تحمیل نمودند و جنگهای جمل و صفین و نهروان و ...

حضرت امام مجتبی سلام الله علیه و لشکرکشی های شام معاویه و زهر و شهادت؛

و آنگاه حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه و ...

رسید تا امام موسای کاظم علیه سلام الله ک  14 سال زندان؛

تبعید امام هشتم سلام الله علیه،

تبعید عسکریین علیهما السلام،

و سرانجام غیبت حضرت حجت روحی فداه؛

و چه بسیار علما و مجتهدینی ک در خفقانها و زندانها و ظلم ظالمان، در خفا و آشکار این نور الهی را روشن نگه داشتند و با تحمل سختیها و آزار و اذیتها خدماتی عظیم ب ساحت مقدس دین طیب اسلام نمودند ک ما را هرگز قدرت حمد و شکر آنها نیست.

چرا؟

چرا تا بوده و هست، همچنان این سیر ادامه دارد و همچنان علم و حکمت و حقیقت، باید در حبس و زنجیر معاندان و کوته نظرانی باشد ک صدر و سینه ای ضیّق و تنگ دارند ک قساوت قلب، آنها را چنان ب جمود کشانده ک قدرت خدمت ب ساحت والای حضرت علیم حکیم ندارند.

می نویسم

هرچند نه گوش شنوایی هست و نه چشم بینایی.

هرچند صاحبان قدرت، قارون وار غرق در دنیای خویش اند و هارون الرشید ها همچنان دست در محبوس ساختن مظاهر دین دارند و مأمون ها همچنان در کار تبعید و معاویه ها دست در کار تکفیر و لعن بزرگان دین و مذهب و اندیشه های نوین اسلام اند.

غمی نیست ک ما را خدایی هست.

و خود وعده فرمود: 

{ وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ (5) قصص }

و این منت الهی در جریان است و در حال وقوع.

پس:

{ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) اعراف }

 

۱ نظر ۲۶ دی ۹۷


اسماء خداوند کمالات خداوند هستند، و انسان وقتی به شهود اسماء خداوند برسد، یعنی وقتی به مشاهده کمالات خداوند برسد، شهود کمال عشق می آورد و انسان عاشق خداوند می شود، منتها چیزی که هست، اگر انسان با یکی ازاسماء خدا اتصال پیدا کند، عشق و انس و محبت پیدا می کند منتها جزئی، اگر با دو اسم اتصال پیدا کند، محبت و انس او بیشتر می شود منتها جزئی. 

اما اگر انسان با اصل اسم الله اتصال وجودی پیدا کرد اینجاست که برای انسان یک انس و محبت کلی ایجاد می شود؛ از این انس و محبت کلی تعبیر شده به طوبی یعنی رسول خدا وقتی در جریان معراج با اسم الله یعنی از این دو دسته، دو رشته اسماء (جمالی و جلالی) عبور کرد، و به مقام الله رسید اینجا یک عشق و محبت شدید و قوی در قلب خودش نسبت به خداوند پیدا کرد، این عشق و محبت و این انس شدید نسبت به ذات الله، این برایش بصورت یک درخت متمثل شد، که این درخت را گفتند درخت طوبی، 

بنابراین درخت طوبی مظهر یا صورت خیالی ،و متمثل شدۀ آن انس و محبت کلی است که از قرب و شهود اسم الله در انسان پیدا می شود.


**********************************************************************

پیاده شده از سلسله جلسات مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها (قسمت سوم)


۱ نظر ۳۰ آذر ۹۷

بسم الله الرحمن الرحیم

******************

همان‌گونه که نی، زمانی که از مواد چوب پنبه‌ایِ داخلش خالی می‌شود، قابلیت پیدا می‌کند که بر لب های نوازنده گذاشته شود و از دَم‌های او پر گردد، انسان هم اگر از زواید نفس حیوانی و رذایل نفسانی و توجهات به دنیا و غفلات از خدا پاک شود، به جایی می‌رسد که خداوند او را قابل می‌بیند که نَفَس خود را در او جاری کند و سخنان و پیام‌های خود را از طریق او به خلقش برساند.
در این‌جا به قول مولانا، این انسان دو دهان دارد. یک دهانش بر دهان خداست و دهان دیگرش به سوی مردم است؛ درست مثل نی که دارای دو دهنه است. یک دهانش بر لب‌های نوازنده است و دهان دیگرش به سوی مردم است که نفس‌های نوازنده از طریق این دهان به مردم می‌رسد.
البته نی (فقر انسان)، عرضی عریض و دامنه‌ای وسیع دارد. ابتدای آن از زمانی آغاز می‌شود که انسان خودش را مالک هیچ چیز نداند. نه مالک عَرَض خود و نه مالک جوهر خودش. هیچ استقلالی برای خودش نبیند و خود را بالکل مملوک خدا و عبد خدا بداند: « لایقدر علی شی‌ء و هو کَلٌ علی مولاه» بر هیچ چیزی قدرت ندارد. نه مالک حیات خودش است و اگر حیّ و زنده است، از خداست که حیات را در او بر پا نگه داشته، نه خودش را قادر بر نگاه کردن می‌بیند و نه حتی نگاه کردن خودش را به اختیار خودش می‌داند و کاملا ادراک می‌کند که اگر نگاه می‌کند به اذن الله نگاه می‌کند، یعنی با قدرتی که خدا در او نهاده قدرت نگاه کردن دارد. این است که عبد عبارت است از این‌که: « لایقدر علی شی‌ء»
« هو کَلٌ علی مولاه» و او به طور تام و بالکُلّ، کَلّ ( سربار ) بر مولایش و متوجه خدایش است که خدایش به او قدرت نگاه کردن بدهد. قدرت فکر کردن بدهد، قدرت بر ادامۀ حیات و ادامۀ وجود بدهد.
اینجاست که کاملا احساس می‌کند که اگر نگاه می‌کند، خداست که نگاه می‌کند. اگر می‌شنود، خداست که می‌شنود و اگر نطق می‌کند، خداست که از زبان او نطق می‌کند. لذا بالله می‌بیند. بالله می‌شنود و بالله سخن می‌گوید. این همان 'قرب نوافل' است.
چنین انسانی می‌شود نی؛ و نی هر چه گوید و هر صدایی از او خارج می شود، از خودش نیست و از نوازنده است.


📖 گاهی یک نی آنقدر توجه به خودش دارد که از نوازنده غافل است. خیال می‌کند که صداهایی که از او خارج می‌شود از خودش است. لذا گرفتار عجب و ریا و سایر رذائل نفسانی می‌شود و این خودبینی است که انسان را گرفتار آن ناهنجاری‌های نفسانی می‌کند.  
اما یک جور نی هست که متوجه «نی» بودن خود و لا بودن خود هست و می‌داند که هیچ است و اگر هست به اوست، و اگر وجودی دارد به اوست. اگر صفاتی دارد، به اوست. به او می‌شنود، به او می‌بیند و به او نطق می‌کند.
آنگاه که انسان این مطالب را در خود ادراک کرد، به اول درجۀ فقر و به اول مرتبۀ عبودیت رسیده است و می‌شود او را فقیر و عبد نامید. در اینجاست که این آیات را شهود می‌کند: «لایقدر علی شیء و هو کل علی مولاه» (نحل/۷۶)، «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید» (فاطر/ ۱۵)، « ایاک نعبد و ایاک نستعین» (حمد/۵)
البته در این مرتبه، انسان هنوز خودش را ادراک می‌کند و می‌گوید 'من'، ولی منِ خود را بالحق می‌بیند. وجودش را و صفاتش را و افعالش را از خدا می‌داند و هیچ استقلالی را برای خود احساس نمی‌کند. این اولین مرتبۀ فقر است.
اینجاست که به قول مولانا:

ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی
زاری از ما نی تو زاری می‌کنی  
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز توست ای خوش صفات ...
 
چون انسان در این فقر خود شروع به سیر کرد، به جایی می‌رسد که عالم اطلاق و لاحدی و لا تعیّن است. این سیر در واقع سیر از هشیاری به بیهوشی و سیر از مقید به مطلق است. سیر از خود به بیخودی است. یعنی در این سیر مرتب قید کم می‌شود و کم می‌شود تا اینکه به خداوند می‌رسد و چون خداوند مطلق است، یکباره همۀ قیودش در هم می‌شکند و در نتیجه این انسان ناگهان خودش را گم می‌کند.
چرا که قبلا این انسان، از یک وجود مقید و محدود و دارای حد برخوردار بود، و همین حد و قید، شناسنامه‌اش بود و خودش را در میان موجودات به همین قید می‌شناخت، و حتی خودش را در مقابل خداوند به همین قید می‌شناخت.
اما چون در عالم اطلاق می‌افتد، قیدش از بین می‌رود و شناسنامه‌اش باطل می‌شود و اینجاست که بهتش می‌زند و خودش را گم می‌کند و این وادی حیرت است.

در عربی ضرب‌المثلی است تحت عنوان «احمقُ مِن حَبَنَّقَه»  
یعنی احمق‌تر از حبنّقه. این حبنّقه شخصی سفیه بوده که کدویی را سوراخ کرده و نخی از داخل آن عبور داده و بر گردن خود انداخته بود که خودش را گم نکند و علامت او بود! شبی که او خوابیده بود، رندی نخ را از گردن او درآورده و بر گردن خود می‌آویزد. چون حبنّقه بیدار می‌شود و کدو را در گردن خود نمی‌بیند و آن را بر گردن دیگری می‌بیند متعجب شده و می‌گوید: اگر من من هستم، پس کدوی من کو؟ و اگر او من است پس من کیستم؟! ...
خلاصه کدوی او علامت او بود که خودش را گم نکند. اما کدویش که رفت، او هم خودش را گم کرد.
کدوی انسان و بلکه هر موجودی، مقدار وجودی او و قَدَر اوست. که: «اِنّا کلَّ شئ خلقناهُ بِقَدَر» قمر۴۹ (ما هر چیزی را با قَدَر آفریدیم) یعنی با مقداری معین از وجود آفرید.
آن‌گاه انسان در سیر فقری و عروج عبودیِ خود و سفر خود از عالم قدر و مقدار به عالم بی‌قدری و لا‌مقداری، چون قدر و مقدار خود را از دست داد، دیگر تشخص و هویتش را از دست می‌دهد و لذا در واقع «خود»ش را در بحر لایزال الهی گم می‌کند، و دیگر خودش را نمی‌شناسد.

زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم
گوش بده عربده را دست منه بر دهنم  
چون که من از دست شدم در ره من شیشه منه
گر بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم  
اصل تویی من چه کسم آینه‌ای در کف تو
هر چه نمایی بشوم آینۀ ممتحنم

از آن جا که خدا نه مذکر است و نه مؤنث، نه سیاه و نه سفید، نه فارس و نه ترک، انسان هم که در این مرتبه رسیده نه مذکر است و نه مؤنث. نه فارس است و نه ترک.

چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی‌دانم
نه ترسا نه یهودیّم نه گبرم نه مسلمانم  
نه شرقیّم نه غربیّم نه عِلویّم نه سِفلیّم
نه ز ارکان طبیعیّم نه از افلاک گردانم  
نه از هندم نه از چینم نه از بلغار و سقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم  
نشانم بی‌نشان باشد مکانم لا‌مکان باشد
نه تن باشم نه جان باشم، که من خود جان جانانم  
الا ای شمس تبریزی چنان مستم در این عالم
که جز مستی و سر مستی دگر چیزی نمی‌دانم

این مرتبه، آخرین مرتبۀ فقر است که نامش فناء فی الله است. یعنی فنای وجود مطلق در وجود مطلق. اینجا نه انسان خداست (چنان که در قرب فرائض چنین است)، و نه خدا انسان است (چنان که در قرب نوافل چنین است).
چرا که قرب در جایی است که دوئیت برقرار بوده و فاصله وجود داشته باشد. اما چون فاصله از بین رفته و هر دو یکی شده‌اند پس قرب معنی ندارد ...

**********************************

از بیانات حضرت علامه آیت الله مروجی سبزواری

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۷

بسمک یا عطوف

*************

زاد و توشه:

یکی دیگر از خصوصیات قافله این است که افراد قافله باید با خود زاد و توشه بردارند یعنی آب و غذا برای میان راه بردارند تا گرسنه و تشنه نمانند و بتوانند به مقصد برسند.
❇️همچنین در حج روحانی و آن کاروانی که ارواح و قلب‌های حجاج به سوی خدا می‌روند، نیز باید زاد و توشه‌ای روحانی وجود داشته باشد که باعث قوّت ارواح برای حرکت به سوی خدا باشد.

آن زاد و توشه معنوی و روحانی چیست؟
برای توضیح می‌گوییم که معمولاً توشه‌ای را که بر روی شتر می‌گذاشته‌اند دو لنگه بوده است که در دو طرف شتر قرار می‌گرفته تا تعادل برقرار ماند. این دو لنگه در توشه معنوی، عقل نظری و عقل عملی است، یا به عبارت دیگر، یکی ایمان و اعتقاد صحیح، و دیگری عمل صالح و تقواست.
🔸شخص حاجی از یک طرف باید اعتقادات درستی در مورد اصول و مبانی دینش داشته باشد و وجود خدا و صفات خدا برایش با ادلّه و براهین روشن اثبات شده باشد.
🔹البته بهترین روش برای خداشناسی و معرفت الله روشی است که عارفان الهی در پیش گرفته‌اند. ایشان به جای این‌که مثل تودۀ عوام مردم وارد جامعه شوند و اعتقادات خود را در مورد خدا و قیامت و سایر اصول معرفتی از بیان مردم بگیرند، و به جای این‌که مثل فلاسفه وارد عالم شوند و به سیر آفاقی بپردازند و از راه آیات و آثار و نشانه‌های خدا پی به خدا ببرند، از این راه وارد شده‌اند که از میان جامعه و از میان عالم برگشته و وارد نفس خود شده‌اند و از راه وجود خودشان خواسته‌اند به معرفت خدا دست یابند.

🔸عارفان الهی از این راه که وارد خلوت و انزوا می‌شوند و درِ دکان وجود خود را بر روی دیگران می‌بندند و با کلنگ و تیشه ریاضت و تهذیب و تزکیه و به عبارت دیگر جهاد اکبر، آن لایه‌های چرک و رسوبات معاصی و غفلت‌ها، که روی روح و مظهر خدا را پوشانده،‌ می‌کَنند و آن لایه‌ها و رسوبات را کنار می‌زنند تا این‌که به روح که مظهر و تجلی 

خداست در درون وجود خود، دست یابند و آن نور را که در زیر خروارهایی از لایه‌ها و رسوبات مدفون بود، آزاد ‌کنند.
در این‌جا است که انسان به مظهر خدا دست می‌یابد (که در اینجا سالک در سفر اول یعنی سفر از خلق به حق ، به مقام «فتح قریب» نائل می گردد).
🔹چون روح انسان همچنان که مظهر ذات خداست، مظهر و محل ظهور اسماء و صفات خدا هم هست، پس عارف وارد در اسماء و صفات می‌شود و از نردبان اسماء و صفات شروع به بالا رفتن می‌کند تا به مرحله سلطان اسماء و صفات که ذات خدا در مرحله واحدیت باشد، دست پیدا کند(که عرفا از این مرحله تعبیر به «فتح مبین» می‌کنند.)
🔸سپس از آن‌جا در خود ذات شروع به عروج می‌کند تا به مرحله غیب ذات یا مقام احدیت ذات دست یابد(که در اینجا سالک سفر دوم یعنی سفر از حق به حق، یا سفر از وجود حقی خود به وجود حق مطلق را به پایان رسانده و به مقام «فتح مطلق» یا «فتح‌الفتوح» نائل می‌شود).

🔸اکنون برای این‌که به بحث اصلی خود وارد شویم که عبارت از این بود که یک لنگه زاد و توشه در سفر حج، ایمان و اعتقاد و علم به خداست، گوییم بهترین نوع معرفت و اعتقاد به خدا، همین معرفت شهودی و عرفانی است که از راه تزکیه نفس به دست می‌آید و قرآن نیز تنها راه فلاح و رستگاری را همین راه تهذیب نفس و تزکیه معرفی کرده است: 🌿(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا)- شمس 9🌿

🔸حضرت رسول (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و اصحابشان بر پیرزنی گذشتند و او با چرخ نخ ریسی مشغول رشتن نخ بود حضرت از او سؤال کرد که چه دلیلی بر وجود خدا داری؟ آن پیرزن دست از گرداندن چرخ برداشت و گفت همچنانکه اگر من دست از گرداندن این چرخ بردارم، این چرخ می‌ایستد، عالم به این عظمت هم باید گرداننده‌ای داشته باشد که آن را می‌چرخاند و اگر او دست از این عالم بردارد، عالم از حرکت می‌ایستد.
در این‌جا بود که حضرت رو به یارانش نموده و فرمود: بر شما باد رو آوردن به دین پیرزنان.
🔆 آنچه در گفتار این پیرزن مهم است دو چیز است:

1️⃣ استدلال به برهان حرکت بر اثبات وجود محرّک که یک برهان فلسفی است.
2️⃣ استدلال بر ربوبیت خدا. زیرا بزرگترین مشکل انسان‌ها در توحید، مسئله ربوبیت بوده است.
البته علت این‌که حضرت فرمود بر شما باد پیروی از دین پیرزنان، برای این است که این پیرزن توانسته بود دو اصل مهم توحیدی را با بیانی ساده ارائه دهد و توحید و خدا برایش یقینی شده بود و خداشناسیش از حدّ توهم و خرافات خارج شده بود و به سرحد خداشناسی عقلی رسیده بود.

🔆 بنابراین دو کار بر هر انسانی لازم است:
🔺اول) این‌که سعی کند با مراقبت درست از رفتار و اعمالش و پرهیز از گناه و ... روی نور فطرت خود را نپوشاند و باعث خاموشی نور فطرت نگردد.

🔸خلاصه در زمینه عملی از اعمال حرام بپرهیزد و مکروهات و اعمال حلال ولی غیر ضروری و لغو و بی‌فایده را انجام ندهد، و از طرف دیگر اعمال واجب و حتی‌الامکان مستحب، و فقط حلالهای ضروری و لازم را انجام بدهد. اعمالش را برای غیر خدا و به نیت هوای نفس یا خوش‌آمد مردم انجام ندهد بلکه فقط برای خدا انجام دهد و راه نفوذ شیطان را از هر سو ببندد. به انجام این امور «تقوا» می‌گویند. که تقوا یک لنگه زاد و توشه حج است. با پیشه گرفتن تقوا، روی فطرت آدمی باز می‌ماند و روح که مظهر ذات الهی است می‌تواند وجود آدمی را تحت تأثیر قرار داده و آن را به نور الهی روشن سازد.
🔻دوم) سعی کند که در زمینه علمی و عقلی هم بر روی اعتقادات خود کار کند که داشتن اعتقاداتی صحیح و به دور از خرافات و بر مبنای براهین و استدلالات، دومین لنگه زاد و توشه در سفر حج است. یعنی انسان همچنانکه برای بهبودی کارهای دنیویش مرتب کار می‌کند، برای بهبودی اعتقاداتش و خارج کردن آن‌ها از حدّ اعتقادات خرافی به حدّ اعتقادات برهانی کوشش کند. مرتب با مطالعه کتاب‌های مفید در زمینه اعتقادات و پرس و جو از اهل فن، به تصحیح اعتقادات خود بپردازد.
🔸روی همین جهت است که قرآن این همه روی علم و عمل و به عبارت دیگر ایمان و تقوا تکیه دارد و این دو را باعث سعادت بشری می‌داند.
✅آن‌گاه معلوم است که کسی که علم درستی به توحید و معاد و حقایق ثابت عالم ندارد و نیز عملش هم ناخالص بوده، در نتیجه چنین انسانی زمانی که بخواهد به حج برود، در آن کاروان ارواح نمی‌تواند شرکت جوید و به خدا برسد. بلکه فقط یک سفر جسمانی انجام می‌دهد و به خانه خدا می‌رود و با جسمش مشتی سنگ و گل را طواف می‌کند.

**************************

حضرت علامه مروجی سبزواری

سلسله بیانات اسرار حج

۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۷