🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۱۷ مطلب با موضوع «مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها» ثبت شده است

🔲▪️ #علامه‌مروجی‌سبزواری
🔲▪️ #مقامات‌حضرت‌زهرا
🔲▪️ #حوراءانسیه
🔲▪️ #مقام‌ایناس

بخش_اول

✍️ در روایات آمده که لقبی نسبت به فاطمه‌ زهرا سلام الله علیها مطرح شده:
الحوراء الانسیة ،
که آن حضرت حوراء انسیه است.

حوراء به معنی ملک، فرشته،
انسی هم به معنای انسان ،فرشته انسانی ، یک انسان فرشته ، یک چنین لقبی به حضرت زهرا سلام الله علیها داده شده .

این لقب که معروف هم هست ،یک مقامی است به نام مقام‌ ایناس ، مقام ایناس یعنی مقام‌ انس و در این عبارتی که در روایات آمده می خواهد این مطلب را بفرماید که حضرت زهرا سلام الله علیها در مقام ایناس است .

انسان موجودی است در میان همه موجودات عالم که روح او و جسم او قابلیت این را دارد که از حالت‌ تعادل خارج شود یا به حالت تعادل برگردد ،مثل ملائک نیست یا از این طرف مثل حیوانات نیست...

ملائک عصیان نمی کنند ، و از آن مقتضای خلقت خودشان هم خارج نمی شوند ،حیوانات هم همینطور هستند ،حیوانات هم یک تعادل مزاجی دارند ، و از همان حالت تعادل‌ مزاج خارج نمی شوند ،

انسان در میان موجودات عالم موجودی است که هم از جهت روحانی قابلیت این را دارد که روحش از تعادل مزاج خارج شود ، هم از لحاظ جسمی از تعادل مزاج خارج شود .

دو بُعد در انسان هست ،بعد روحانی یا بعد ملکی به اصطلاح و بعد جسمانی ، این دو بعد در انسان هست ،هر کدام از این دو بعد یک نقطه‌ تعادل دارند ، جسم انسان یک نقطه تعادل دارد ، به اصطلاح می گویند مزاج انسان یک حالت تعادلی دارد ،گاهی وقتها مزاج از حالت تعادلش خارج می شود ،وقتی از حالت تعادل خارج شد این آدم مریض می شود ،کار دکتر این است که این مزاجی را که از حالت تعادل خارج شده ،دوباره به حالت تعادل برگرداند ....

تمامی انسانهایی که در عالم زندگی می کنند ، اینها بلا استثناء در تعادل جسمانی نیستند الّا یک نفر که انسان کامل هست ،و امام هست ،و امام کسی است که این تعادل جسمانی او در حد اعلا وجود دارد و هیچ گونه نا متعادلی در وجود او نیست...

بنابراین ما در حد تعادل نیستیم ،بعضی اسماء جمالی را از خود بروز می دهند ، اسمائی که لطیف هستند ،اسماء زیبایی هستند ،مثلا رحمت زیادی دارد ،انسان خوش خلقی است ، اهل گذشت است ، بخشنده است ، جواد است ،اسم عَفُوّ ، یعنی عفو کنندگی در او تجلی کرده .

بعضی هم اسماء جلالی در آنها تجلی کرده ،مثلا آدم منتقمی است ، اهل انتقام است ،اسم مضل در او تجلی کرده گمراه کننده است ،انسانها را گمراه می کند ،اسم قهار در او تجلی کرده دیگران را مقهور خودش می کند ....

اگر انسان بتواند تمامی اسماء الله را در یک حد خاص در خودش ظهور بدهد ،این انسان می شود مظهر اسم " الله " ....

امام کسی است که در حد تعادل‌ محض است ،از لحاظ همه ی مراحل وجودی که در نظر گرفته شود ،امام در مرحله تعادل محض است ،این مقام را در عرفان می گویند " مقام ایناس" یعنی مقامی که انس گرفته است...

آنگاه چنین انسانی از لحاظ روحانی با ملائکه انس می گیرد ،از لحاظ جسمانی با بشر انس می گیرد ،ایناس یعنی این ....

اینکه در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها ،در روایات فرمودند : حوراء الانسیه ،ایشان یک ملکی است انسی ، اشاره به این مقام ایناس دارد ، که ایشان از لحاظ روحی و جسمی در مرحله تعادل محض است ،هم از لحاظ‌ جسمی در مرتبه تعادل است ،هم از لحاظ‌ نفسی در تعادل است ،آن عدالت‌ کبری که محصول عدالت سه قوه (شهویه ، غضبیه ، فکریه) است ،در حضرت زهرا سلام الله علیها ظهور دارد.

حضرت زهرا سلام الله علیها هم از لحاظ روحانی مظهر اسم الله است ،امّ الاسماء ، اسم‌ اعظم که حضرت زهرا اسم اعظم است ،اگر کسی در این مقام مظهریت الله باشد این انسان در مقام اسم اعظم است ،چون الله اسم اعظم است ، بزرگترین اسم خداوند همین است ،اسمی است که جامع همه ی اسماء دیگر است. .
بنابراین اگر کسی در مرتبه الله باشد ،مظهریت اسم الله ، این انسان در مقام اسم اعظم است ، و کسی که در مرتبه اسم اعظم است ،این می شود " خلیفة‌ الله " ،و همانطور که الله کارگردان همه آفرینش است ، این انسان هم می شود کارگردان همه عالم آفرینش ،همانطور که الله رب العالمین است ،این انسان هم می شود رب العالمین بالاذن، بنابراین همه ی آفرینش تحت اراده او دارد می چرخد و تدبیر می شود .

اینکه می فرماید حوراء انسیه یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها یک فرشته انسانی است ،یک انسان ملکی است ،که در این انسان جنبه انسانیت و جنبه ملکی در حد تعادل رسیدند . هیچ کدام در دیگری غلبه ندارد ،مثل حضرت عیسی نیست آن جنبه مَلَکی بر جنبه جسمانی قوت پیدا کرد ، جنبه ملکوتی او غلبه پیدا کرد و لذا اینکه حضرت‌ عیسی علیه السلام ازدواج نکرد چون جنبه ملکوتی اش خیلی قوی است و نمی تواند ازدواج کند .

👈 ادامه‌دارد

۰ نظر ۲۰ دی ۹۸

از این بالاتر طهارت روح است. طهارت روح این هست که روح آنقدر لطیف باشد، البته طهارت روح خیلی دست ما نیست، این یک چیز خدادادی هست. طهارت روح این هست که روح آنقدر لطیف باشد و اینقدر قوی باشد و قدرت داشته باشد که بتواند در مراتب ملکوت بتواند تا علا مراتب ملکوت پیش برود و برود بالا و با حقایق ملکوتی اتصال پیدا کند. به آن ملائکه ی علیین اتصال پیدا کند و حقایقی را از آنها بگیرد. این می شود طهارت روح. اگر انسانی توانست در تمامی مراتب این طهارت یعنی لباسش پاک بود، همیشه پاک بود، بدنش همیشه پاک بود، افعال پاک باشند، خیال پاک باشد، عقل و قلب اینها طاهر باشند، روح، روح پاک و طاهری باشد؛ اگر انسان به این مقام رسید نتیجه اش را اجازه بدهید این آیه را خدمتتان عرض کنم و بعد نتیجه را خدمتتان می گویم این بحث را همین جا نگه دارید تا از زاویه دیگری بحث را باز کنم، می خواهم همه اینها را برسانم به طهارت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود: لأنها طاهرة لا تحیض ببینید قرآن یک حقیقتی را مطرح می کند و آن اینکه اصل قرآن در کجا بوده آیا اصل قرآن همین کتابی ست که در دست ماست، خب مسلما نه. قرآن مجموعه ای از آیات هست که اینها بر قلب پیغمبر نازل شده است. البته وقتی می گوییم بر قلب پیغمبر نازل شد نه این که جبرئیل مستقیما بر قلب پیغمبر نازل کند. مسئله نزول جبرئیل نیست مسئله این است که روح پیغمبر اینقدر لطیف و طاهر هست که این اوج می گیرد می رود بالا با مقام جبرئیلی اتحاد پیدا می کند، جبرئیل نمی آید پایین. 

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۸

از این بالاتر طهارت قلب است. طهارت قلب این است که ما هر عملی را که انجام می دهیم هر خیالی را که تصور می کنیم هر استدلال عقلی را که می کنیم، تمام اینها را که عرض کردم خدمت شما، اگر بدن مان نجس باشد، ببینید مسئله خیلی دقیق است، اگر یک فعل گناه انجام دهیم، اگر یک صورت گناه تصور کنیم، اگر یک استدلال غلط به وسیله عقل مان انجام دهیم اینها همه بر روی قلب ما آثار ظلمانی می گذارد. این را دقت بفرمایید که فقط گناه نیست که بر روی قلب اثر ظلمانی می گذارد، این طور نیست که اگر انسان به یک منظره ظلمانی نگاه کرد قلبش آلوده شود یا مثلا صدای حرامی را شنید یا حرف حرامی را برزبان خودش جاری کرد، خوب بله البته ما هر حرفی را که بزنیم، هر صدای حرامی را بشنویم، هر عمل حرامی را که بشنویم، یک ظلمتی بر روی قلب ما ایجاد می شود. همچنین اگر یک خیال باطلی بر قوه خیال ما گذشت، انسان اگر یک تصور گناه کرد، یا مثلا یک مسئله لهوی را داشت همین جور با خودش فکر می کرد یا آرزوهایی که خانه ای بسازم، برای آینده اش دارد فکر می کند این ها هم بر روی قلب آثار ظلمانی می گذارد. یک استدلال غلطی انجام داد بر روی قلب اثر ظلمانی می گذارد، حتی اگر بدن انسان نجس باشد بر روی قلب یک اثر ظلمتی می گذارد، حتی اگر لباس انسان نجس باشد باز هم بر روی قلب انسان یک اثر ظلمانی می گذارد. این خیلی مهم است این مسئله لذا در طهارت لباس و بدن دقت داشته باشیم. نگوییم اگر دستم خونی شده است حالا وقت نماز می شویم خب بله وقتی که وقت نماز می آید انسان دستش را می شوید بعد نماز بخواند مثلا یا بدن یا لباس، لباس نجس بشود بگوید عیب ندارد وقت نماز این لباس را در می آورم یا برای نماز این لباس را می شویم خب بله این درست است اما باید این را دقت داشته باشیم در همان زمان که در همان زمانی که بدن نجس است در همان زمانی که لباس نجس است این نجاست بدن و لباس بر روی قلب انسان اثر ظلمت خودش را می گذارد. این که در شریعت توصیه شده است که انسان دائم الوضو باشد، انسان بر نجاست نماید، انسان بر حالت نجاست نماید مخصوصا نجاست های روحانی که غسل دارند انسان هیچ گاه بر این حالت نماید. درست است که می گوید باشد عیب ندارد وقت نماز می روم غسل می کنم اما در عین حال در همان لحظاتی که در همان ساعاتی که این حالت بر انسان عارض شده این قلب یک نجاستی بر آن عارض می شود و لذا این است که نجاست لباس و نجاست بدن و نجاست فعل ونجاست خیال و نجاست عقل اینها همه بر روی قلب انسان تاثیر می گذارند. لذا این هست که انسان قلبش کاسب هست، مرتب دارد کسب ظلمت می کند: کَلاّ بَل‌ ران‌َ عَلی‌ قُلُوبِهِم‌ ما کانُوا یَکسِبُون‌َ، قلب های مردم از ناحیه چیزهایی که کسب کرد دارای چرک ها و آلودگی ها ست. یکی آن اعمالی که دارند کسب می کنند به وسیله قلب دارد یک اثر ظلمتی را می گذارد. انسان کاسب است چه دارد کسب می کند مرتب دارد ظلمت کسب می کند حالا از ناحیه چشمش یک گناهی می کند ظلمت کسب می کند، گوشش یک گناهی می کند ظلمت کسب می کند، زبان، دست، پا، انسان ظلمت کسب می کند در خیال خودش انسان یک صورت گناهی را تصور می کند قلب انسان ظلمت کسب می کند، فکر دنیایی می کند فکر حلال اما دنیایی باز هم ظلمت کسب می کند. حتی اگر بدن انسان نجس باشد قلب ظلمتی دارد کسب می کند، لباس انسان نجس باشد قلب یک ظلمتی را دارد کسب می کند، دستمال انسان نجس باشد در جیبش باشد این برای نماز هم می گویند اشکالی ندارد اما در عین حال همان لباس مادامی که آن دستمال در جیب انسان هست باعث می شود قلب یک ظلمتی را کسب کند. لذا این نکته را دقت کنید بله فقها می فرمایید که در همان وقت نماز تطهیر کنید اما دقت بفرمایید که از لحاظ عرفانی نه در همان زمان قلب دارد کسب ظلمت می کند لذا اگر سه ساعت یک لباس نجسی تن مان هست با این که نماز هم نمی خوانیم اما مرتب سیاهی دارد بر روی قلب ما می نشیند. مادامی که لباسمان نجس هست بدن مان نجس هست، دست خونی شده حالا یک مرتبه نمی شود که تمیزش کنند، زخمی هست جراحتی هست حالا بحثی در آن نیست اما بحث این هست که بشود این را برطرفش کرد و برطرفش نکنیم حالا بگوییم حالا باشد وقت نماز می شویم اینها را همان زمانی که مثلا دست انسان خونی هست این دارد قلب کسب ظلمت می کند. خب حالا طهارت قلب به چیست؟ طهارت قلب به این است که در مرحله اول انسان تمام مجاری گناه را بر روی قلب ببندد قلب مثل یک حوض صاف است و از چندین راه داره آب های سیاه و لجن وارد این استخر می شود و مرتب آن این استخر دارد سیاه و سیاه تر می شود از ناحیه نجاست لباس، از ناحیه ی نجاست بدن، از ناحیه نجاست افعال، از ناحیه نجاست عقل، از این ها مرتب دارد آب های کثیف و آلوده و لجن داره ریخته می شود و این استخر دارد مرتب ظلمت روی ظلمت: ظلماتٌ فوقها فوق بعض. این وضعیت قلب ما انسان هاست برای همین هم هست که ما هیچ ادراک ملکوتی نداریم. ما صدای تسبیح موجودات عالم را نمی شنویم، صدای تسبیح جمادات را نمی بینیم، ملائکه را نمی بینیم، ما الهاماتی را که ملائکه بر قلب ما وارد می کنند نمی شنویم، اصلا به کلی و به کلی ما از همه امورملکوتی بی بهره هستیم. این که رسول خدا فرمودند ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها بدانید که در روزگار شما نسیم هایی دارد از عرش بر شما وزیدن می گیرد خودتان را در معرض قرار دهید، احساس نمی کنیم این نسیم ها را دیگر. بنابراین این است که ما از عالم ملکوت به کلی بی بهره هستیم چون قلب انسان هست که با عالم ملکوت اتصال دارد. البته این قلبی که می گوییم این قلب نیست قلبی ست که از مراتب تجرد وجود انسان است، این قلب ظاهری که دارد می تپد نیست، آن قلب روحانی آن را داریم عرض می کنیم. نمی گوید مثلا دلم شکست، قلبم سیاه شد، قلبم روشن شد این قلب را که نمی گویند این قلب ظاهری را که نمی گویند آن قلب باطنی آن قلب روحانی. آن قلب مرکزی ست که به وسیله آن انسان به ملکوت اتصال می یابد. این که قرآن می فرماید قرآن را بر قلب انسان نازل کردیم انما انزل علی قلبک حالا ظاهرا، نزله علی قلبک، قرآن را بر قلب تو نازل کردیم، قرآن یک حقیقت ملکوتی ست، یک حقیقت روحانی ست که رسول خدا آن را از عالم اله می گیرد، از جبرئیل می گیرد جبرئیل یک حقیقت ملکوتی ست. پیغمبر قلبش باز است قلبش طهارت دارد و لذا می تواند با عالم ملکوت اتصال پیدا کند و وحی را از آنجا بگیرد ولذا که قرآن می فرماید که قرآن را بر قلبت نازل کردیم این یک قاعده ی کلی ست. یعنی اگر انسان قلبش طهارت داشت و قلبش باز بود با عالم ملکوت می تواند اتصال پیدا کند، می تواند ملائکه را ببیند، می تواند صدای تسبیح جمادات را بشنود، می تواند بوی بهشت را از همین دنیا استشمام کند، می تواند خیلی چیزها خیلی چیزها. آن منطقه ای از وجود انسان که با عالم ملکوت اتصال دارد و می تواند عالم ملکوت را مشاهده کند، بشنود، ببوید آن منطقه، منطقه عقل انسان است. و علت اینکه ماها عموما از عالم ملکوت به دور هستیم این است. نه می بینیم نه می شنویم نه الهامی را در خودمان احساس می کنیم نه ملائکه را می بینیم نه بوی بهشت را استشمام می کنیم؛ نه صدای تسبیح جمادات را می شنویم، هیچی و هیچی به این خاطر که قلب بسته است. چشم قلب کور است، گوش قلب کر است، بینی قلب از کار افتاده است ولذا هیچی را ما احساس نمی کنیم بنابراین قلب، قلب آلوده ای ست و این آلودگی مرتب از ناحیه لباس نجس، بدن نجس، افعال نجس، خیال نجس عقل نجس از ناحیه اینها مرتب و مرتب به قلب وارد می شود البته چه بسا اغلب اینها پاک اند اصلا افعال انسان افعال حلالی هستند اما همین که لهو است همین که بیهوده ست ظلمت بر روی قلب ایجاد میکند. مثلا یکی دو ساعت نشسته است تلویزیون نگاه می کند، فوتبال نگاه می کند این لهو است. از ناحیه همین لهو ظلمت هایی بر روی قلب انسان می نشیند. نشسته است برای رفیقش یک جوک تعریف می کند، جوک حرامی هم نیست ها اما چون عمل عمل لهوی هست بر روی قلب انسان ظلمت ایجاد می کند. غذایی را می خورد حالا فرض کنید با ده لقمه سیر می شود لقمه یازدهم را برداشت بر روی قلب ظلمتی ایجاد می کند. غذا را خورد به قصد لذت غذا بر روی قلب ظلمت ایجاد می کند. قلب عجیب است آقا. این است که ما محروم هستیم نمی بینیم چه برسر قلبمان می آوریم. اگر بدانیم که هر لقمه ای را که می خوریم، هر نگاهی را که می کنیم، هر صدایی را که می شنویم، هر حرفی را که می زنیم، اینها همه بر روی قلب اثر دارند. حالا اثر نورانی یا ظلمانی یک وقت هست که انسان با این زبان ذکر خدا را می گوید خب این یک اثر نورانی بر روی قلب ایجاد می کند اما یک وقت هم هست حرف گناه می زند یا حرف لهو می زند در هر دو صورت گناه که گناه هست اما عمل لهو حلال است اما لهو است. قرآن می فرماید مومنین کسانی هستند که عن اللغو مغرضون از لهو هم انسان باید پرهیز کند. حلال است اما لهو است. بنابراین همه این ها بر روی قلب ظلمت هایی را ایجاد می کند که این ظلمت ها باعث آلودگی و نجاست قلب می شوند و حالا طهارت قلب به چی هست؟ طهارت قلب به این هست که اولا انسان این مجاری آلوده را ببندد. چشم را بر روی گناهان و بر روی لغو ببندد. هم بر روی گناه و هم بر روی لهو. شما در پیاده رو راه می روید انسان بایستد و به ویترین هر مغازه ای نگاه کند، ویترین این مغازه را نگاه کند ویترین آن مغازه را نگاه کند، یک ماشین قشنگ دارد رد می شود آن را نگاه کند، یک خانه ی زیبا، همه این ها لهو است همه اینها بر روی قلب ایجاد ظلمت می کند، نگاه نگاه لهوی ست. بنابراین این است که قلب انسان براثر همه این ها آلوده می شود اینها باید بسته شود.

و از طرف دیگر در سایه ی آن مجاهدت ها و ریاضت ها آن ظلمت هایی را که قبلا بر روی قلب نشسته است را آنها را هم پاک کند حالا قلب به مقام طهارت می رسد.

همان که حضرت امیر در نهج البلاغه فرمودند که اینقدر انسان ریاضت بکشد که البته این چیزی هست که حضرت می فرماید مسئله اش هم سخت است واقعا می فرماید اینقدر انسان ریاضت بکشد که تمام گوشت هایی که در زمان گناه روییده است همه آب شود پوست به استخوان بچسبد دوباره گوشت های جدیدی بروید. این قدر انسان غصه بخورد گریه بکند غم داشته باشد که تمام آن لذت هایی که از دنیا چشیده است از گناه چشیده است همه آنها از قلبش پاک شود اینها برای طهارت قلب هست یعنی حضرت که این دو تا دستور را فرمود برای این هست که طهارت قلب حاصل شود. به هر حال این می شود طهارت قلب.

 

*******************************************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۸

     

بعد از طهارت خیال، طهارت عقل هست. طهارت عقل دردو زمینه هست: یکی زمینه نظری یکی زمینه عملی. زمینه نظری یعنی اینکه عقل انسان بتواند در استدلالات عقلی خودش درست عمل کند، درست نتیجه بگیرد. البته این بیشتر در زمینه ی فلاسفه مطرح می شود، منطقیون مطرح می شود که اینها در استدلالات خودشان بتوانند درست استدلال کنند،  نتیجه درستی بگیرند از استدلالات خودشان، از برهان هایی که می آورند نتیجه درستی بگیرند. در زمینه عملی هم عقل انسان بتواند حُسن و قبح افعال را به خوبی تشخیص بدهد، این که مثلا عقل انسان بگوید که این کار خوب هست این کار بد هست، خیلی وقت ها هست که مثلا شما می بینید که عقل انسان می گوید که شراب خوردن خوب هست، با عقل خودم محاسبه کرده ام دیدم که شراب خوردن خوب هست، برای انسان منفعت دارد. آن عقل یک عقل پلیدی هست یک عقل نجسی هست، از عقل درست نتوانسته هست که درست تشخیص دهد که مثلا شراب خوب نیست، نتوانسته تشخیص بدهد که از چه جهات شراب خوب نیست، نتوانسته هست قبح شراب را تشخیص دهد. خیلی از این مردم، بیشتر قشر روشن فکر، بنا بر محاسبات عقلی، بنا بر عقل مردم، این است که در روزگار ما حالا دیگر مردم عقلشان کامل شده است بنابراین حجاب مال هزار سال پیش بوده است، الان دیگر حجاب لازم نیست. اینها معمولا عقل های مشوبی هست، عقل های آلوده ای هست، عقل هایی هست که نجس هست. عقل هایی هست که درست نمی تواند... عقلی هست که مثلا بگوید که شراب خوردن برای انسان خوب هست، برای جسم انسان خوب است، بر روی جسم انسان تاثیرات خوبی می گذارد مثلا فرض کنید برای هضم غذا خوب است و برای چه وچه مثلا. اما آیا این شخص واقعا توانسته به عمق وجود انسان نفوذ کند و ببیند برای تمام لایه های وجود انسان شراب خوب هست؟ خب ما فقط این جسم انسان را می بینیم، نهایتا یک طبیب ممکن است تشخیص دهد که اگر شراب به مقدار کمی خورده شود برای جسم انسان خوب هست اما انسان که فقط جسم نیست انسان لایه های تو در تویی هست، انسان عمیق هست وجودش انسان لایه های عمیقی هست وجودش. آیا واقعا برای تمام این لایه های خوب هست؟ آیا واقعا توانسته است تمام این لایه ها را بدست بیاورد، توانسته است به اعماق وجود انسان سفر کند و لذا شاید یک نفر در تشخیص حسن و قبح اشتباه کند. امروز در دنیای امروز خیلی از چیزها را که قبیح است از نظر شرع، خوب می دانند و یا برعکس چیزهایی که خوب هست، بد می دانند. می گوید حجاب برای زن لازم نیست زن باید آزاد باشد، عقل انسان حکم می کند که زن باید آزاد باشد حجابی نداشته باشد، انسان باید آزاد باشد هرطور که شد منافع کسب کند. بنابراین خیلی وقت ها می بینیم که عقل یک عقل آلوده است چه در جهت نظری و چه در جهت عملی. در جهت نظری استدلال هایش باطل هست مثلا شما می بینید که بعضی از فلاسفه استدلال هایی که می کنند غلط هست مثلا برترانت راسل می آید استدلال می کند که خدا چیزی ست و هر چیزی علت دارد پس خدا علت دارد و خدا اگر علت داشته باشد دیگر خدا نیست، ببینید که استدلال دارد می کند یک برهان می آورد که این برهان باطل است وقتی می گوید هر چیزی خوب بله این درست است ولی وقتی می گوید هر چیزی علت می خواهد خوب این غلط هست. هر چیزی علت نمی خواهد، هر چیز ممکنی علت می خواهد، هر چیز واجبی علت نمی خواهد که. خداشناسان می گویند خدا واجب هست. این نتوانسته است تشخیص بدهد، عقلش نتوانسته است تشخیص بدهد و لذا می آید این طوری نتیجه می گیرد می گوید خدا چیزی ست هر چیزی علت دارد پس خدا هم علت  دارد. ببیند این عقل یک عقل نجس یک عقل آلوده است در استدلالی که می کند می آید خراب استدلال می کند یا مثلا توماس هابزمی آید می گوید ماده واقعیت دارد خدا ماده نیست پس واقعیت ندارد. این هم اشتباه هست این جا که می گوید خدا ماده نیست درست هست اما آنجایی که می گوید انحصارا، فقط ماده واقعیت دارد این غلط ست چون غیره ماده هم واقعیت دارد حالا اینها را نمی خواهم دقیقا بگویم که منظور چه هست ولی خب در همین اندازه عقل وقتی نجس می شود آلوده می شود نمی تواند درست استدلال کند و در جهات عملی خیلی وقت ها چیزهایی که برای انسان خوب هست بد می داند و چیزهایی که بد است خوب می داند این می شود عقل آلوده عقل نجس. تطهیر عقل به این است که انسان دقیقا قوی شود قوت پیدا کند که استدلال های عقلی که دارد می کند همه درست باشد و در جهت عملی هم هر چه را که می گوید خوب هست طبق شریعت هم خوب باشد هر چیزی را که بگوید بد است خدا هم بگوید بد است. این عقل دقیقا منطبق با شرع باشد. این می شود طهارت عقل.

**********************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها

علامه حمیدرضا مروجی سبزواری حفظة الله

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۸

مرتبه دیگر طهارت خیال هست. طهارت خیال این است که انسان معمولا خیال خودش را، معمولا شما می بینید که ماها چه در مورد خودمان معمولا یک خیال پردازی هایی داریم حالا فرقی نمی کند یک وقت است که انسان یک مناظر گناهی را در مقابل چشمش می بیند و در خیال خودش تصور می کند، گاهی وقت ها یک آدم نقشه می کشد که چطور سر مردم را کلاه بگذارد، در همین خیال خودش می نشیند و نقشه می کشد یا مثلا آرزوهای دور و دراز دارد سال دیگر چه کار کنم، وام بگیرم، یک خانه ای درست کنم، خانه ام چطوری باشد، کسبم را رونق بدهم، و می بینید تا خیال خودش می رود تا کجاها بعد تصوراتی دارد برای خودش، نجاست خیال، حالا فرقی نمی کند انسان یک صورت گناهی را در خیال خودش تصویر کند، یا مثلا آرزوهای دنیایی همین که در خیال خودش دارد فکر می کند که چنین کنم چنان کنم چه کنم که در آینده وضعم بهتر بشود، خانه ام را چه کارکنم، ماشینم را عوض کنم و امثال اینها. اینها همه خیال نجسی است، خیالی ست که آلوده می شود. این آرزوهای دنیایی معمولا چیزهایی است که، طهارت خیال این است که انسان خیالش را به کلی از اینها پاک کند. هیچ فکر گناهی را اجازه ندهد که وارد خیالش شود و هیچ گونه آرزوی دور و درازی را برای آینده اش نداشته باشد و آینده را به خدا بسپارد بنابراین این می شود طهارت خیال. 

**********************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۸

دومین مرتبه طهارت، طهارت فعل هست، یعنی افعال انسان از آلودگی و نجاست پاک شوند، آلودگی فعلی یا نجاسات افعال عبارت اند ازگناهان مثلا اگر زبان دروغ بگوید این دروغ یک نجاست هست، یک آلودگی هست و لذا زبان نجس می شود، اگر غیبت کند، اگر تهمت بزند، اینها همه آلودگی های زبان هستند و زبان در اثر این افعال گناه آلوده می شود، نجس می شود یا مثلا اگر کسی دزدی کرد، اگر با این دست دزدی کرد این دست نجس می شود یا اگر با چشمش گناهی کرد، منظره حرامی را دید، با گوشش حرامی را شنید، اینها همه افعال انسان هستند دیگر، این دیدن، این شنیدن، خوردن، آشامیدن، راه رفتن، اینها همه افعال انسان هستند، گاهی وقت ها حلال هستند گاهی وقت ها گناه هستند. اگر انسان افعال گناه را انجام دهد همان عضو آلوده می شود نجس می شود؛ منتهی نجاست چشم مثلا وقتی انسان به منظره گناه نگاه می کند این نجاست چشم دیگر با آب پاک نمی شود، حالا با آب مطلق، آب قلیل، آب کر، نه دیگر، آن باز طهارتش به یک جور دیگر هست. این می شود طهارت افعال که انسان زبان را زبان پاکی نگه دارد. از دروغ و غیبت و تهمت مبرا نگه دارد. یا مثلا چشم را از گناه نگه دارد گوش را از گناه نگه دارد. این همه می شود طهارت فعلی در مرتبه فعل انسان.

*********************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۸

در مورد مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها دومین مطلبی را که امشب خدمت دوستان مطرح می کنیم این هست که در روایات یک خصوصیتی را که برای این بانوی بزرگوار ذکر می کنند این است که لأنها طاهرة لا تحیض آن حضرت طاهره بود که آن عادت زنانه را نداشت و لذا در تمام طول ما از عبادات الهی بهره مند بود و در عباداتش نقصی وارد نمی شد. این که فرمود لأنها طاهرة آن حضرت طاهره بود، این مقام طاهر بودن و آن هم طاهر بودنی که به این جا می انجامد که آن حالت زنانه را نداشت، این طهارت یک طهارت معمولی و ظاهری نیست، یک طهارتی ست که در اعماق وجود آن حضرت ریشه دوانیده است و اثرش بر روی جسم این گونه ظاهر شده که او را از زنان دیگر جدا کرده است و آن حالت برای ایشان دست نمی دهد؛ برای توضیح این مطلب ابتدا این نکته را عرض کنیم که طهارت در انسان دارای مراتبی هست: 

1. اولین و ظاهری ترین مرتبه طهارت، طهارت لباس هست و بدن که خب گاهی هست که بدن و لباس انسان نجس می شود، آغشته به خون می شود، خب این مثلا باید تطهیر شود. در شریعت مقدس نجاساتی که باعث می شود بدن یا لباس انسان نجس شود معرفی شده است که مثلا یازده چیز هست که جزء نجاسات هست و اگر بدن یا لباس به یکی از آنها آغشته شد این باید تطهیر شود که تطهیرش هم به یک نحو خاصی هست که در شریعت ذکر شده است مثلا با آب کُر چه طوری تطهیر شود با آب قلیل چطور، با آب جاری چطور.

...

ادامه در پست های بعدی

**********************************************************************

پیاده شده از مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۸

به عقل می گویند روز، به نفس می گویند شب. بحث لیل القدر در اینجا برایتان حل شود. به عقل می گویند روز، یوم الجمع. قلب یا نفس را می گویند شب. لیله. جبرئیل، لیله القدر هست. عقل اول، یوم الجمع هست. یوم می گویند چون که در روز یک نور واحد می تابد. وحدت است. وحدت را ازش تعبیر می کنند به روز یا یوم. این نور به جبرئیل می تابد ازش متکثر می شود. این تکثر چون چیز خوبی نیست ازش تعبیر می کنند به شب.

کثرت خوب نیست وحدت خوب هست. وحدت چون با خدا سنخیت دارد لذا به آن گفته اند نور، روز و یوم و یوم الجمع هم هست. یعنی آن نوری که جمع هست همه اسماء خدا در آن جمع هست. اما این نور که می تابد به جبرئیل، جبرئیل متکثرش می کند. و لذا جبرئیل را می گویند لیل القدر. شب به او می گویند. شب عدم نور هست. روز وجود نور هست. چون نور واحد در عقل اول وجود دارد به آن گفته اند روز. اما وقتی که این می آید به جبرئیل می خورد آن وحدت خودش را از دست می دهد. لذا وحدت وجود ندارد، عدم وحدت ست، عدم با شب تناسب دارد. کثرت نبودن وحدت هست از این جاست که به جبرئیل می گوییم لیل القدر. 

حالا عقل خود پیغمبر یوم الجمع هست. یعنی با عقل اول اتحاد پیدا کرده، عقل پیغمبر روز است روز. در آنجا نور الله به عقل اول خورده و این نور روز هست چون در روز نور وجود دارد و چون همه ی اسماء خدا جمع هست پس عقل پیغمبر می شود یوم الجمع. از آن طرف چون مقام عقل خیلی فعال نیست. پیغمبر لیل القدر نیست قلب کارایی ندارد.

اینجا کار حضرت زهرا ست که چون عقلش قوت پیدا کرده با عقل پدرش، هم نفس خیلی قوت پیدا کرده با جبرئیل اتحاد پیدا کرده، بنابراین حضرت زهرا هم یوم الجمع هست و هم لیل القدر. بنابراین نور الله بر عقل فاطمه تابیده و این عقل را روشن کرده شده روز و چون آن نوری که به عقل فاطمه خورده جامع جمیع اسماء هست همه اسماء را به یک وجود واحد دارد عقل فاطمه می شود یوم الجمع از آنجا می تاباند به قلب خودش می شود لیل القدر چون در قلب فاطمه زهرا دیگر وحدت وجود ندارد. کثرت وجود دارد کثرت عدم وحدت است. عدم برآن حاکم هست لذا این که می گوید انا انزلناه فی لیل القدر.

ما نازل کردیم قرآن را در شب قدر. می شه دو جور تفسیرش کنیم: ما نازلش کردیم از عقل اول به مقام جبرئیل که جبرئیل شب هست. یا بگو نازلش کردیم از عقل پیغمبر به قلب فاطمه. قرآن را در لیل القدر از عقل کل فرقی نمی کند چون عقل پیغمبر همان عقل کل هست از آنجا نازلش کردیم بر قلب فاطمه، آن قلب می شود لیل القدر. فاطمه زهرا درمقام قلب هست. اگر شنیده اید بر قلب امام زمان آن هم عیب ندارد. پس بنابراین فاطمه زهرا از جهت عقلی، عقل اول است، عقل کل هست و از جهت قلبی، لیل القدر می شود. حالا چون نور واحد الله بر قلب فاطمه زهرا نازل می شود و متکثر می شود، عالم آفرینش پدید می آیند و وقتی که پدید آمدند دیگه عالم پیدا می شود و غرض خدا برآورده می شود که می خواست فیض وجود به آخرین مرتبه خودش برسد که تا عالم طبیعت هست این مدیون حضرت زهرا ست لذا می فرماید اگر او نبود شما را خلقتان نمی کردم، اگر او نبود، شما ها در مرتبه عقل هستید. پیغمبر و علی (ع) در مرتبه عقل هستند بنابراین همان جا می ماند.شما فرض کنید نطفه در بدن مرد بماند دیگه بچه که نمی شود باید واحد رحم زن شود تا متکثر شود، کثیر شود. این هم همین است باید نور الله از عقل اول وارد رحم قلب فاطمه شود تا در آنجا متکثر شود و عالم پدید بیاید.

حضرت زهرا این دو خصوصیت خودش را یعنی خصوصیت عقل بودن و قلب بودن، این دوتا را در اولاد خودش قرار داد یعنی در یازده امامی که اولاد او هستند این دو مقام را درهمه آن یازده نفر قرار داد بنابراین همه آن یازده امام هم در مقام عقل هستند و هم در مقام قلب. به عبارت دیگر اینها در مقام عقلشان یوم الجمع هستند و در مقام قلبشان لیل القدر هستند. اینها در مقام عقلشان کتاب مکنون هستند و در مقام قلبشان کتاب مبین هستند. در مقام عقلشان قرآن هستند یعنی جمع و در مقام قلبشان فرقان هستند یعنی متفرق. در مقام عقلشان علی هستند و در مقام قلبشان فاطمه هستند. بنابراین اولاد حضرت زهرا این ارث را از مادرشان برده اند. عقل را و قلب را. که اینها از طرفی در مرتبه عقل کل و عقل اول هستند و اتحاد تام با عقل پیغمبر و عقل کل دارند هر دوتایش یکی هست. از لحاظ قلبی در مقام مادرشان هستند لذا این که گفتیم انا انزلناه فی لیل القدر. قرآن را در لیل القدر نازل کردیم یعنی قلب امام زمان آن هم عیب ندارد چون امام زمان در مقام قلب هست مقام قلب هم دارد. و بنابراین اینکه اینها هستند این یازده نفر باید باشند. شما ببینید در کنار حضرت علی حضرت زهرا هست. اگر حضرت زهرا نمی بود حضرت علی نمی توانست به تنهایی عالم را تدبیر کند. چون عرض کردم عقل هست دیگر نمی توانست باز کند این نور را. باید در کنارش فاطمه باشد که این نور از عقل علی به قلب فاطمه بتابد تا بعد از یوم الجمع عقل علی به لیل القدر قلب فاطمه بتابد در آنجا آن نور متجزی شود، جدا شود تا عالم آفرینش پدیدار شود و تدبیر شود. بعد از حضرت فاطمه زهرا دیگر دو نفر نیستند علی و فاطمه نیستند. امام حسن هم در مقام عقل هست هم در مقام قلب. امام حسین هم در مقام عقل هست هم درمقام قلب. امام حسن در مقام عقلش نور الله را می گیرد می تاباند به قلبش، قلب آن را باز می کند تجزیه می کند، عالم طبیعت خلق می شود ایجاد می شود تدبیر می شود به همین ترتبیب تا اولاد دیگر.

این روایت لولاک می خواهد بگوید که حضرت زهرا در مقام قلب هست.

************************************************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظه الله

۱ نظر ۱۹ بهمن ۹۷

این سه کار که جبرئیل می کند: اسماءالله را باز می کند، یکی اینکه اینها را نازل شان می کند می آوردشان پایین لذا قرآن می گوید أَنزَلَ لَکُم مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ ما هشت جفت حیوان برای شما نازل کردیم، حیواناتی که مفید هستند مثل گوسفند و گاو و شتر و مرغ وخروس و امثال اینها. می گوید نازل کردیم از کجا نازل شدند؟ از وجود جبرئیلی نازل شدند یا می گوید انزل الحدید: آهن را نازل کردیم برای شما. از کجا نازل می شود؟ اینها از جبرئیل نازل می شوند. جبرئیل باز می کند اسماء را بعد اینها را تنزلشان می دهد می آوردشان پایین و بعد تدبیرشان می کند. خب جبرئیل.

حالا عرض کردیم که عالی ترین موجود عالم، عقل هست که تمامی نور الله را که یک نور واحد هست جذب می کند به درون خودش بعد می تاباند به جبرئیل. جبرئیل را می گویند نفس یا می گویند قلب. قلب یک موجودی ست که آن وحدت را متکثرش می کند. آن حقیقت واحده ای را که از عقل می گیرد، آن نور واحدی را که از عقل می گیرد این را متکثرش می کند، قلب کارش این هست لذا به جبرئیل قلب هم می گوییم نفس هم می گوییم فرقی نمی کند. این مطلب را درباره ی اصل عالم عرض کردیم خدمت شما.

در عالم طبیعت مرد مظهر عقل است و زن مظهر نفس. برای همین هم ست که می بینید نطفه در وجود مرد بسته ست، انسان است اما انسان بسته ست. کتاب مکنون هست  این وقتی که به درون وجود زن می رود باز می شود، باز می شود متکثر می شود زن مظهر جبرئیل هست. بنابراین باز می کند متکثرش می کند لذا مظهر قلب هست. دست و پا و چشم و گوش و عقل و خیال همه این جور چیزها برایش ایجاد می شود لذا نطفه در وجود مرد کتاب مکنون است به وجود زن که می رود می شود کتاب مبین. همان جور که جبرئیل اسماء را باز می کند از هم نازلشان می کند. زن هم در درون خودش این نطفه را بازش می کند، تبدیلش می کند به یک انسان و بعد نازلش می کند به عالم دنیا. این هست که مرد مظهر عقل هست و زن مظهر نفس.

خب مطلبی که هست این هست که آیا اگر نفس وجود نداشته باشد و جبرئیل وجود نداشته باشد آن غرض خدا از این عالم حاصل می شود؟ خداوند می خواست یک انسانی را خلق کند که این انسان مظهر ذات خودش باشد. نه.  به خاطر اینکه اگر عقل وجود می داشت و در عالم طبیعت مرد وجود می داشت دیگر فیض وجود کامل نمی شد اگر در عالم ملائکه فقط عقل وجود می داشت یعنی نور خدا می خورد به آینه عقل همان جا توقف می کرد این فایده نداشت. دیگر عالم طبیعت به وجود نمی آمد، انسان کامل به وجود نمی آمد. این باید یک جبرئیلی باشد عقلی باشد که آن نور را بازش کند و بعد بتاباند به طبیعت و در طبیعت یک انسان درست کند بشود مظهر خدا. بنابراین در عالم طبیعت هم اگر مرد تنها بود و زن تنها نبود. دیگر فایده نداشت که. اگر مرد تنها بود دیگر انسانی نمی توانست بوجود بیاید. باید یک زن باشد که آن نطفه را متکثرش کند و تبدیلش کند به یک پیغمبر، تبدیلش کند به یک انسان کامل و خدا بتواند در آینه انسان کامل خودش را ببیند این است که زن مظهر نفس هست یا مظهر قلب هست. و مرد مظهر عقل هست حالا با توجه به این مطلبی که عرض کردیم. البته اکثر حالا یک زن در عالم آفرینش پیدا شد. ببینید کار جبرئیل چی هست از یک طرف رویش را به سمت عقل کند، نور واحد را از عقل بگیرد از این طرف در درون خودش متکثر کند، رویش را بکند به پایین به عالم طبیعت، همین قلبی هم که در درون سینه ما همین جور هست یک وقت رویش را می کند به عالم بالا از رگهای بالا می گیرد بعد رویش را پایین می کند به رگهای پایین می دهد و بعد به تمام بدن می فرستد. جبرئیل هم این جوری هست رویش را بالا می کند از عقل می گیرد نور واحد را بعد در درون خودش تجزیه می کند بعد رویش را به پایین می کند به عالم طبیعت و دنیا نازلش می کند. جبرئیل را می گویند قلب به خاطر اینکه در انقلاب هست هی رویش را بالا می کند هی رویش را پایین می کند.

خب گفتم در عالم ملائکه یک عقل وجود دارد و یک نفس. که عقل اول هست و جبرئیل هست. در کل عالم طبیعت هم یک عقل وجود دارد یک نفس که عقل مرد است و نفس زن هست. در خود انسان هم عقل وجود دارد و نفس وجود دارد، همه ی ماها هم عقل داریم و قلب، قلب، نه این قلب ها، قلب یک مرتبه ی عقلی و مجرد هست. همه ما هم یک عقل داریم، یک نفس یا قلب فرقی نمی کند. ما در مرتبه عقل خودمان حقایق را به طور واحد داریم.

الان ببینید فرض کنید من الان یک معلم مثلا قبل از این که برود سر کلاس تمام آن معلومات خودش را در عقلش به یک وجود واحد دارد. بعدا از که می آید سر کلاس آن معلوماتش از عقلش به قلبش می تابد و باز می کند بعدا بر زبان جاری می شود می شود کلمات پشت سر هم. متکثر می شود. بنابراین در انسان هم عقل وجود دارد هم قلب وجود دارد.

اگر قرار بود که فقط پیغمبر خلق شود در عالم، پیغمبر مظهر عقل هست بنابراین اسماءالله از خدا می گیرد اما چون آن عقلانیت فوق العاده قوی ست قلب هم دارد اما قلب در تحت شعاع قوی عقل قرار گرفته است. پیغمبرآنقدر بالا رفته  که با همان عقل کل اتحاد برقرار کرده ست البته بله با جبرئیل هم اتحاد دارد منتهی چیزی که هست عقل آن قدر قوی ست که قلب را تحت شعاع قرار داده ست. بنابراین آن نوری را که عقل پیغمبر از خدا می گیرد از الله می گیرد این در همان مرتبه جمع خودش و جامعیت خودش در همان مقدار می ماند نمی تواند این را در مرتبه قلب خودش باز کند و تنزلش دهد و عالم آفرینش را تشکیل دهد و ایجاد کند چون عرض کردم پیغمبر مظهر عقل هست. عقل فوق العاده قوی ست در آن حضرت و قلب را تحت شعاع خودش قرار داده، بنابراین نمی تواند آن نور را که از الله گرفت آن نور را که جامع همه اسماء خداست از الله گرفت نمی توانست در مرتبه قلب خودش تفصیلش دهد بازش کند و موجودات عالم را پدید بیاورد. عقل قوی ست و قلب تحت شعاع قرار دارد.

در اینجا لازم ست یک زن وجود داشته باشد، پای یک زن در میان باشد که این زن از طرفی از لحاظ عقلی آنقدر قدرت داشته باشد که بتواند با عقل پیغمبر یک اتصال تام پیدا کند و آن نور واحد را را از عقل پیغمبر بگیرد و از طرفی خود زن چون مظهر قلب و زن هست قلب در این زن قوت کامل داشته باشد بنابراین آن نوری  که از عقل پیامبر گرفت بتاباند در قلب خودش و در قلب خودش اسماءالله را تجزیه کند وقتی که تجزیه شان کرد حالا عالم آفرینش را ایجاد کند اسماء را یکی یکی اینها را از قلب خودش تنزل دهد از مرتبه جبرئیلی خودش و عالم را ایجاد کند این زن همان حضرت زهرا سلام الله علیها هست که از طرفی در مرتبه ی عقل هست و از طرفی به خاطر زن بودن در مرتبه ی نفس هست در مرتبه ی قلب هست. این چیزی ست که حضرت زهرا دارد و پیغمبر ندارد یعنی حضرت زهرا در مرتبه عقل هست مثل پیغمبر و همچنین در مرتبه قلب هم هست که عرض کردم پیغمبر در مرتبه قلب هم هست نمی خواهیم بگوییم  ندارد چون کسی که به عقل رسیده به قلب هم رسیده ست. پیغمبر سر راه عروجش از عقل اول از جبرئیل هم گذشت دیگر یعنی جبرئیل هم هست یعنی گذشت به عقل رسید. نه اینکه مرد هست عقل در او یک ظهور فوق العاده قوی دارد قلبش را تحت شعاع قرار داده لذا این نور واحد نمی تواند  بر قلبش بتابد و این قلب اسماءالله را تجزیه کند. لذا اگر خداوند فقط پیغمبر را خلقش می کرد اصلا عالم آفرینش به وجود نمی آمد یعنی اگر فقط عقل تنها را خلقش می کرد عالم به وجود نمی آمد. عالم به وجود بیاید باید اسماء خدا متجزی بشود، جدا بشوند از هم و بعد این اسماء تنزل داده شوند در عالم طبیعت و عالم طبیعت به وجود بیاید. آدم ها را به وجود بیاورند، حیوانات را، جمادات را به وجود بیاورند. بنابراین این عقل پیغمبر آنچنان قوی ست که قلب را تحت شعاع قرار داده ست. لذا اسماءالله وقتی به قلب پیامبر می تابند نمی تواند تجزیه شوند. اینجاست که باید یک زن حتما وجود داشته باشد. سر آفرینش حضرت زهرا در این است. باید یک زن وجود داشته باشد باید یک منشور وجود داشته باشد. آن آینه ای که مثال زدم کافی نیست باید یک منشور هم وجود داشته باشد تا نوری که از آینه می تابد را تجزیه اش کند. قلب باید این کار را بکند جبرئیل باید این کار را بکند.

 

لذا همه ما در واقع مخلوقات حضرت زهرا هستیم. از تابش شعاع های اسماء از قلب ایشان به وجود آمدیم. البته عرض کردم باز هم می گویم بحث این نیست که بخواهیم خدا را برداریم اینها را جانشین کنیم. اینها خلفای خدا هستند. اینها همشان به اذن الله کار انجام می دهند. شما فرض کنید این آینه این منشور اگر خورشید نباشد اینها هیچ کاره هستند. اگر خدا نباشد نه عقل هست نه جبرئیل هست نه عالم طبیعت هست. لذا به عنایت به اینکه شما به این مسئله توجه دارید دارم این مسائل را عرض می کنم.  لذا حضرت عیسی می فرماید من برای شما پرنده خلق می کنم به اذن الله. یعنی من مظهر اسم خالق هستم به اذن الله. یعنی به خاطر اسم خالقیت که در من تابیده. این اسم از کجا تابیده ؟ از خدا تابیده.

پس در نتیجه باید یک زن وجود داشته باشد که واسطه باشد بین عقل پیغمبر و موجودات عالم که بتواند با عقل پدرش یک اتحاد تام پیدا کند نور را از پدرش بگیرد و بعد تنزل بدهد این را به مرتبه قلب خودش و بعد این اسماء را باز کند و بعد از این که باز کرد اینها را به مرتبه طبیعت تنزل بدهد و موجودات را بیافریند. لذا عرض کردم که همه ما مخلوقات حضرت زهرا سلام الله علیها هستیم. از قلب حضرت زهرا همه موجودات پدید آمده اند. لذا مادر همه ما همه موجودات حضرت زهرا هست.

 

لذا معلوم می شود که حضرت زهرا فضیلتی دارد که آنها ندارند وَ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُکُما. باز هم عرض می کنم این طور نیست که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مقامش از پیغمبر بالاتر هست نه این طور نیست. گفتم نه اینکه پیغمبر اکرم مرتبه قلب را نداشته باشد که بگوییم نقص دارد. دارد ولی تحت شعاع نورک عقلش هست لذا قلب نمی تواند خیلی در رسول خدا فعالیت کند. پیغمبر اکرم قرآن را که نازل کرد می فرماید نَزَّلَهُ عَلَىٰ قَلْبِکَ. بر قلب پیغمبر نازل شد ولی قلب پیغمبر خیلی نتوانست قرآن را تفصیلش دهد. آن نور قرآن را که گرفت 6000 تا آیه درست کرد. خب اگر همه دین همین بود پس چرا ائمه بعدی آمدند؟ معلوم می شود که تفصیل پیغمبر آنچنان که باید آنقدر گسترده نبود. قلب پیغمبر که نور قرآن را گرفت همین بوده که توانست 6000 آیه درست کند. لذا می بینیم ائمه دیگر هم باید بیایند به همین نمی شود اکتفا کرد. لذا گفت کتاب الله و عترتی. این دو تا با هم.

****************************************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها

علامه حمید رضا مروجی سبزواری

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۷

سوره مبارکه کوثر که می فرماید:

 انّا اعطیناکَ الکوثر

، ما به تو کوثر را اعطا کردیم این کوثر حکایت از مقام دیگری هم برای حضرت زهرا می کند .چون کوثر را منطبق کردند بر حضرت زهرا سلام الله علیها . کوثر اصلش به معنای خیر کثیر است، ما به تو خیر کثیر عطا کردیم ، قرآن در بهشت از یازده نهر اسم می برد  وهمچنین از رودهای در بهشت و حوض کوثر که اصل و سرچشمه همه ی آن رودهاست و تمام رودهای بهشت از کوثر تغذیه می شوند ، و آب منشاء حیات است  ،بنابراین حیات در بهشت  به طور کلی از ناحیه حضرت زهرا سلام الله علیها است ، چنانکه حیات در دنیا از ناحیه ایشان است ، و آن حضرت منشاء حیات همه . موجودات عالم هستند ،اعم از جمادات و حیوانات و انسانها و ملائکه .

آب و حیات خیر کثیر است . آیه دیگر که از بعد دیگر کوثر را معنا می کند ، و آن آیه این ا ست که البقرة : 269 

 یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَد أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ

در این آیه صحبت از خیر کثیر شده که خداوند حکمت را به هر کس که بخواهد عطا می کند و به هر کس که خداوند حکمت را عطا فرمود به او خیر کثیر داده است .

اصل کلمه کوثر مبالغه در کثرت است ، کوثر بر وزن فَوعَل چیزی که خیلی زیاد است ، خیری که خیلی زیاد است. در این آیه شریفه کوثر را عبارت از حکمت دانسته  که خداوند به هر کس که بخواهد حکمت عطا می کند و به هر کس که حکمت عطا کرد خیر کثیری به او عنایت کرده است .

از آن طرف می فرمایند کوثر و خیر کثیر حضرت زهرا سلام الله علیهاست ، و در این آیه می فرماید : حکمت همان خیر کثیر است ، پس اینکه فرمود : انّا اعطیناک الکوثر ، ما به تو خیر کثیر دادیم ؛ پس بنابراین حضرت زهرا سلام الله علیها همان حکمت است و ایشان از مقام حکمت برخوردار است .

حکمت چیست ؟ حکمت خیر کثیر است و پس حضرت زهرا سلام الله علیها همان حکمت و خیر کثیر است .

حکمت معمولا در علم اخلاق یک معنا دارد و در عرفان یک معنا و در علم فلسفه معنای دیگر .در علم فلسفه وقتی می گویند حکمت به معنای قوه ای است که انسان می تواند بوسیله محاسبات عقلی در احوال وجود تحقیق کند و حقایق مربوط به وجود را کشف کند .مثلا در علم ریاضی از خصوصیات اعداد صحبت می کنند ، در علم طب از خصوصیات بدن صحبت می کنند ، در علم ستاره شناسی از خصوصیات ستاره ها صحبت می کنند ، اما در فلسفه از خود وجود صحبت می کنند که چه خصوصیاتی دارد ، مثلا وجود اصیل است ، وجود مشکک است ، حکمت آن علم به خصوصیات وجود است که انسان از راه عقل و استدلالهای عقلی بتواند آن خصوصیات وجود را کشف کند ، بنابراین می گویند حکیم کسی است که آن عصای استدلال را بردارد عقل خود را مجهز به عصای استدلال کند و در عالم وجود راه بیفتد و خصوصیات وجود را کشف کند ، در اصطلاح فلسفه به این می گویند حکیم .

در علم اخلاق حکمت عبارت است از آن حد وسط بین دو حد افراط و تفریط قوه ی فکریه. در علم اخلاق انسان دارای سه قوه است : قوه فکریه که با آن فکر می کند که چه بکنم که منافع را کسب کنم و ضررها را دفع کنم چطور تجارت را گسترش دهم، با فکر کردن منافع را به سوی خودش جلب می کند. قوه دیگر قوه شهویه است ، بعد از اینکه انسان فکر کرد که چطور منفعت را به سوی خود جلب کنم این قوه شهویه را استخدام می کند که برود آن منفعت را کسب کند، مثلا انسان تشنه است، با خودش فکر می کند آن آبی که روی میز است را باید بخورم ، فکر می کند که آن آب به مصلحت من است خوردنش ، اینجاست که این قوه فکریه شهوت را استخدام می کند و این قوه شهوت اعضا را به حرکت در می آورد و انسان می رود به طرف آب .قوه غضبیه اینطور است که وقتی انسان فکر میکند که چه کنم از ضرری خود را دور کنم ، مثلا وسط خیابان ماشینی به طرفش می آید قوه فکریه می گوید این ماشین با این سرعت برای تو ضرر است بنابراین خودت را دور کن، اینجا به قوه غضبیه دستور می دهد که انسان را دور می کند و این قوه اعضا و پاها را به حرکت در می آورد و انسان را سریع از خیابان دور می کند. پس اصل قوه فکریه است و آن قوه شهویه و غضبیه در خدمت قوه فکریه هستند، اول انسان با قوه فکریه، فکر میکند که چطور منافع را به سوی خود جلب کند و بعد قوه شهویه را به کار وامی دارد که انسان را ببرد به سوی جلب منفعت یا فکر می کند که چگونه آن ضرر را از خودم دفع کنم و بعد قوه غضبیه را به کار وا می دارد که انسان را از ضرر دورش کند. این قوه فکریه دو حد افراط و تفریط دارد، حد افراطش حالتی است که به آن می گویند شیطنت، از یک شاخه به شاخ دیگر می پرد و نمی گذارد بحث تمام شود و مرتب سوال میکند . یک حد تفریط هم دارد آن حد تفریطش بُله است یعنی ابله و کودن، نمی فهمد و باید برایش تکرار کنی، اما اگر آمد و آن قوه فکریه به آن حد وسط رسید ، نه آن حالت تیزی را داشت و نه آن حالت کودنی راداشت، یک حد متعادل بود، این حد تعادل را می گویند "حکمت". این حکمتی است که در علم اخلاق مورد بحث قرار می دهند. بنابراین این حکمت یک قوه است، این حکمت علم نیست مثل فلسفه .

در علم اسماء خداوند، در اسماء الحسنی وقتی می گویند حکمت، خداوند حکیم است، حکمت یعنی محکم کاری یعنی وقتی کسی کاری را انجام می دهد، در کارش محکم کاری کند، خداوند حکیم است، یعنی عالم را که آفرید محکم آفرید، متقَن آفرید، أتقَنَ کُل شیء، یعنی بنای این عالم را محکم آفرید. این عالم طوری است که فرمود:

ملک: تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (1)

الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى‏ فىِ خَلْقِ الرَّحْمَانِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى‏ مِن فُطُورٍ(3)

هیچ تفاوت و دو گانگی در خلقت آسمان و زمین نمی یابی. دوباره نگاه کن آیه ذره ای سستی و کجی در خلقت عالم می بینی؟ خیر یکنواخت و محکم است، بنابراین وقتی به خداوند می گوییم حکیم یعنی محکم کار خداوند کارش را محکم کرده.

حکمت در علم عرفان هم معنایی دارد که این مورد بحث ما است، اینکه ما می خواهیم بگوییم حضرت زهرا سلام الله علیها در مقام حکمت است، در مقام کوثر است و کوثر را خداوند می فرماید حکمت، خیر کثیر است ، البقرة : (269) یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ

که حکمت همان کوثر است، حکمت همان خیر کثیر است ، و این حکمتی که اینجا فرمود آنها نیست، که مثلا ما به حضرت زهرا سلام الله علیها علم به احوال وجود دادیم، یعنی علم فلسفه دادیم، نه، یا مثلا آن قوه فکریه به تعادل رسیده را دادیم، نه. یا محکم کار است، خیر اینها نیست، بلکه در اینجا معنای حکمت عبارت است از آن معرفت شهودی به ذات الله و اسماء و صفات خداوند، این حکمت است.

معرفت شهودی اینکه انسان به جایی برسد که خدا را ببیند، در این آیه که می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ، خداوند حکمت را به بعضی ها می دهد ، به آنهاییکه خودش بخواهد می دهد ، کسبی هم نیست که بگوییم خودمان یاد بگیریم این حکمت را خداوند باید به  انسان بدهد، خداوند خودش این حکمت را عطا می کند، این حکمت فضل الله است، فضل خداست، هبة الله است.

یک معنای حکمت، علم شهودی و قدرت مشاهده ی باطن افعال و اشیاء و افراد، انسان باطن اینها را بتواند ببیند.

پس حکمت عبارت است از آن قوه ی باطن بینی، این معنای جامع است .

آنجا که گفتیم انسان ببیند خداوند و اسماء و صفات را، خداوند و اسماء و صفات باطن هستند. بنابراین انسان بتواند خدا را که در باطن این عالم است مشاهده کند، اسماء و صفات که در باطن این عالم هستند مشاهده کند. حکمتی که عبارت است از خیر کثیر و این حکمت هبة الله است، آن حکمت عبارت است از آن قوه باطن بینی که انسان بتواند باطن عالم را مشاهده کند که خداست، باطن افراد و اشیاء را مشاهده کند. دیدن باطن افراد به این معنا که وقتی انسان به کسی نگاه می کند ببیند که این آدم باطنش جهنمی است یا بهشتی، ببیند که این انسان وجود ظلمانی دارد یا وجود نورانی دارد، این را ببیند .  

مثلا بعضی می گویند نمی دانم با فلان آدم شریک شوم یا نه، از باطنش بی خبریم، برای همین هم هست که شک می کنیم، تردید داریم، که آیا با او شریک شوم یا نه، یا می خواهد یا کسی ازدواج کند، نمی داند که با او ازدواج کند یا نه، به خاطر این است که ما باطن بین  نیستیم . باطن افعال، مثلا یک نفر صدقه می دهد که فعلی است، یا چند نفر ایستادند نماز می خوانند، نمازشان، نماز نورانی است یا ظلمانی؟ یکی هست نماز می خواند به بهشت می رود ، یکی هست نماز می خواند به جهنم می رود ، یک وقت یکی نماز می خواند برای رضای خدا ، یکی نماز می خواند برای اینکه به بهشت برود، یکی نماز می خواند برای اینکه به جهنم نرود، یکی نماز می خواند برای ریا که مردم ببین به او اعتماد کنند، نماز به قصد خدا نماز نورانی است، نمازی که قصد دارد به بهشت برود نورانیتش کمتر است، آنکه می خواند که به جهنم نرود آن هم نورانی است ولی خیلی کم است، آنکه به قصد ریا می خواند آن ظلمانی است. باطن اشیاء، مثلا مهمانی رفتم غذا جلوی من گذاشتند، نمی دانم آیا این غذا حلال است یا حرام ، که آیا باطنش ظلمانی است یا نورانی، اگر نورانی است بخورم ، اگر ظلمانی است نخورم .

اینکه ما باطن افراد و اشیاء و افعال را نمی توانیم ببینیم یعنی حکمت نداریم ، یعنی حکمت به معنای قوه باطن بینی را نداریم ،باطن بینی یعنی انسان خدا را مشاهده کند که حضرت امیر سلام الله علیه فرمودند : لم اعبد رباً لَم اره من خدایی را که نبینم عبادتش نمی کنم ، خب حضرت دارد خدا را می بیند ، یعنی قوه باطن بینی دارد ، که ما نداریم ، ما اسماء و صفات خدا را نمی بینیم ،ما ملائکه را نمی بینیم .

اینکه می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ ، روایتی هم هست فرمود : لیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعْلیمِ وَ التَّعَلُّمِ

بَلْ نُورٌ یقذفه اللَّهُ فِى قَلْبِ مَنْ یشاء

علم به کثرت تعلیم و تعلم نیست اینکه انسان زیاد مدرسه برود و مدرک بگیرد نیست ، علم نوری است که خداوند در قلب هر کس که بخواهد قرار می دهد ، این علم همان حکمت است و در این روایت حکمت بهتر تفسیر شده. جایگاه این حکمت و این علم قلب انسان است، وقتی که شما شب بخواهید حرکت کنید باید چراغ و نور داشته باشید، یعنی نوری از درون اتومبیل شما به بیرون بتابد، که راه را مشخص کند، فرض کنید ماشین چراغ نداشته باشد، اصلا یک قدم هم نمی شود رفت. ظلمت است، به این آدم نگاه می کنیم، نمی دانیم باطنش چیست، به نمازهای مردم نگاه می کنیم ، نمی دانیم باطن چیست، به کارهایی که انجام می دهند نگاه می کنیم نمی دانیم باطنش چیست ، پولهایی که از مشتری گرفتیم نمی دانم حلال است یا حرام، ظلمت است یا نور، ما نسبت به معاد جهل فراوانی داریم، نسبت به خداوند جهل فراوانی داریم، همین نمی دانم و تردید و جهل ظلمت است. انسانی که در یک ماشین بدون چراغ نشسته نمی داند که جلوی او کوه است یا پرتگاه است، همین شک و نمی دانم ظلمت است، نسبت به افراد در ظلمت هستیم و نمی دانیم افرادی که با ما هستند انسانهای خوبی هستند یا بد، در باطن نورانی هستند یا ظلمانی. ما نسبت به توحید جهل داریم، نسبت به معاد همین طور، همه ی زندگی ما در جهل است، برای همین هست که همیشه اشتباه می کنیم، علامت این است که در قلب ما نور وجود ندارد. اگر همان اتومبیل نوری داشته باشد که بتابد بیرون، این نور خوب می تواند راه را روشن کند، همین که نور آمد ظلمت برطرف می شود شک و خطا هم برطرف می شود، با یقین حرکت می کند، خطا برطرف می شود ثواب می آید .

همانطور که نور ماشین از چراغ هایش باید بتابد بیرون، نوری که از ما باید به بیرون زند، و باطن انسانها را روشن کند، باطن افعال و اشیاء را روشن کند ، این نور از قلب انسان باید بتابد،" قلب مرکز نور است " ، قلب مرکز خداست، القلب حرم الله، فلا تسکن حرم الله غیر الله، قلب انسان جایی است که شیطان زمانی که آدم را سجده نکرد و خداوند بیرونش کرد گفت چند چیز می گویم که من را تا آخر زنده نگه بدار و من را بر اولاد عالم مسلط کن، کاری کن مثل خون درون انسانها جاری باشم، ولی گفت کاری کن که به قلب انسان دست پیدا کنم، فرمود: خیر قلب مال من است ، القلب حرم الله ، و خداوند نور است بنابراین در قلب هر انسانی نور وجود دارد و آن مقام نورانیت انسان است ، چرا این نور بیرون نمی زند ؟

یک وقت هست ماشین چراغ ندارد ، چراغش سوخته ، یک وقت هست چراغ دارد روی چراغ را گل فراگرفته لذا وقتی چراغ را روشن می کنی نور نمی زند بیرون ،مثل اینکه چراغش خراب است ، انسان اینطور نیست نور نداشته باشد ، دارد ، منتها بر روی این نور قلب حجاب فرا گرفته المطففین : 14 کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون ،

بر روی قلب انسانها از ناحیه اعمالی که انجام میدهند، کارها و رفتارو حرفهایشان ، رین و چرک روی قلب ها را فرا گرفته ،رسوباتی روی قلب انسان را فرا گرفته، هر کاری ما انجام می دهد اثرش روی قلب می رود، هر حرفی که می زنیم، هر نگاهی که می کنیم هر غذایی که می خوریم اثرش روی قلب انسان می رود ،و قلب انسان فقط از اعمال حرام نیست که حجاب روی آن را فرا می گیرد ، حتی ازاعمال حلال ولی لغو و بیهوده ، انسان می نشیند دو پرس غذا می خورد، حلال است اما همین لقمه ها بر روی انسان اثر ظلمت می گذارد .

بنابراین قلب ما که مرکز نور خداست ، بر روی این قلب حجاب است ،و این نور نمی تواند بیرون بزند ،اگر کسی موفق شد این حجابها را از روی قلب خودش پاک کند ،اینجاست که نور از قلب انسان بیرون می زند .

بعد می بینی که وقتی زلیخا درها را به روی حضرت یوسف می بندد ،اینجاست که قرآن می فرماید : یوسف : 24 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ

زلیخا میل به یوسف کرد و اگر یوسف برهان رب نمی داشت او هم میل می کرد ، عصمت این است ، که اصلا یوسف میل و اراده نکرد چون برهان رب داشت ،برهان رب یعنی چه ؟ یعنی وقتی حضرت یوسف در آن وضعیت قرار گرفت آتشی را دید که در آنجا برافروخته شده است ،یا در روایات دیگر آمده اژدهایی را دید ، یعنی حضرت یوسف توانست باطن عمل زنا را ببیند ،باطن عمل زنا آتش است یا اژدها ،بنابراین کسانی که به این عمل مبادرت می کنند ،در این دنیا باطن این عمل در قیامت ،برایشان آشکار می شود که آتش است ، اینها خودشان را درون آتش می بینند ، باطن این عمل برای حضرت یوسف آشکار شد ،این قوه باطن بینی هست .

این برهان رب همان " حکمت " است .همان نوری است که از قلب حضرت یوسف می تابد و باطن فعل و عمل را آشکار می کند ،پرده از روی فعل برمی دارد .ما این باطن را نمی بینیم.اگر انسان برهان رب داشته باشد ، حکمت داشته باشد و این نور قلب را داشته باشد وقتی در مقابل عمل قرار می گیرد باطن این عمل را می تواند ببیند ،و باطن این عمل آتش است ؛یک وقت هست کسی را به زنا دعوت کردند دلش می خواهد برود ،علاقه دارد ، نفسش کشش دارد ،ولی نمی رود می گوید از عذاب خدا می ترسم ،خودش را نگه می دارد ،اما یک وقت هست که انسان میل ندارد ،عصمت این است ،این عصمت قلبی است ، آن عصمت ظاهری است ،کسی که به طرف شراب و زنا و دروغ نرود ،یک عصمت ظاهری دارد ، اما در قلب خودش میل دارد به این افعال ،میل به ربا دارد ، چون پول بی زحمتی است که هر ماه به دستش می آید ،ما عصمت قلبی نداریم ،ممکن است کار را انجام ندهد ولی در قلب میل دارد .

اما اگر انسان نور قلب و حکمت داشت ،یا کوثر داشت ،می تواند باطن اینها را ببیند ، اگر قرآن می فرماید : النساء : 10 إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً

یا می فرماید اینها مثل آدمهایی هستند که جن زده هستند ،شیطان اینها را مس کرده ، اینها باطن ربا است ،باطن ربا را قرآن برای ما معرفی کرده ،باطن ربا آتش است که درون شکم ریخته می شود ،باطن زنا آتش است .باطن غیبت الحجرات : 12 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ

غیبت نکنید آیا دوست دارید کسی از شما گوشت مرده دیگری را بخورد ،قرآن باطن را به ما معرفی می کند ،باطن کسی که غیبت می کند ، مثل این است که همان شخص مرده گوشت تنش را باید بخوری .

کسی که نور رب دارد و حکمت قلبی دارد ،کوثر دارد ، وقتی به ربا نگاه می کند ،آتش می بیند ، وقتی انسان باطن این افعال را ببیند اصلا میل نمی کند ، عصمت قلبی این است ، ما ممکن است گناه نکنیم ،ربا نخوریم .ما الا ن نسبت به ربا معصوم هستیم ،اما بدمان نمی آید اگر شریعت حلال می کرد می خوردیم . ما ترک گناه می کنیم اما از ترس عذاب خدا ،این عصمت ظاهری بدرد نمی خورد ،عصمت قلبی آن است که قلب باز باشد ،حجابها از روی قلب کنار رفته باشند و نور قلب از درون قلب بیرون بزند ،قلب محل خداست ، القلب حرم الله ،خداوند در قلب انسان است و  این نور خداوند بزند بیرون .وقتی بیرون بزند انسان می تواند باطن عمل زنا را که آتش است ببیند .

انسانی که در عصمت قلبی است اصلا میلی به گناه نمی کند .فرق بین عصمت معصومین و ما این است .ما هم می توانیم معصوم باشیم ، خیلی از افرادی هستند که زاهدند ،با چشمشان حرام نمی بینند ، با گوششان حرام نمی شنوند ،با زبانشان حرام نمی گویند ،ربا نمی خورند ،اما در قلب میلش هست .اما نور قلب چون از باطن انسان حرکت می کند ،بنابراین باطن ها را روشن می کند ،باطن افراد را می تواند ببیند ، انسانهایی که شیطان صفتند ،می تواند درونش راببیند ، مثل اینکه غذای خوشمزه ای است ولی درون آن سم است و شما می دانید که درون آن سم است و میلی به آن هم ندارید چون باطنش را می بینید ، باطنش مرگ و هلاکت است ، با اینکه خوشمزه است اما نمی خوریم ،همچنین اگر غذایی حرام بود اگر انسان بتواند ببیند باطن آن را ، آن ظلمت را ببیند ، نمی خورد .آن عصمت واقعی آن عصمت قلبی است لذا قرآن می فرماید : یوسف : 24 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ .

یوسف اگر برهان رب نمی داشت میل می کرد ، برهان رب همان حکمت ، همان کوثر و نور قلب است .

راه رسیدن به این حکمت و نور باطن چیست ؟ دو حالت دارد : یک وقت هست خود انسان شروع می کند به مجاهده و ریاضت و  عبادت ،و تا جایی که می توانم روی قلب خود را باز می کنم ،مثل کسیکه آینه ای دارد.

روی این آینه را زنگار گرفته ، این را صیقل می زند، من هم می نشینم در خانه، در خلوت، با ذکر و عبادت و ریاضت تا جایی که می توانم روی آینه قلبم را صیقل می زنم ،به همان مقدار این آینه می تواند نور را منعکس کند ،آینه قلب من می تواند نور خدا را منعکس کند ،و من به همان مقدار به برهان رب دست پیدا می کنم ،اما نوری و حکمتی هست که بی زحمت بدست می آید ، یعنی خداوند خودش به انسان افاضه می کند ، می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ ، آن قسمت اول که خود انسان با ریاضت و صیقل دادن این کار را می کند ،مثل داستانی است که مولا در مثنوی نقل می کند ، که می گوید نقاشان چین و نقاشان روم با هم مسابقه دادند در قدیم در چین هنر نقاشی فوق العاده پیشرفته بود ،اینها گفتند ما در نقاشی سرآمد هستیم ، رومیها هم می گفتند ما بهتر هستیم ، پادشاه خواست امتحانشان کند ، سالن بزرگی را قرار داد ، پرده ای هم در وسط زد ، چینی ها شروع کردند روی دیوار نقاشی کردن ، رومیها گفتند ما نه رنگ می خواهیم نه قلمو ، ما سمباده و سوهان می خواهیم ،تا توانستند دیوار را صیقل زدند ، بعد از مدتی پرده را برداشتند ، چراغها را روشن کردند ، تمام نقاشی که چینی ها اینطرف کشیده بودند ،همه آنطرف افتاد و خیلی زیباتر ،با جلوه بهتر و پادشاه آن نقاشی را خیلی پسندید .

کسانی که به نور قلب از راه زحمت و صیقل و ریاضت دست پیدا می کنند اینطور هستند ،خوب است و انسان باید بالاخره به این نور قلبی برسد ،هرکس بتواند در این دنیا نور قلبش را استخراج کند در قیامت این نور : الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ ، این نور در جلو و دوطرف و پشت سرش می رود و انسان در پرتو این نور از صراط می گذرد و وارد بهشت می شود ، هر کس هم در این دنیا به این نور قلب دست پیدا نکند ،باید از روی پل صراط کورمال کورمال رد شود چه بسا بیافتد درون آتش ، هر انسانی نورانیتش در قیامت به مقدار نورانیتی است که در این دنیا توانسته باشد به آن برسد .

اما یک دسته دیگر هستند که آنها این نورانیت را بی  زحمت بدست آوردند ، زحمتی برایش نکشیدند ،اینها افرادی هستند بسیار قلیل ،کسانی هستند که از چنان قوت وجودی برخوردارند که اینها مقام قربشان به صفات خدا آنقدر قوی است که در حفظ و حمایت خدا هستند ، و خداوند خودش اینها را محافظت می کند ، نمی گذارد ذره ای ناخالصی روی قلب اینها بنشیند ،اینها در حفظ و عنایت خدا هستند ،و نور خداوند مستقیم بر اینها می تابد نه با واسطه ، نیازی به زحمت هم نیست ، ما که قلبمان ضعیف است از دنیا متاثر می شود ، کدورات دنیا بر قلبمان می نشیند ، یک عده ای هستند آنقدر وجودشان قوی است که اصلا شیطان نمی تواند در وجود اینها نفوذ کند ، اینها کسانی هستند که مطهر به طهارت ازلی هستند .اینها صلب پدرانشان پاک بوده ، رحمهای مادرانشان پاک بوده ،اینها منحصر هستند در چهارده نفر .

این مقام نورانیت یا مقام حکمت که اعطایی از طرف خدا باشد و انسان زحمتی برای آن نکشیده باشد و خداوند مستقیما این حکمت و نورانیت را یا این برهان رب را به او اعطا کرده باشد ،این نور را به آن می گوییم کوثر .

کوثر آن خیر کثیر است ، آن حکمت و آن نور است که خداوند خودش بر انسان افاضه میکند ، آن هم انسانی که مطهر به طهارت ازلی باشد نه مطهر به طهارت اکتسابی در این دنیا.

اینجا اگر می فرمایذ : الکوثر : 1 إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ

یعنی ما به تو خیر کثیر دادیم ، فاطمه را به تو دادیم ، کوثر است ، یعنی در مقام حکمت است . کوثر یعنی خیر کثیر . پس فاطمه حکمت است و فاطمه نور است و برهان رب است  و دارای عصمت است .

پس کوثر حکایت از دو مقام از مقام های حضرت زهرا سلام الله علیها می کند ،یکی مقام اتحاد با اسم الحی و یکی هم مقام حکمت ، به معنای نورانیت قلب و مقام عصمت قلبی که حضرت زهرا سلام الله علیها دارای این مقام بوده اند

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۷