🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با موضوع «خصوصیات یک قافله ی حج» ثبت شده است

بسم رب السماوات و الأرضین

**********************

تغییر آسمان و زمین

**************

🔺(در حج ظاهری و جسمانی، زمین و آسمان عوض میشوند، پس برای حج باطنی هم امور باطنی یعنی قلب و قوای حاجی عوض میشوند. آنگاه چون در سایۀ تبدّل نفست و وجودت، خودت را طوری دیگر شناختی خدایت را میشناسی، بلکه برعکس، با شناخت او خودت را میشناسی).
🔸چون حاجی به شهر مکّه منتقل می‌شود، زمین و آسمانش عوض می‌شود و روی زمین دیگری و زیر آسمان دیگری قرار می‌گیرد. این از جهت جسمانی است.
🔹و اما از نظر روحانی نیز باید زمین و آسمان وجود او هم عوض شوند. زمین وجودی آدمی، قوای حسی او و آسمان وجودی او قلب اوست.
🔸انسان از یک طرف دارای قوای مدرکه‌ای است که عبارتند از قوۀ بینایی (باصره)، قوۀ شنوایی (سامعه)، قوۀ چشایی (ذائقه)، قوۀ بویایی (شامّه) و قوۀ بساوایی (لامسه). البته قوای متخیله، وهمیه و عقلیه نیز وجود دارند که هر چند مجردند ولی همه زمینی‌اند و خاستگاه اصلی آن‌ها عالم مادّه است. ولی در میان این قوا، همان پنج قوۀ اولی در تماس مستقیم با عالم مادّه هستند.
🔺ولی چیزی که هست انسان در این حواس با حیوان مشترک است و حیوانات هم همین پنج مرتبۀ ادراکی را دارند و انسان مادامی که در این حواس مانده باشد، در واقع در مرتبۀ حیوانیت مانده است. اما به ازای همین حواس ظاهری، پنج حس باطنی هم در انسان وجود دارد که در حیوان وجود ندارد. یعنی انسان چشمی دارد که با آن ملکوتیان را می‌بیند و ... .
☘️پنج حسی هست جز این پنج حس  / آن چو زرّ سرخ و این حس‌ها چو مس (مثنوی دفتر اول)

✅بطور کلی انسان ارتباطش با عالم از طریق همین حواس است. منتها ارتباط انسان با عالم مادّه از راه حواس ظاهری و ارتباطش با عالم ملکوت از راه حواس باطنی است.
🔸برای این‌که آن حواس باطنی در انسان بیدار شوند چاره‌ای نیست جز این‌که این حواس ظاهری تعطیل گردند. مثل این‌که تا انسان به خواب نرود و حواس ظاهریش تعطیل نگردند آن حواس دیگرش بیدار نمی‌شوند.
🔺بنابراین حاجی همچنان‌که زمینِ محل زندگی و شهرش را عوض می‌کند و در زمین مکّه واقع می‌شود، همچنین باید ادراکات زمینش را نیز عوض کند و از حدّ ادراکات حیوانی بدر آمده در حدّ ادراکات انسانی و ملکوتی نائل شود و اسرار فراوانی را از عالم ملکوت بگیرد. یعنی گوش قلبش اسرار و حقایق ملکوتی را بشنود و ... البته این اثرات زمانی برای حاجی پیدا می‌شود که مدت‌ها قبل از سفر حج به خودسازی و تزکیۀ نفس پرداخته باشد.

💢اکنون برویم بر سر آسمان وجود انسان که این آسمان هم باید عوض شود.
آسمان وجود انسان مقام قلب اوست که مقامی بسیار شریف و متعالی در انسان است. ابتدا در مورد این مقام صحبت کنیم و آن را توضیح دهیم تا بعد به سر سخن خودمان برسیم.
🔹انسان از دو بُعد مادی و مجرد تشکیل شده است. بُعد مادی او همان بدن و جسم اوست و بعد مجرد او از مراتب متعددی تشکیل شده است. این مراتب از پایین به بالا عبارتند از: خیال، وهم، عقل، قلب و روح.
🔺خیال، وهم، و عقل، مراتب ملکوت اسفل وجود انسان هستند و کاری به این‌ها نداریم. روح، سِرّ، خفی، و اخفی مراتب ملکوت اعلای وجود انسان هستند که فقط به مرتبۀ روح کار داریم. حقایقی که از عالم ملکوت وارد روح انسان می‌شوند بطور واحد و منبسط در روح استقرار می‌یابند. بعد از مرتبۀ روح مرتبۀ قلب یا نفس قرار دارد، آن حقیقت واحد از روح وقتی وارد قلب می‌شود متکثر می‌شود و آن حقیقت واحد مجرد به حقایق متعدد و مجرد تبدیل می‌شود. البته این حقایق متکثر، روحانی و مجرد و بی‌شکل بوده از عالم قلب وارد عالم خیال می‌شوند و خیال آن‌ها را شکل و صورت مادی می‌دهد و عارف چنین به نظرش می‌آید که دارد موجوداتی را می‌بیند یا صداهایی را می‌شنود.
🔸بنابراین قلب مرتبه‌ای از وجود آدمی است که مرتب در انقلاب است. گاهی رویش را به طرف روح می‌کند و حقیقتی را که روح از عالم ملکوت گرفته، از او می‌گیرد و در خود، آن را تجزیه به اجزائی می‌کند و سپس رویش را به عقل و خیال می‌کند و آن حقیقت تجزیه شده را به خیال می‌سپارد و خیال به آن اجزا شکل می‌دهد و در اینجاست که انسان با علوم جدیدی آشنا می‌شود.
🔹بطور کلی علوم الهی و لدنّی همین طور برای انسان پیدا می‌شوند که ابتدا روح انسان وسعت پیدا کرده (که از وسعت پیدا کردن روح تعبیر می‌کنیم به عروج یا معراج) با عالم ملکوت متصل می‌شود و حقیقتی را از آن عالم دریافت می‌کند. البته حقایق عالم ملکوت به صورت معنی (نه لفظ)، مجرد (نه مادی)، بسیط (نه مرکب) هستند. سپس این حقیقت واحد وارد قلب می‌شود و قلب تصرفی که در او می‌کند اینست که وحدت او را به کثرت تبدیل می‌کند. سپس این حقایق متکثره نزول می‌کنند و از قلب وارد خیال می‌شوند. خیال دوباره در آن‌ها تصرف می‌کند و این بار معنی بودن آن‌ها را تبدیل به لفظ می‌کند. در اینجاست که عارف احساس می‌کند که در ذهن او جمله‌ای القا شد که دارای الفاظ خاصی است.
🔸با توجه به مطالب گفته شده اگر انسان در عالم حیوانیت خود مانده باشد و روی روح انسان را لایه‌ای از گناهان و معاصی گرفته باشد بنابراین قلب دیگر نمی‌تواند روی خود را به طرف روح نماید و از او حقایق ملکوتی را بگیرد و از دریافت پیام‌های ملکوتی و معنوی محروم است. چون بین قلب و روح دیواری کشیده شده است و قلب نمی‌تواند ارتباط خود را با روح برقرار کند.
🔹لذا روی قلب همیشه به طرف پایین است یعنی رویش به طرف ملکوت اسفل وجود انسان است که آب شور و تلخ است.
🔸در اینجا قلب از بس که با جهت ادراکات مادی و زمینی سروکار دارد، طبیعت مادّه را به خود می‌گیرد و طبیعت مادّه ظلمت و غفلت و کثرت است و برای همین است که اکثر انسان‌ها شکایت دارند که قلبم سیاه است، یا از فراموشی‌های زیاد شکوه می‌کنند، یا از پراکندگی کارها و عدم انسجام آن‌ها می‌نالند و ...
🔺این به همان جهت است که قلب چون بیشتر توجهش به ظرف عالم مادّه بوده طبع مادّه را پیدا کرده است.
🔻از طرف دیگر قلب نه تنها وظیفۀ ادراک معانی را دارد، بلکه مرکز عواطف و احساسات و عشق هم هست.
🔹عشق در اثر اتصال وجودی انسان با موجودی دیگر پیدا می‌شود. مثلاً مادر و فرزند وجودشان متصل به هم است زیرا فرزند جزئی از وجود مادر است و روح و جسم کودک از روح و جسم مادر متولد شده و کودک هرچند که از لحاظ جسمی از مادر جداست، اما از لحاظ روحی کاملاً متصل است، و به همین خاطر است که اگر فرزند در شهر دیگری باشد و برایش مطلب ناراحت‌کننده‌ای پیش آید، بطور ناخودآگاه مادر هم ناراحت می‌شود.
🔸آن‌گاه این اتصال وجودی بر روی طرفین آثاری دارد.آثاری که بر روی مادر ظاهر می‌شود :
1️⃣ اول حافظیت است که مادر مرتب مواظب کودک است.
2️⃣ دوم ربوبیت است که مادر دائم نیازهای کودکش را برآورده می‌کند و حاجات او را رفع می‌کند.
3️⃣ سوم از خودگذشتگی است که مادر حاضر است خودش گرسنه بماند ولی کودکش سیر شود.
🔹همچنین از طرف کودک نیز آثاری دارد که یکی از آن‌ها توکل است یعنی کودک چون یقین و اطمینان دارد که مادرش همۀ امورش را تمشیت می‌دهد و همۀ حوائجش را برطرف می‌کند، لذا خودش دست از تدبیر امورش برمی‌دارد و به طور کلی کارهایش را به مادر واگذار می‌کند. دوم شکر است و کودک با زبان مخصوص خودش از زحمات مادر تشکر می‌کند.
❇️ این‌ها که برشمردیم و بسیار آثار دیگر، در افعال مادر و فرزند ظاهر می‌شود، اما یک اثر دیگر هم وجود دارد و آن جذب و کشش و ...

***************************

حضرت علامه مروجی سبزواری

سلسله بیانات اسرار حج

۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۷

بسمک یا سلام

*************

ورود در بادیه

*********

🔹بعد از این‌که انسان از شهر و وطن خودش خارج شد، وارد بادیه و بیابان می‌شود. البته بیابان جایی است که خطرات بسیاری در آن هست. خطر گم کردن راه، تمام شدن آب و غذا، بیماری، حیوانات درنده، دزدها و راهزنان، طوفان شن، سرما، گرما، و بسیاری مخاوِف و مهالک دیگر.
زمانی که حاجیان در بین راه در حرکت هستند، دائماً بین دو حالت قرار دارند: یکی این‌که همواره و در هر لحظه در حالت خوف و ترس هستند که مبادا همین الآن راهزنانی بر سر ما بشورند و ما را بکُشند و اموال ما را ببرند. همیشه در هراسند که مبادا طوفان شنی برخیزد و  در زیر خروارها شن روان مدفون شوند، همیشه می‌ترسند که قافله سالارشان بمیرد و این‌ها در بیابان سرگردان شوند و ...  . و خلاصه لحظه‌ای قلبشان فارغ از حزن و اندوه نیست.
🔸از طرف دیگر در دلش نور امیدی هم هست که خداوند آن‌ها را به سلامتی به مکّه می‌رساند و آن‌ها به مقصودشان که زیارت بیت‌الله و درک آن فیض عظیم است، خواهند رسید.
🔺بنابراین حاجی در سفر ظاهری و جسمانی وقتی که از شهرش خارج شده و به بیابان رو می‌نهد، دائماً بین خوف و رجا است.
🔹همچنین در آن سفر روحانی هم که از دنیا خارج می‌شود و به سوی وادی مقدس توحید گام می‌نهد، باید بین خوف و رجا به سر برد. یعنی همچنانکه در سفر جسمانی همواره در ترس است که به شهر مکّه نرسد، و امید دارد که برسد، در سفر روحانیش نیز همواره در ترس باشد که خدا زیارتش را قبول نکند و او را به مقام قرب خود راه ندهد، و از طرفی امید داشته باشد که بالاخره خداوند کریم است و ما را می‌پذیرد.
💢به عبارت دیگر از یک طرف حاجی دائماً در بین راه و در حین انجام اعمال در هراس و بیم است که شیطان در هر گوشه‌ای کمین کرده و در صدد است که بطور ناگهانی در یک جا که غافل باشم و برای لحظه‌ای توجهم از خدا برگردد و به دنیا متوجه شوم، از همان فرصت استفاده کرده و بر من شبیخون آرد و وارد وجودم شود، و چون خداوند شیطان را در درون وجود من ببیند، رویش را از من برگرداند و مرا به بارگاه قرب خودش راه ندهد.
🔹به هر حال انسان در یک لحظۀ بسیار کوتاه توسط شیطان ربوده می‌شود و بسیار بوده‌اند انسان‌های زاهد و پرهیزگاری که در یک لحظۀ خیلی کوتاه گمراه شده‌اند. البته شیطان سال‌های سال بر روی کسی که می‌خواهد گمراهش کند کار می‌کند. این نکتۀ مهم را باید توجه داشت که اکثریت انسان‌ها و قسمت بسیار زیادی از آن‌ها را شیطان کاری به کارشان ندارد و در صدد گمراه کردن آن‌ها نیست. زیرا برای گمراه شدن آن‌ها زرق و برق‌ها و جلوه‌های کاذب دنیا از بیرون کافی است که نفس ضعیف آن‌ها را وسوسه کند و نفس آن‌ها میل و اشتیاق به آن جلوه‌ها و زیبایی‌های کاذب پیدا ‌کند و در نتیجه به جای رو نمودن به خدا، به دنیا رو آورد، و رو نمودن به دنیا معنایش پشت نمودن به خداست. بنابراین زیبایی‌های ظاهری حیات دنیا از بیرون و کشش‌های نفس اماره به سوی دنیا، از درون کافی است برای گمراه شدن آن‌ها و سوق داده شدن آن‌ها از خدا به سوی دنیا. چنین انسان‌هایی خود به خود در سفر حج به مقام قرب نمی‌رسند و مقرّب درگاه خداوند نیز نمی‌شوند. دست خالی می‌روند و دست خالی برمی‌گردند. محروم می‌روند و محروم بازمی‌گردند.
🔸اما شیطان سعی و تلاشش را می‌گذارد برای کسانی که در وادی توحید قدم‌های بزرگی برداشته‌اند و در توحید از لحاظ عملی و ایمانی قوت پیدا کرده‌اند، یا در جهت‌ عمل و تقوا و پرهیزگاری بسیار قوی هستند و عمری را در دوری از محرمات، و اجتناب از اعمال خلاف رضای خدا به سر برده و عبادات سنگین و ریاضات طاقت‌فرسا را بر خود هموار کرده و در عمرشان قائم اللیل و صائم النهار بوده‌اند.
🔹چنین افرادی در طول تاریخ کم نبوده‌اند و شیطان در هر دو جهت افراد بسیاری را گمراه کرده است. در جهت علمی، قرآن بلعم باعور را مثال می‌زند که صاحب اسم اعظم بود ولی شیطان چنان او را به وادی ضلالت کشاند که تمام ایمانش را بر باد داد. در جهت عملی نیز داستان «برصیصا» معروف است.
✅ اینست که انسان همواره باید خود را در معرض آسیب شیطان ببیند.

🔸...اینست که انسان همواره باید خود را در معرض آسیب شیطان ببیند و ترسان و هراسان از این‌که هر لحظه شیطان ممکن است از کمینگاهش بدر آمده و تیری به سوی او پرتاب نموده که روح او را نابود کند.
🔺البته این خطر برای شخص حاجی بسیار بیشتر است. زیرا سفر حج سفری است که خداوند به بندگانش و به حجاجی که خانه و کاشانه و جمیع تعلقاتشان را رها کرده‌اند و به عشق زیارت او سرگشتۀ بیابان‌ها شده‌اند نظر خاصی دارد و عنایات خودش را بیشتر شامل حال آن‌ها می‌نماید. لذا شیطان هم از این طرف خود را کاملاً آماده و مصمّم می‌کند که حجاج را از حج واقعی منصرف کند و دل آن‌ها را به جای توجه به خدا به اعمال ظاهری حج متوجه سازد و آن‌ها را در بازارها مشغول نماید، یا در طول مسافرت مسئله‌ای برایشان پیش آورد که خودشان اصلاً گمان نمی‌کرده‌اند و احتمال نمی‌داده‌اند که چنین معصیتی برای آن‌ها پیش آید.
💢شیطان هر لحظه مترصّد است و در کمین نشسته است تا فرصتی به دست آورده و سفر حجاج را باطل و اعمالشان را فاسد گرداند.
🔸این است که حاجی چون رو در بیابان می‌گذارد و از شهرش خارج می‌شود، باید بسیار خائف و هراسناک از پیش آمدن چنین مواردی باشد و خود را در میان مهالک فراوان ببیند و خود را در وادیی ببیند که هر قدمش هلاکت است و پرتگاه‌های عمیق است که روح آدمی اگر در یکی از آن‌ها سقوط کند تا قعر جهنم پیش خواهد رفت.
البته از طرف دیگر امید خودش را کاملاً به خدا بیندازد و توکل بر خدا نماید و در عین ترس از آن مسائل، امید به خدا را داشته باشد که خداوند مرا حفظ خواهد کرد و مرا در این سفر از شرّ شیطان درونی یعنی نفس اماره و شیطان بیرونی یعنی ابلیس حفظ خواهد نمود و خلاصه با این دو بال وارد وادی حج شده، پا در بیابان گذارد.

******************************

حضرت علامه مروجی سبزواری

سلسله بیانات اسرار حج

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۷

بسمک یا ملجأ کل غریب

********************

خروج از وطن

🔸خصوصیت دیگری که قافله حج دارد این است که این قافله از وطن و شهر محل اقامت حجاج خارج می‌شود. البته معلوم است که وقتی حجاج از شهر خود خارج شدند، به طور طبیعی از پدر و مادر، همسر، فرزندان، اموال، مقام و هرچه که دارند، مفارقت جسمانی می‌کنند. ولی چیزی که هست در قلب خود از آن‌ها جدا نشده‌اند و وابستگی قلبی به آن‌ها دارند.
🔺بنابراین جسم حاجی از شهر و وطن خارج می‌شود اما قلب او در شهرش می‌ماند.
🔹امروزه که وسایل ارتباطی فراوان شده، حجاج به طور مرتب با خانواده خود در تماسند و کسانی که اهل تجارت و کسب و کار هستند با تلفن یا موبایل یا اینترنت از همانجا معاملات خود را انجام می‌دهند.
🔸این‌ها دلیل بر تعلق قلب انسان با وطن خودش است و به معنای دیگر دلیل بر این است که حاجی در این سفر تعلقش را از دنیا قطع نکرده است.
🔹بنابراین انسان در آن کاروان جسمانی که بدن‌های حجاج در آن کاروان است و مبدأشان وطن آن‌ها است و مقصدشان شهر مکّه و خانه کعبه است، شرکت می‌کند اما در آن کاروان روحانی که قلب‌های حجاج در آن کاروان است و مبدأشان عالم مادّه و مقصدشان خداست شرکت نمی‌کند.
✅ آن‌گاه معلوم است که بنابر حدیث : «القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیرالله» (قلب حریم خداوند است، پس در حریم خدا جز خدا را ساکن مگردان)، قلبی که در او علاقه به خانواده و ... وجود داشته باشد دیگر خدا در آن قلب حضور ندارد.
🔅 توجه شود که نمی‌خواهیم بگوییم انسان محبت خانواده‌اش را نداشته باشد. بلکه بحث در تعلق است و این‌که آنقدر انسان تعلق به خانواده و ... خود داشته باشد که تمام عمر خود را وقف خدمت به آن‌ها نماید و این‌ها را در قلب خود به جای خدا بنشاند، و این تعلق و وابستگی بسیار مذموم و قبیح است.
🔺بنابراین حاجی وقتی می‌خواهد از شهر خود خارج شود، همچنانکه جسم خود را از شهر خارج می‌کند، باید روح خود را نیز از دنیا خارج کند و با قلبی آزاد و رها از همه تعلقات به سوی حج رهسپار شود.

__________________________________________

🔷 برای این‌که حاجی به مقام انقطاع از دنیا برسد، باید قبل از شروع سفر حج، (حداقل شاید یک سال قبل از انجام این سفر) چند کار را انجام دهد:
1️⃣ کار اولی که می‌کند این است که بنا را بر این بگذارد که چون من به سفر حج بروم، دیگر به وطنم بازنمی‌گردم و در طی این سفر چه بسا که خواهم مرد و چون از پدر و مادرم و همسرم و فرزندانم جدا شوم، دیگر آن‌ها را نخواهم دید، و چون مغازه و اداره و ... را رها کنم و بروم، دیگر به سوی آن‌ها باز نخواهم گشت. آن‌گاه این معنا را زیاد در خود تلقین نماید.
🔍 البته در مسافرت‌های قدیم این معنا در حاجی بیشتر قوت داشت چون مسافرت حداقل یک سال طول می‌کشید و آن هم خطرات فراوانی که در میان راه بود از قبیل بیابان‌های سخت و دور و دراز که باید پیموده شوند، بیماری‌ها، حیوانات موذی، راهزنان و تمام شدن آب و نان و ...
ولی این انقطاع و بریدن قلب از تعلقات در زمان ما شاید اصلاً صورت نپذیرد. زیرا وسایل مسافرتی بسیار راحت و مطمئن شده و بیماری‌ها به شدت مهار شده‌اند و این سفر حدود بیست روز طول می‌کشد آن هم در امنیت و رفاه کامل. لذا حاجی مطمئن است که سالم به وطن برمی‌گردد.
⬅️ ولی از آن‌جا که تا این انقطاع قلب به کلی حاصل نشود، اتصال با خدا صورت نمی‌گیرد و حجش مقبول درگاه خدا واقع نمی‌گردد، پس باید هر طور شده این تعلق‌ها را از خود بزداید. برای این است که می‌گوییم حداقل یک سال قبل از انجام سفر شروع به تلقین به خود نماید که بسیار محتمل است که این سفر، سفر آخر من باشد و بلکه سفر آخرت من است و بازگشتی در کار نیست. در هر روز مدتی را با خود خلوت کند و در این خلوت به فکر بنشیند و با خود همین معانی را بیندیشد که این سفر سفری به سوی خداست.
🔶 اگر من نتوانم قلبم را در این سفر چنان خالی از تعلقات دنیا کنم که فقط خدا در قلبم جا داشته باشد و بس، در این سفر چیزی دستگیر من نخواهد شد و این سفر مرا نزدیک به خدا نخواهد کرد بلکه موجبات نارضایتی خدا را از من فراهم خواهد نمود. زیرا خداست که در این سفر مرا دعوت کرده و چقدر بی‌ادبی است که من فقط جسمم را به حضور خدا ببرم اما قلبم در دنیا و مشتغل به حب دنیا بماند.

2️⃣ کار دومی که لازم است انجام دهد این است که تمام واجبات و فرائض الهی را که ضایع کرده تدارک و جبران نماید. تا وقتی که به حج می‌رود هیچ واجب فوت شده‌ای بر گردنش نباشد.
🔺دلیلش این است که آنچه شخصیت حقیقی و روحانی انسان را می‌سازد، سه چیز است: اعمال، اوصاف و عقاید. همانطور که آب و نان و گوشت وسبزیجات و ... غذاهایی هستند که جسم ما را می‌سازند و آن‌ها را شکل می‌دهند، اعمال، اوصاف و عقاید هم روح ما را می‌سازند و به آن‌ شکل و شخصیت می‌دهند. فعلاً به اوصاف و عقاید کاری نداریم، ولی در مورد اعمال باید بگوییم که در میانه اعمال، اعمال واجب در ساختن شخصیت روحانی ما سهم بسزایی دارند و اگر یک عمل واجب از ما ترک شود، در واقع شکستگی و نقصی در ما ایجاد می‌کند.
🔺آن‌گاه روح ما بسان ظرف شکسته و ترک‌خورده‌ای می‌ماند که هرچه آب در آن بریزیم از آن خارج می‌گردد و در آن نمی‌ماند. و با چنین روحی اگر انسان به حج برود هر چه از فیوضات و رحمت‌های الهی که در این سفر بر او وارد شوند، از آن طرف خارج می‌شوند و در نتیجه بهره‌ای از فیوضات رحمانیه برای او باقی نمی‌ماند.
3️⃣ کار سومی که شخص قبل از حج باید انجام دهد خروج از حق‌الناس است و آن این است که تمامی حقوقی را که از مردم ضایع کرده است به آن‌ها برگرداند. چه حقوقی که مربوط به اموال می‌شود یا حقوقی که مربوط به اعراض می‌شود.
🔺مثل این‌که آبروی کسی را پیش کسی یا پیش عده‌ای برده، یا راز کسی را پیش کسی یا عده‌ای افشا کرده و خلاصه همه این‌ها را تدارک کند به طوری که وقتی به حج رفت ذمه‌اش به کلی از بابت حقوق مردم مبرّا باشد.

4️⃣ کار چهارمی که باید انجام دهد خروج از حق‌الله است و آن این است که اعمال حرامی که انجام داده مثل این‌که نگاه حرامی کرده، یا صدای حرامی را شنیده و ... هر کدام از این‌ها را یکایک در نظر آورد و نسبت به آن‌ها از خداوند بخواهد که او را مغفرت نماید و با تضرع و التماس و زاری از خدا بخواهد که بین او و آن گناه فاصله بیندازد و اثر آن گناهان را از نفس ا

و بزداید.
🔺باید توجه داشت که هر عمل گناه و حرامی را که انسان انجام می‌دهد اثر سیاهی را بر روی نفسش می‌گذارد و در اثر تکرار اعمال حرام، ظرف وجودی انسان سیاه می‌شود. حال با چنین ظرف وجودی اگر به حج برود هرچه از عنایات ربانی که وارد وجود او شوند، سیاه و ظلمانی خواهند شد و در نتیجه نفعی به حال او نخواهند داشت وحتی او را بدتر میکنند.
🔸انسان وقتی که دارای روح سیاهی است، تا وقتی که در معرض بارش عنایات الهی و وجودات لطیف ملکوتی قرار نگرفته، مقدار سیاهی روح او ثابت است. اما چون به حج رفت و در آنجا در معرض بارش آن وجودات رحمانی و رحیمی واقع شد، هر چه این وجودات بر روح او بیشتر ببارند وقتی به روح او وارد شدند سیاه میشوند و در نتیجه ذات او تبدیل میشود به وجودات سیاه متراکم شده و دست آخر یک وجود سیاه رقیق و ضعیف به حج رفته بود و یک وجود سیاه متراکم شده و قوی از حج برمیگردد.
🔺برای همین است که فرمود: «ربّ تال القرآن و القرآن یلعنه» چه بسیار تلاوت کنندۀ قرآن هستند که قرآن آنها را لعنت می‌کند.
🔹لعن یعنی دور شدن از خدا و انسانی که جانش تاریک است هر آیه ای که بخواند یک وجود لطیف نورانی و ملکوتی بر او وارد می‌شود ولی بخاطر سیاهی جانش آن وجود هم سیاه می‌شود و در نتیجه با خواندن هر آیهای یک سیاهی و ظلمت بر او افزوده شده و با افزود هر ظلمت یک درجه از خدا فاصله می‌گیرد و دور می‌شود.
🔅همچنین قرآن می‌فرماید: ( وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا ) اسراء 82 - و نازل کردیم از آسمان قرآنی را که شفا و رحمت است برای مؤمنین و ظالمین را جز خسارت نمی‌افزاید.
🔺به کلمۀ «یزید» یعنی زیاد می‌کند توجه شود که بیانگر این است که همین قرآن که برای مؤمنین و صاحبان جانهای روشن، نور است و بر نورانیت آنها می‌افزاید، ولی برای صاحبان جانهای تاریک باعث افزوده شدن ظلمت است.
🗝برای همین است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «ما اکثرَ الضجیج و اقلّ الحجیج» چه بسیارند ولوله کنندگان و چه کمند حاجیان.

5️⃣ کار پنجمی که باید انجام بدهد این است که وصیّت خودش را بنویسد و تکلیف دارایی‌های خود را مشخص نماید.
6️⃣ کار ششمی که لازم است انجام دهد این است که به تمام قول‌ها و وعده‌هایی که به مردم داده وفا کند و هیچ‌کدام از آن‌ها را برای بعد از سفرش نگذارد.
🔸یعنی نگوید بگذار بروم به حج و برگردم، بعد این کار را برایت انجام می‌دهم. چون اگر این کار را بکند معلوم می‌شود که هنوز علاقه به زندگی دنیوی و علاقه به وطنش دارد و دلش می‌خواهد زنده بماند و برگردد به شهر خودش تا وعده‌اش را عملی کند. همین‌که انسان میل به بازگشت به وطن داشت، معلوم می‌شود که هنوز قلبش وابسته به وطن است و قلبش در وطن است و نتوانسته قطع علاقۀ کلی از وطن بنماید.
🔹حتی برای مثال اگر با کسی معامله‌ای کرده و از او چیزی به طور نسیه خریده که پولش را در ماه محرم (یعنی بعد از موسم حج) بپردازد، با آنکه شرعاً می‌تواند تا همان ماه محرم نپردازد، ولی دِینش را قبل از حلول موعد بپردازد. و الّا در حج دائماً دغدغه دارد که من پول بدهکارم و در نتیجه دلش هنوز در شهرش و در نزد طلبکارهایش است و فکرش مشغول معاملاتش.
💢البته در میان این شش کاری که گفتیم، آن کار اول بسیار مهم است و این کارهای دیگر لوازم هستند. یعنی وقتی که انسان بنا را براین گذاشت که این سفر حج، آخرین سفر من است و دیگر بازگشتی نخواهد بود، و من در این سفر خواهم مرد، پس طبیعی است که به فکر می‌افتد نقایص گذشتۀ خود را تدارک کند. یعنی واجبات فوت شده‌اش را به جا آورد، حقوقی را که از مردم ضایع کرده به آنها برگرداند، از گناهانی که کرده استغفار و عذرخواهی کند، وصیّتش را انجام دهد، و بالاخره بدهکاری‌های مربوط به بعد از سفر حجّش را بپردازد.
اگر کسی موفق شد این کارها را انجام دهد و به درستی از عهدۀ همۀ آن‌ها برآمد، در اینجا است که اگر از وطنش به عزم حج خارج شد، به واقع و به راستی از دنیا و از همۀ تعلّقات دنیایی خارج شده و خروج از وطن به معنی واقعیش محقّق شده است و انسان هم جسمش را از شهر خود خارج نموده و رهسپار خانۀ خدا کرده، و هم روح خود را از تعلّقات دنیا خارج کرده و رهسپار عالم ملکوت کرده است.

💢 تبصره ای در حقیقت عبادات واجب :

علت این‌که واجبات در ساختن شخصیت روحانی انسان نقش بسزایی دارند، این است که در واقع هر کمالی را که موجود بخواهد بدست بیاورد در سایۀ فنا بدست می‌آورد. به این معنا که موجود تا از آن کمالی که دارد فانی نشود به کمال بالاتر دست نمی‌یابد. جماد تا کمال جمادی را از دست ندهد و از کمال جمادی فانی نشود، به کمال نباتی دست نمی‌یابد. باز تا وقتی که در کمال نباتی ثابت مانده کمال بالاتر، یعنی کمال حیوانی را نمی‌تواند بدست آورد و چون از کمال نباتی فانی شد، کمال حیوانی را بدست می‌آورد. باز چون از کمال حیوانی فانی شد به کمال انسانی دست می‌یابد تا بالاخره به کمال الهی دست یابد.
✔️حال اگر انسان بتواند از نقص بشری، خود را فانی کند می‌تواند از کمال الهی سر درآورد. اما چگونه می‌تواند از نقص بشری خود را فانی کند؟
یک موجود، زمانی می‌تواند نقص بالفعل خود را از دست بدهد که در موجود کاملتر فانی شود. مثلاً عناصر خاک که جماد هستند اگر از طرف یک درخت جذب شوند و وارد وجود یک درخت شوند پس فانی در درخت شده‌اند و در نتیجه نقص جمادی را از دست داده و به کمال نباتی دست پیدا کرده‌اند. یا اگر یک حیوان، برگ یا میوۀ آن درخت را خورد، آن برگ یا میوه که کمال نباتی داشتند اکنون فانی در وجود یک حیوان شده‌اند و کمال برتر یعنی کمال حیوانی را گرفتند. باز اگر آن حیوان را انسان خورد، پس حیوان در انسان فانی شده و در نتیجه کمال انسانی را می‌گیرد. حال اگر انسان بتواند خود را در خدا فانی کند، پس توانسته از نقص بشریت بدر آید.
🔻ولی چگونه انسان می‌تواند فانی در خدا شود؟
اعمال واجب می‌توانند این فنا را در انسان پدید آورند. زیرا انسان روی جهت حیوانیّتی که دارد میل به عبادت ندارد. زیرا عبادات با جهت حیوانی انسان تعارض دارند. مثلاً نماز صبح، خواب را که جهت حیوانی انسان است، از او می‌گیرد. نمازهای دیگر یومیه، مشغولیات دنیایی انسان را از او می‌گیرند.
🔹یا روزه، خوردن و آشامیدن و شهوت‌رانی را که اعمال حیوانی هستند از انسان می‌گیرد. خمس، تعلق انسان را به پول از او می‌گیرد. خلاصه عبادات در یک چیز مشترکند و آن خارج کردن انسان از حیوانیت و دنیا و داخل کردن او در عالم ملکوت و رساندنش به خداست.

در میان عبادات، عبادات واجب هستند که می‌توانند آن امر مهم یعنی فنای انسان در خدا را ایجاد کنند. زیرا عبادت واجب، عبادتی است که «باید» انجام داده شود و انسان به هیچ وجه نمی‌تواند از زیر آن در رود. پس از طرفی انسان چون فعلاً دارای کمال حیوانی است، پس میلی به نماز ندارد و ارادۀ نماز خواندن را ندارد. ولی از طرف دیگر نماز واجب چون «باید» دارد، پس نماز را می‌خواند.
🔺این است که در عبادات واجب، در واقع ارادۀ انسان نیست که او را به سوی عمل واجب می‌برد. چون انسان هیچ اراده‌ای برای عمل واجب ندارد. بلکه در واقع ارادۀ خداست که ارادۀ انسان را کنار می‌زند و خودش به جای ارادۀ انسان می‌نشیند و انسان را به حرکت درمی‌آورد که آن عبادت واجب را به جا آورد.
🔹در نتیجه در موقع انجام عمل واجب اتفاقی که می‌افتد این است که «ارادۀ انسان در ارادۀ خدا فانی می‌شود». آن‌گاه اگر این اتفاق پشت سر هم بیفتد، یعنی در یک روز پنج بار ارادۀ انسان در ارادۀ خدا فانی شود یعنی پنج بار نماز بخواند و ... .
پس هر بار که ارادۀ انسان در ارادۀ خدا فانی شود، انسان یک پله از کمال را بالا می‌رود و یک درجه ارتقاء می‌یابد. آن‌گاه این کمالات که به طور مرتب و پشت سر هم روی هم انباشته شوند می‌توانند شخصیت روحانی انسان را شکل نورانی و الهی بدهند و چون بدن و جسم انسان در قیامت تابع شخصیت روح اوست، پس شکل ظاهری و جسمانی انسان هم در قیامت شکل زیبایی به خود خواهد گرفت.

🔹با توجه به این‌که اراده در انسان و خدا، صفت است، در اوائل راه چون ارادۀ انسان در ارادۀ خدا فانی می‌شود، در واقع صفتی از انسان در صفتی از خدا فانی می‌شود. ولی در اثر تکرار فنای صفت به جایی می‌رسد که هر گاه در هنگام به جا آوردن واجبی ارادۀ خدا آمد و به جای ارادۀ انسان نشست، با تمام شدن عمل واجب، ارادۀ خدا از انسان رخت برنمی‌بندد بلکه بعد از اتمام واجب نیز مدتی درنگ می‌کند. در اثر تکرار بیشتر واجبات، مدت درنگ ارادۀ خدا در ذات انسان بیشتر می‌شود تا جای

ی که ارادۀ خدا در انسان استقرار تام پیدا می‌کند و حالت استقرار موقتش را از دست می‌دهد و انسان از «حال» فنای اراده خارج شده و در ارادۀ خدا «مقام» پیدا می‌کند. در اینجا است که انسان تمامی افعالش به ارادۀ خدا انجام می‌شود چه واجباتی که انجام می‌دهد چه مستحبات و چه مباحات.

_________________________________
🔻در اینجا دو سؤال ممکن است پیش آید:
1️⃣ این‌که آیا مستحبات هم می‌توانند انسان را به این مقام فنای اراده برسانند یا نه؟
2️⃣ این‌که ما سالهاست که واجبات را انجام می‌دهیم چرا اثری در خودمان نمی‌بینیم؟
🔺در جواب سؤال اول باید بگوییم که مستحبات نمی‌توانند انسان را به مقام فنای اراده برسانند. زیرا عمل مستحب «باید» ندارد و اگر انسان عمل مستحبی را انجام دهد به دلخواه و ارادۀ خودش انجام می‌دهد نه به ارادۀ خدا. لذا تقربی را که انسان از ناحیۀ نوافل و مستحبات به خدا پیدا می‌کند به اندازۀ تقربی که از فرائض و واجبات پیدا می‌کند نیست و لذا «قرب نوافل» ضعیفتر از «قرب فرائض» هستند.
🔺در جواب سؤال دوم باید بگوییم علت این‌که این واجبات در ما تأثیر نمی‌کنند این است که اولاً واجباتی را که قبلاً انجام نداده‌ایم باعث ایجاد نقص‌ها و شکست‌هایی در وجود ما شده که هر چه این واجباتی که انجام می‌دهیم و باعث جلب رحمت‌های الهی می‌شود از آن شکستگی‌ها دفع می‌شوند. ثانیاً گناهانی که انجام می‌دهیم و وجود ما را آلوده و سیاه کرده‌اند، آن رحمت‌های الهی را آلوده و سیاه می‌کنند. ثالثاً همان واجباتی را که انجام می‌دهیم با تفرقۀ حواس و پریشانی خاطر و غفلت از خدا و توجه به دنیا انجام می‌دهیم. در نتیجه ارادۀ خدا بطور کامل در حین انجام واجبات در ما تحقق و استقرار پیدا نمی‌کند.

🔸یک نکته ماند که توضیح بدهیم و آن این‌که گفتیم هر موجود برای رسیدن به کمال موجود بالاتر باید از کمال خود (که نسبت به کمال موجود بالاتر نقص است) فانی شود تا کمال موجود بالاتر را بدست آورد، این فنا در واقع همان عبودیت است. زیرا عبد یک مشخصۀ بارزی که دارد این است که موجودی فانی است و مخصوصاً اراده‌اش فانی در ارادۀ مولایش است. یک عبد (مثل بندگان و بردگان در قدیم) بارزترین چیزی که در او ظهور داشت، فنای اراده‌اش بود در ارادۀ مولا و اربابش. اگر اربابش می‌گفت برو این کار را بکن، مسلم است که خود عبد مایل به انجام آن کار نیست و خودش باشد و خودش ارادۀ انجام آن کار را ندارد. اما چرا عبد با آنکه اراده ندارد ولی آن کار را انجام می‌دهد؟ جواب همان است که در اینجا در واقع ارادۀ مولایش به جای ارادۀ او نشسته و ارادۀ مولا است که او را وادار به آن کار می‌کند و ارادۀ او در ارادۀ مولا فانی شده است.
🔹عارفی می‌گوید توحید را از عبدی (یعنی از یک برده) آموختم. روزی در راهی با عبدی همراه شدم. از او پرسیدم: نامت چیست؟ گفت: هرچه بنامند. گفتم: چه می‌خوری؟ گفت: هرچه بخورانند. گفتم: چه می‌پوشی؟ گفت: هرچه بپوشانند. گفتم: کجا می‌نشینی؟ گفت: هر جا بنشانند.
این به خاطر آنست که عبد از خود اراده‌ای ندارد و در واقع ارادۀ ارباب ومولایش است که در او تجلی یافته و برای او تصمیم می‌گیرد.
نتیجه این‌که اگر گفتیم فنا مقدمۀ کمال است، همچنین می‌توانیم بگوییم عبودیت مقدمۀ کمال است. زیرا عبودیت همان فنا است و لذا در تشهد نماز می‌گوییم: «اشهد ان محمداً عبده و رسوله» یعنی پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) تا به مقام عبودیت و فنا نرسید به مقام رسالت نرسید. یعنی از رسوم بشریت فانی شد تا به عالم ملکوت عروج کرد و در آن‌جا به او مقام رسالت دادند.
❇️ یک نکته را در مورد مستحبات بگوییم و آن اینکه تا انسان عبادات واجب را انجام ندهد عبادات مستحب ارزشی ندارند. زیرا مستحبات مکمل واجبات هستند و در جایی که اصل عمل واجب انجام نشود، عمل مستحب فایده ندارد.
✅همچنین اگر کسی انفاقات مستحب انجام دهد ولی انفاق واجب یعنی خمس مالش را نپردازد، معلوم است این انفاقاتِ مستحب برای تکامل روحانی او بی فایده خواهند بود. ( خمس حق امام زمان (علیه السلام) است. چطور می شود که انسان و مخصوصا سالک الی الله حق امام را ادا نکند و از امام انتظار دستگیری و عنایت داشته باشد).

******************************

حضرت علامه مروجی سبزواری

سلسله بیانات اسرار حج

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۷

بسمک یا نعم الرفیق

****************

راحله:

🔸راحله، وسیلۀ سواری است که بر آن سوار می‌شوند و راه حج را طی می‌کنند و معمولاً شتر راحله و وسیله‌ی حرکت و سواری بوده است.

⁉️ ولی در آن قافله معنوی و روحانی و قافلۀ اخوان الصفا راحله چیست؟
✅ راحله در آن قافله، صبر و بردباری است.
🔹 به طور کلی سیر الی الله دارای رنج‌ها و مشکلات فراوان است. سالکی که قصد قطع تعلقات دنیوی می‌کند و روی به سوی خدا می‌آورد از همان اولین قدم با مشکلات فراوان روبرو می‌شود. و از چهار جانب مشکلات به سوی او وارد می‌شوند: از جانب خودش، از جانب مردم، از جانب شیطان و از جانب خدا.
🔸بطور کلی رسیدن به مقصد لازمه‌اش این است که مسافر، مبدأ را ترک گوید. حال اگر انسان عزم کند که دنیا را ترک کند و به سوی خدا برود:

🔻در مرحله اول، نفسش یعنی «خود»ش با او به جنگ برمی‌خیزد. زیرا نفس انسان در اثر ماندن در دنیا به دنیا و لذت‌های دنیا عادت کرده و به دنیا دل بسته است.
🔻در مرحله دوم، مردم او را به استهزاء و تمسخر می‌گیرند و دیوانه و مجنونش میخوانند و حتی خانواده و همسر و فرزندانش با او بر سر ناسازگاری در می‌آیند. بالاخره مردم کسی را خواهانند که مثل خودشان غرق در کارهای دنیا و لهویات و امثال این‌ها باشد. همینکه ببینند کسی در رفتارهایش محدودیت ایجاد کرد و بیشتر در کار عبادت و ریاضت و تهذیب و تزکیه روزگار می‌گذراند مسلم است که مردم با چنین کسی از در ناسازگاری در می‌آیند.

... حال اگر انسان عزم کند که دنیا را ترک کند و به سوی خدا برود:
🔸 در مرحله سوم، شیطان مانع حرکت او به سوی خدا می‌شود و چنانکه قسم خورده است که همه‌ی اولاد آدم را گمراه کند، با او بر سر جنگ برمی‌خیزد و مشکلات زیادی بر سر راهش ایجاد می‌کند. عجیب این است که چون انسان عزم حرکت به سوی خدا را می‌کند، مشکلات جدیدی را بر سر راهش می‌بیند که تا آن زمان این طور مشکلات برایش پیش نیامده بود.
🔻تا قبل از ورود به راه در عبادت‌هایش احساس شوق و گرمی می‌کرد ولی حالا با آنکه پا در راه گذاشته احساس سردی و بی‌رغبتی می‌کند. مثلاً تاکنون مرتب نماز شب می‌خوانده اما حالا میلی به خواندن نماز شب ندارد.
🔺این امور به جهت آن است که تاکنون شیطان، او را مشتاق به نماز شب می‌کرده و او با خود می اندیشد که من هستم که نماز شب می‌خوانم و سایر مستحبات را به جا می‌آورم. اما حالا که حالت یقظه برایش پیدا شده و از خواب غفلت بیدار شده و فهمیده که عمری را در غفلت از خدا به سر برده و لذا از عمر بر باد رفته‌اش توبه می‌کند، در اینجاست که شیطان به حال خود رهایش می‌کند و او متوجه می‌شود که دیگر برای تهجّد و شب زنده داری موفق نمی‌شود و ...
🔹 و بالاخره در مرحله چهارم، این خداست که چندان انسان را در میدان‌های بلا و امتحان بیفکند تا افراد سست عنصر جدا شده و افراد زبده و قوی اراده بتوانند به آخر کار برسند.
لذا می‌فرماید: ( ان یمسسکم قرح ... ) - آل عمران۱۴۰ و ۱۴۱
(... ما این ایام مصیبت و بلا را بین مردم دور می‌دهیم تا این‌که برای خدا مشخص گردد کسانی که ایمان آوردند و ... )
▪️پس فلسفه وجودی بلاها دو چیز است: جدا شدن مؤمنین از غیر مؤمنین، و نیز خالص شدن مؤمنین است.

🔹 چون معلوم شد که سالک وقتی پای در راه می‌گذارد از نواحی و جوانب مختلف بر او بلاها و مصیبت‌هایی وارد می‌شوند، اکنون می‌گوییم که تنها مَرکب و وسیلۀ حرکت سالک به سوی خدا که می‌تواند او را از میان بلاها گذر بدهد و به مقصد برساند، صبر و استقامت است. اگر سالک بخواهد با رسیدن هر بلا و رنجی شروع به بی‌تابی و بی‌قراری و جزع و فزع کند، به هیچ جا نمی‌رسد.
🔸 لذا قرآن می‌فرماید: (ام حسبتم ان تدخلوا الجنة ...) - آل عمران ۱۴۳- (آیا می‌پندارید که داخل بهشت می‌شوید، در حالی که هنوز برای خدا مشخص نشده‌اند کسانی که مجاهده می‌کنند و کسانی که صبرکنندگان هستند).

🔺 در این آیه اساس حرکت به سوی کمال دو چیز معرفی شده است: یکی مجاهده و دیگری صبر. انسان باید از یک طرف با نفس اماره و شیطان وارد مبارزه جدی شود و از طرفی در این مجاهده صبر و خویشتنداری کند تا به مقصد برسد.
🔸 چنانکه قبلاً گفتیم همانطور که یک کاروان جسمانی به سوی حج به راه می‌افتد که مبدأش شهری است که حاجی در آن زندگی می‌کند و مقصدش خانه کعبه است، و زاد و توشه حاجی در این سفر، آب و نان است و مرکبش و راحله‌اش شتر ، همچنین یک کاروان روحانی که متشکل و گرد آمده از ارواح و قلب‌های حجاج است به سوی حج به راه می‌افتد که مبدأش دنیا و عالم مادّه است و مقصدش ذات خداست، و زاد و توشه حاجی در این سفر علم توحید و عمل صالح و به عبارت دیگر ایمان و تقواست، و مرکب و راحله‌اش صبر است و استقامت.
🔹 یعنی با توجه به آنچه گفتیم با فضیلت‌ترین نوع سفر حج، آن سفری است که به سخت‌ترین شکل برگزار شود و حاجی اعمال و مناسک را به همان گونۀ سخت به جا آورد، و آن‌گاه بر سختی آن‌ها صبر و استقامت کند و پرهیز خود را نشکند، اگر چنین بود، امید آن می‌رود که چون خداوند ببیند بنده‌اش در راه او آن همه سختی‌ها و مرارت‌ها را به جان خریده و هیچ بی‌صبری از خود نشان نداده، حج او را قبول کند و او را به درگاه خودش راه دهد و آن کاروان روحانی را به مقصد حقیقی خودش برساند و این کاروان را از عنایات خاصه خودش برخوردار بنماید.

*************************

حضرت علامه مروجی سبزواری

سلسله بیانات اسرار حج

۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۷

بسمک یا عطوف

*************

زاد و توشه:

یکی دیگر از خصوصیات قافله این است که افراد قافله باید با خود زاد و توشه بردارند یعنی آب و غذا برای میان راه بردارند تا گرسنه و تشنه نمانند و بتوانند به مقصد برسند.
❇️همچنین در حج روحانی و آن کاروانی که ارواح و قلب‌های حجاج به سوی خدا می‌روند، نیز باید زاد و توشه‌ای روحانی وجود داشته باشد که باعث قوّت ارواح برای حرکت به سوی خدا باشد.

آن زاد و توشه معنوی و روحانی چیست؟
برای توضیح می‌گوییم که معمولاً توشه‌ای را که بر روی شتر می‌گذاشته‌اند دو لنگه بوده است که در دو طرف شتر قرار می‌گرفته تا تعادل برقرار ماند. این دو لنگه در توشه معنوی، عقل نظری و عقل عملی است، یا به عبارت دیگر، یکی ایمان و اعتقاد صحیح، و دیگری عمل صالح و تقواست.
🔸شخص حاجی از یک طرف باید اعتقادات درستی در مورد اصول و مبانی دینش داشته باشد و وجود خدا و صفات خدا برایش با ادلّه و براهین روشن اثبات شده باشد.
🔹البته بهترین روش برای خداشناسی و معرفت الله روشی است که عارفان الهی در پیش گرفته‌اند. ایشان به جای این‌که مثل تودۀ عوام مردم وارد جامعه شوند و اعتقادات خود را در مورد خدا و قیامت و سایر اصول معرفتی از بیان مردم بگیرند، و به جای این‌که مثل فلاسفه وارد عالم شوند و به سیر آفاقی بپردازند و از راه آیات و آثار و نشانه‌های خدا پی به خدا ببرند، از این راه وارد شده‌اند که از میان جامعه و از میان عالم برگشته و وارد نفس خود شده‌اند و از راه وجود خودشان خواسته‌اند به معرفت خدا دست یابند.

🔸عارفان الهی از این راه که وارد خلوت و انزوا می‌شوند و درِ دکان وجود خود را بر روی دیگران می‌بندند و با کلنگ و تیشه ریاضت و تهذیب و تزکیه و به عبارت دیگر جهاد اکبر، آن لایه‌های چرک و رسوبات معاصی و غفلت‌ها، که روی روح و مظهر خدا را پوشانده،‌ می‌کَنند و آن لایه‌ها و رسوبات را کنار می‌زنند تا این‌که به روح که مظهر و تجلی 

خداست در درون وجود خود، دست یابند و آن نور را که در زیر خروارهایی از لایه‌ها و رسوبات مدفون بود، آزاد ‌کنند.
در این‌جا است که انسان به مظهر خدا دست می‌یابد (که در اینجا سالک در سفر اول یعنی سفر از خلق به حق ، به مقام «فتح قریب» نائل می گردد).
🔹چون روح انسان همچنان که مظهر ذات خداست، مظهر و محل ظهور اسماء و صفات خدا هم هست، پس عارف وارد در اسماء و صفات می‌شود و از نردبان اسماء و صفات شروع به بالا رفتن می‌کند تا به مرحله سلطان اسماء و صفات که ذات خدا در مرحله واحدیت باشد، دست پیدا کند(که عرفا از این مرحله تعبیر به «فتح مبین» می‌کنند.)
🔸سپس از آن‌جا در خود ذات شروع به عروج می‌کند تا به مرحله غیب ذات یا مقام احدیت ذات دست یابد(که در اینجا سالک سفر دوم یعنی سفر از حق به حق، یا سفر از وجود حقی خود به وجود حق مطلق را به پایان رسانده و به مقام «فتح مطلق» یا «فتح‌الفتوح» نائل می‌شود).

🔸اکنون برای این‌که به بحث اصلی خود وارد شویم که عبارت از این بود که یک لنگه زاد و توشه در سفر حج، ایمان و اعتقاد و علم به خداست، گوییم بهترین نوع معرفت و اعتقاد به خدا، همین معرفت شهودی و عرفانی است که از راه تزکیه نفس به دست می‌آید و قرآن نیز تنها راه فلاح و رستگاری را همین راه تهذیب نفس و تزکیه معرفی کرده است: 🌿(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا)- شمس 9🌿

🔸حضرت رسول (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و اصحابشان بر پیرزنی گذشتند و او با چرخ نخ ریسی مشغول رشتن نخ بود حضرت از او سؤال کرد که چه دلیلی بر وجود خدا داری؟ آن پیرزن دست از گرداندن چرخ برداشت و گفت همچنانکه اگر من دست از گرداندن این چرخ بردارم، این چرخ می‌ایستد، عالم به این عظمت هم باید گرداننده‌ای داشته باشد که آن را می‌چرخاند و اگر او دست از این عالم بردارد، عالم از حرکت می‌ایستد.
در این‌جا بود که حضرت رو به یارانش نموده و فرمود: بر شما باد رو آوردن به دین پیرزنان.
🔆 آنچه در گفتار این پیرزن مهم است دو چیز است:

1️⃣ استدلال به برهان حرکت بر اثبات وجود محرّک که یک برهان فلسفی است.
2️⃣ استدلال بر ربوبیت خدا. زیرا بزرگترین مشکل انسان‌ها در توحید، مسئله ربوبیت بوده است.
البته علت این‌که حضرت فرمود بر شما باد پیروی از دین پیرزنان، برای این است که این پیرزن توانسته بود دو اصل مهم توحیدی را با بیانی ساده ارائه دهد و توحید و خدا برایش یقینی شده بود و خداشناسیش از حدّ توهم و خرافات خارج شده بود و به سرحد خداشناسی عقلی رسیده بود.

🔆 بنابراین دو کار بر هر انسانی لازم است:
🔺اول) این‌که سعی کند با مراقبت درست از رفتار و اعمالش و پرهیز از گناه و ... روی نور فطرت خود را نپوشاند و باعث خاموشی نور فطرت نگردد.

🔸خلاصه در زمینه عملی از اعمال حرام بپرهیزد و مکروهات و اعمال حلال ولی غیر ضروری و لغو و بی‌فایده را انجام ندهد، و از طرف دیگر اعمال واجب و حتی‌الامکان مستحب، و فقط حلالهای ضروری و لازم را انجام بدهد. اعمالش را برای غیر خدا و به نیت هوای نفس یا خوش‌آمد مردم انجام ندهد بلکه فقط برای خدا انجام دهد و راه نفوذ شیطان را از هر سو ببندد. به انجام این امور «تقوا» می‌گویند. که تقوا یک لنگه زاد و توشه حج است. با پیشه گرفتن تقوا، روی فطرت آدمی باز می‌ماند و روح که مظهر ذات الهی است می‌تواند وجود آدمی را تحت تأثیر قرار داده و آن را به نور الهی روشن سازد.
🔻دوم) سعی کند که در زمینه علمی و عقلی هم بر روی اعتقادات خود کار کند که داشتن اعتقاداتی صحیح و به دور از خرافات و بر مبنای براهین و استدلالات، دومین لنگه زاد و توشه در سفر حج است. یعنی انسان همچنانکه برای بهبودی کارهای دنیویش مرتب کار می‌کند، برای بهبودی اعتقاداتش و خارج کردن آن‌ها از حدّ اعتقادات خرافی به حدّ اعتقادات برهانی کوشش کند. مرتب با مطالعه کتاب‌های مفید در زمینه اعتقادات و پرس و جو از اهل فن، به تصحیح اعتقادات خود بپردازد.
🔸روی همین جهت است که قرآن این همه روی علم و عمل و به عبارت دیگر ایمان و تقوا تکیه دارد و این دو را باعث سعادت بشری می‌داند.
✅آن‌گاه معلوم است که کسی که علم درستی به توحید و معاد و حقایق ثابت عالم ندارد و نیز عملش هم ناخالص بوده، در نتیجه چنین انسانی زمانی که بخواهد به حج برود، در آن کاروان ارواح نمی‌تواند شرکت جوید و به خدا برسد. بلکه فقط یک سفر جسمانی انجام می‌دهد و به خانه خدا می‌رود و با جسمش مشتی سنگ و گل را طواف می‌کند.

**************************

حضرت علامه مروجی سبزواری

سلسله بیانات اسرار حج

۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۷

بسمک یا صبّار

************

طی طریق ( مشی ):

🔸قافله و حجاجی که در این قافله هستند باید حرکت کنند و راه بروند تا به مقصد برسند. از لحاظ معنوی هم حاجی باید حرکت 

روحانی داشته باشد تا به خدا برسد. اگر حاجی فقط جسمش در حرکت باشد ولی روحش در عالم دنیا متوقف مانده باشد، پس آن قافلۀ معنوی نمی‌تواند به خدا برسد و حاجی در واقع سیر روحانی نکرده است.
🔹البته علامت این‌که انسان از کجا بفهمد در طول عبادت مشغول حرکت روحانی هست یا خیر، این است که مثلاً حاجی هر روز در خود احساس می‌کند که رذائل اخلاقیش کمتر شد و بر نورانیت وجودش افزوده گشت. اعمالش را عاشقانه‌تر انجام می‌دهد و دنیا در نزد او سردتر و محبت دنیا در دلش کمتر می‌شود.
اما اگر حاجی از سفر حج برگشت و برخوردش با مردم و ... مثل قبل از حج بود و از لحاظ عبادات مثل سابق، شوقی به عبادت نداشت، معلوم می‌شود که برای رسیدن به کعبه، راه رفته، اما برای رسیدن به خدا راه نرفته.
🔹البته اهمیت وجودی آن قافله سالار معنوی در این‌جا معلوم می‌شود. زیرا اوست که به حاجی می‌آموزد که چگونه با هر عملی از اعمال حج که انجام می‌دهد از مقام روحانی قبلی خود، خلع و فانی شود و وارد مقامی بالاتر شود و همان طور که قافله سالار ظاهری باید حرکت کاروان را طوری تنظیم کند که روز اول ذی‌حجه در میقات باشد، قافله سالار معنوی هم طوری حرکت حاجی را تنظیم کند که حاجی از روز اول ذی حجه حرکت روحانیش را آغاز کند و با انجام آخرین عمل حج، حاجی در منزل نور باشد.
👣مطلب دیگر در مورد مشی این است که ، در روایات وارد شده که حج پیاده بهتر از سواره است، و در حرکت پیاده هم، راه رفتن با پای برهنه بهتر و فضیلتش بیشتر است. البته این مطلب به خاطر همان نکاتی است که قبلاً ذکر کردیم که عبادت، هر چه مشکل‌تر ، برای خداوند محبوب‌تر .
و این راه دراز، اگر با این وضع مشکل طی شود ، مسلّماً در ایجاد یک آمادگی کامل روحی برای درک فیوضات معنوی حج کمک می‌کند. در طی این سفر سخت، گناهانش به خاطر مشکلاتی که در طی راه متحمّل می‌شود ریخته می‌شوند و آینۀ قلبش صیقل زده می‌شود و مستعدّ پذیرش نور خورشید الهی می‌گردد.
👣همچنین راه رفتن پیاده، یک خصوصیت دیگر هم دارد و آن این‌که با مقام عبودیت و عبد بودن انسان بیشتر سازگاری دارد. زیرا خداوند مولا و رب ما است و ما عبد و مطیع او هستیم و عبد کسی است که در مقابل مولای خود ذلت و شکستگی دارد. در مسافرت کردن با اتومبیل‌های راحت و هواپیما، انسان خود را یک موجود دارای قدرت و شوکت می‌بیند و بر خود می‌بالد که ما انسان‌ها چقدر قدرت پیدا کرده‌ایم که راه‌های دور را که مردم در قدیم با چه سختی‌ها طی می‌کرده‌اند ما امروز این طور آسان و راحت طی می‌کنیم، و این حالات و تخیلاتی که برای انسان پیش می‌آید او را از زیّ عبودیت و روش بندگی دور می‌کند.

🔸در این‌جا مطلبی را توضیح ‌می‌دهیم و آن این‌که انسان دارای فقر تکوینی است. یعنی در اصل وجودش و بقای وجودش محتاج خداست. باید لحظه به لحظه از طرف خداوند بر انسان وجود افاضه شود تا این انسان موجود باشد و باقی و برقرار باشد. و اگر یک لحظه فیض وجود از او قطع شود معدوم می‌گردد.
🔹لذا انسان، مرتب دستش به سوی خدایش دراز است و از او وجود می‌طلبد.
⚪️مانند تصویر درون آینه که این تصویر برای اصل وجود گرفتنش و برای باقی ماندنش محتاج آن شخص است که در مقابل آینه ایستاده است. گویی آن تصویر، یکپارچه دهان است و با صد دهان به آن شخص می‌گوید در مقابل من باش و به من وجود ببخش. از پیش من مرو که رفتن تو همان و نابودی و انعدام من همان.
❇️این است معنای فقر تکوینی و آیۀ شریفه که فرمود: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ) فاطر ۱۵.
لذا انسان و همۀ موجودات عالم خلقتاً و فطرتاً و تکویناً محتاج خدا هستند و وجود از او گدایی می‌کنند و هیچ استقلالی از خود ندارند.
◀️ حال اگر انسان از لحاظ ظاهری هم در فقر بود و از حیث مال دنیا در مضیقه بود و به اندازۀ کفاف و رفع نیازهای اولیه، از دنیا به او چیزی می رسید، در این‌جا ظاهر و باطن حالش یکی شده و تطابق بین ظاهر و باطن برقرار است. هم در باطن فقیر است و هم در ظاهر. نه در باطن و حقیقت وجودش می‌تواند ادعای استقلال کند نه در ظاهر می‌تواند ادعای استقلال کند.
🔹و چون احساس استقلال و استغنا و استکبار به کلی در ظاهر و باطن از انسان رخت بربست، این انسان می‌شود «عبد» و «فانی» که مرتبۀ «عبودیت» و «فنا» عالی‌ترین رتبۀ انسان است در عالم لاهوت و ملکوت.
🔸اما اگر انسان از لحاظ حال ظاهری در غنا و ثروت و بی‌نیازی بود در چنین انسانی یک حالت نفاق وجود دارد.
زیرا انسان ثروتمند خودش را از دیگران بی‌نیاز می‌بیند و اشکال کار در اینجاست که افراد ثروتمند اکثراً و غالباً چنین احسا

سی دارند که خودشان بوده‌اند که این مال را به دست آورده‌اند و جمع کرده‌اند و معمولاً خدا را در این بین در نظر ندارند که خدا این ثروت را به آن‌ها داده. همچون قارون که می‌گفت: (قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی) قصص ۷۸.

______________________________

🖊 توضیحی در ادب مقام فقر و غنا:
در این‌جا لازم است نکته‌ای را اشاره کنیم و آن این‌که ما نمی‌خواهیم بگوییم که فقیر از غنی بهتر و محبوبتر به سوی خداست. زیرا چه بسا فقیری که مبغوض خداوند است و غنیّی که محبوب خدا است.
🔺بلکه می‌گوییم زندگی فقیرانه بهتر است از زندگی اشرافی و سرمایه داری.
🔻زندگی فقیرانه یعنی زندگیی که انسان به قدر کفاف و قوت یومیه‌اش مال داشته باشد.
🔹پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) برای کسانی که مورد عنایت ایشان بوده‌اند همین طور دعا کرده‌اند که خداوند به قدر کفاف رزقشان بدهد.
🔸هر کدام از فقر و غنا دارای آداب خاصی هستند که اگر فقیر و غنی این آداب را رعایت کنند، محبوب درگاه خدا هستند.
◀️لذا اگر فقیر است، فقیر باادبی باشد مثل این‌که از فقر شکوه نکند، از خدا به خاطر فقرش شکایت نکند، سختی فقر را تحمل کند و بی‌تابی نکند و ... .
◀️همچنین غنا نیز دارای آدابی است مثل این‌که شخص ثروتمند باید اهل انفاق باشد، اگر مالش از دستش رفت، در قلبش احساس ناراحتی نکند، اگر مالی به دستش رسید در قلبش احساس خوشحالی نکند و ... .
در اینجا اگر یک انسان فقیر به زبان حال و زبان باطن، فقر وجودیش را به خدا عرضه کند و از خدا وجود بخواهد، و به زبان قال فقر ظاهریش را هم به خدا عرضه کند و از خدا حوائج ظاهری را بخواهد این‌جا تطابق بین ظاهر و باطن بسیار کامل‌تر می‌شود و زمینه دریافت فیوضات و رحمت‌های الهی برای او بسیار فراهم‌تر است.
اما شخص غنی هر چند باادب هم باشد ولی تطابق ظاهر و باطن در او نیست زیرا در باطن محتاج وجود است و فقر وجودی دارد، اما در ظاهر احتیاجات مادی و دنیایی ندارد. این است که شخص غنی یک قدم و شاید قدم‌های بسیار از شخص فقیر عقب‌تر است.

*****************************

حضرت علامه مروجی سبزواری

سلسله بیانات اسرار حج

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۷

بسمک یا هادی المضلّین:

*******************

کاروان سالار :

🔅 دوّمین خصوصیتی که قافله حج دارد این است که محتاج یک قافله سالار ظاهری است. این شخص کسی است که راه را می‌شناسد و به منازل بین راه آگاه است و می‌تواند حجاج را از میان بیابان‌ها عبور دهد و به شهر مکّه برساند. البته در خود مکّه هم کسی نیاز است که مناسک و اعمال را به او یاد بدهد.
◀️ همچنین حجاج ، محتاج یک قافله سالار معنوی هم هستند که آن قافله روحانی را که به سوی خدا به راه انداخته‌اند هدایت کند و به خدا برساند. لذا حاجی لازم است یک شخص صاحبدل که خود، سیر الی الله را انجام داده و به خدا رسیده را همراه داشته باشد که او را آگاه کند و قدم به قدم اعمال حج را برای او تفسیر کند و حقایق این اعمال را به او بیاموزد و قلب او را در تصرف خود داشته باشد تا میل به دنیا نکند و به او بفهماند که چه باید بکند که حجّش مورد قبول خداوند قرار گیرد.
⚠️ البته باید دانست که ملاک قبولی عمل، خلوص آن است. انسان از اول نیت کند که این عمل را فقط برای خدا انجام می‌دهم و تا آخر هم در انجام عمل امیال خودش را و امور دیگر غیر خدا را شریک نسازد.البته این کار بسیار دشوار است و کم کسی از عهده آن برمی‌آید. لذا حاجی کسی را می‌خواهد که این مسائل را برایش متذکر شود.
🔸 حاجی با هر عملی که انجام می‌دهد، مقامی از مقامات ملکوتی را می‌پیماید تا به خدا برسد و خدا گونه شود. به هر مقامی که می‌رسد از رذیله‌ای از رذایل اخلاقی بیرون می‌آید و در عوض به فضیلتی از فضایل اخلاقی دست می‌یابد.
🔹 از آن‌جا که طی طریق الهی بدون راهنما ممکن نیست، پس حجاجی که قافله‌ای را از ارواح و قلب‌های خود تشکیل داده‌اند، باید یک قافله سالار معنوی هم داشته باشند.
به چنین قافله‌سالاری، «قافله سالار طریقت مرتضویه» گویند. بنابراین قافله «إخوان الصفا» را «قافله سالار طریقت مرتضویه» لازم است.

*************************

حضرت علامه ذوالفنون مروجی سبزواری

سلسله بیانات « اسرار حج »

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۷

بسم الله خیر الأسماء

*****************

1. تجمع افراد در قالب کاروان

*********************

🔆همچنانکه برای جسم، قافله و قافله سالار لازم است، و نیز زاد و توشه نیاز است، پس عارف را نیز برای سیر بر طریقت الی الله، یک هادی و قافله سالار لازم است.

🔑افرادی که عازم سفر حج هستند همه با هم در یک جا جمع می‌شوند و تشکیل یک قافله را می‌دهند. البته جسم‌های مردم است که در کنار یکدیگر یک گروه واحد را تشکیل می‌دهند. ولی با توجه به این‌که این سفر یک سفر روحانی است، باید قلب‌های انسان‌ها با هم جمع شوند و یک قافله معنوی هم از تجمع قلب‌ها به وجود آید.
🔸این نکته را باید توجه کرد که آنچه باعث تجمع جسمی افراد در کنار هم می‌شود، همانا مقصد واحد آن‌هاست. همه قصد دارند که به شهر مکّه و زیارت خانه‌ی‌ خدا بروند. همچنین برای تشکیل یک کاروان معنوی، باید قلب‌ها و نیّت‌ها مقصود واحدی داشته باشند و مقصدشان یکی باشد و اگر مقصد اجسام، شهر مکّه و خانه‌ خداست، مقصد دل‌ها هم باید عالم ملکوت و خود خدا باشد.
البته جهت حرکت این دو کاروان فرق می‌کند: کاروان ظاهری، مبدأش عالم خاک است و مقصدش هم عالم خاک. اما آن کاروان روحانی که حامل قلب‌های حجاج است، مبدأش خاک است و مقصدش افلاک.
🔹 همچنانکه در شب معراج، جسم پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) از خانه‌اش در مکّه به سوی بیت‌المقدّس و بنای ظاهری مسجدالاقصی طی‌الارض نمود که یک سفر زمینی بود، اما روحش از مکّه به سوی عالم ملکوت یک سیر عمودی کرد. و قلب مقدّس پیامبر به این سفر آسمانی رفت و به فرمایش قرآن به «رؤیت قلبی» و مشاهده روحانی عوالم ملکوتی پرداخت.
🔸ولی چیزی که هست تشکیل این قافله‌ روحانی تقریباً می‌شود گفت محال یا نزدیک به محال است. زیرا در مرتبه اول، قصد همه خدا نیست، بلکه از همین جا که 

ارز برمی‌دارد برای خرید اجناس، دیگر نیّتش نمی‌تواند خدا باشد. در مرتبه بعد برای مسافران، کندن دل و خالی کردن خود از تعلّقات امکان ندارد و حاجی در طول سفر در فکر این است که فرزندانم چطور هستند، خانه‌ام و ... .
⬅️ کسی را می‌شود گفت که از دنیا قطع علاقه کرده که قبل از حرکت به سوی حج، بنا را بر این بگذارد که من دیگر از این سفر بازگشتی ندارم و در این سفر خواهم مرد. در نتیجه تمامی بدهکاری‌هایی را که به مردم دارد ادا کند و ... . البته این معنا در سفرهای قدیم ممکن بود پیدا شود. زیرا سفرهای حج چنان سخت بود که انسان امید برگشت نداشت.
💢 ضرب المثلی در بین قدیمی‌ها رایج بوده که می‌گفته‌اند انسان واجب‌القتل بشود اما واجب‌الحج نشود. دلیلش این بوده که کسی که قتلش واجب شود در یک لحظه‌ی کوتاهی او را می‌کشند و تمام می‌شود، ولی حج، مرگی است با مشقّت‌های فراوان و سختی‌های بسیار که به تدریج به سراغ آدم می‌آید.
🔹از یکی از پیران قدیم شنیدم که می‌گفت افرادی بودند در قدیم که کاروان به مکّه می‌برده‌اند و در میان مردم معروف بوده که می‌گفته‌اند فلان کس از مثلاً صد نفر که می‌برد، چهل نفر زنده بر می‌گرداند، و فلان کس از هر صد نفر پنجاه نفر زنده بر می‌گرداند.
🔸البته آن مطلب اول هم که گفتیم نیت همه خدا باشد نیز در قدیم بهتر امکان داشت. زیرا شهرهای مکّه و مدینه هیچ مظهر تجمّل و زیبایی ظاهری نداشتند، هیچ گونه بازارهای پر زرق و برق وجود نداشت و ... و حاجی در بدترین شرایط ممکن به سر می‌برد. لذا از وطنش که خارج می‌شد جز خدا نمی‌توانست نیّتی داشته باشد.
🔹اما امروزه قطع تعلّقات نیز نمی‌شود چون سفر حج بسیار آسان و در رفاه و امنیت کامل صورت می‌پذیرد و حاجی مطمئن است که بعد از یک ماه برمی‌گردد و دوباره کس و کارش را می‌بیند و کارهایش را دنبال می‌کند.

❤️ اگر چنین کاروانی از قلب‌های حجاج تشکیل شود و حجاج بتوانند نیت خود را و مقصد و مقصود خود را فقط خدا کنند، و از دنیا و تعلّقات آن یکسره خود را رها نمایند، در اینجا کاروانی معنوی از قلبها تشکیل شده که به آن، کاروانِ «اخوان الصفا» می‌گویند.

***************************

سلسله مباحث « اسرار حج »

حضرت علامه ذوالفنون مروجی سبزواری

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۷