سگ عارف
سگ اصحاب کهف هم حتماً نظر شده بود، سگ است دیگر. سگ از کجا می فهمد؟ ولی فهمید که اینها از یک جنس دیگرند.
ولی بالاخره هرکسی که بود، این سگ را نظر کرده بود که اینها را شناخت.
سگ عارف شده بود.
سگها سه دسته اند:
یکی سگهای ولگرد؛
اینها دنبال استخوان، لاشه، داخل این زباله دانها را می گردند.
یک عده سگ عالم داریم که به آنها در عربی می گویند: « کلب معلَّم »
یعنی شکار به او یاد داده اند.
این شکارهای خوبی می کند و شکارهای فربهی به دست می آورد و می خورد.
یکی هم نه، سگ عالم نیست؛ عارف است.
این می شناسد که نور خدا در کجاست؟
مثل سگ اصحاب کهف.
آنها که از شهر آمدند بیرون، در میان بیابان به یک چوپانی رسیدند؛
این چوپان سگی داشت؛
چوپان هم با آنها رفت؛ سگ هم دنبالشان آمد. هرکاری کردند که برگردد برنگشت.
یعنی سگ نور خدا را در این افراد دیده بود.
سگ که سگ است.
چطور وقتی یک سگی عالم می شود باید تحت نظر قرار بگیرد؛ یک شکارچی یا کسی باید بیاید او را
تعلیم بدهد تا بشود « کلب معلّم »، سگ آموزش دیده و لذا بتواند شکارهای خوب و فربه را به دست بیاورد.
چطور وقتی سگی عالم می شود باید یک نظری به او بیفتد، ولی:
هیچ کس از پیش خود چیزی نشد
هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیچ حلوائی نشد استاد کار
تا که شاگرد شکر ریزی نشد
.
بالاخره هیچ کس از پیش خود به مقامی نمی رسد.
سگ اگر می خواهد یک سگ شکاری بشود باید آموزش ببیند؛
باید نظر بر او بیفتد.
نظر همان شکارچی باید به او بیفتد تا او را بیاورد و به او تعلیم بدهد.
اگر سگ عارف است او هم باید مورد نظر قرار بگیرد.
ولذا یک نظری شده بود به آن سگ. نظر از سوی چه کسی؟
از سوی یک انسان.
از سوی یک ولیّ الهی.
نظر شده بود که چشم دیگر او هم باز شد.