🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با موضوع «دین قلبی» ثبت شده است

هوالمجذوب

... نظر اولیاء یعنی اینکه یک جذبی را میفرستند ...

مردم که با یکدیگر ارتباط دارند ، از جهت طبیعی با یکدیگر ارتباط دارند . یکی نان میپزد ، یکی کفش میدوزد ، یکی لباس میدوزد و ... از این جهات با یکدیگر ارتباط دارند ، در کف زندگی میکنند .
اولیاء در آسمان وجود انسان ها سیر میکنند ، در منطقه عقل قدسی آنها ، در منطقه روح قدسی آنها ، در منطقه سِرّ آنها در آنجاها پرواز میکنند .
همانطور که در آسمان وجود آنها پرواز میکنند ( اولیا به باطن قلبها نگاه میکنند ، به پائین نگاه میکنند ) یکمرتبه میبینند که قلبی است که هر چند سیاه است ، هر چند که لایه های ظلمت خیلی رویش را گرفته است ، علاقه به دنیا ، محبّت به دنیا ، اینها همه روی قلب را گرفته است ، امّا اگر این به راه بیفتد ، یک سیر به طرف بالا طی کند ، خوب میشود.
مثلاً فرض کنید این سنگهای احجار کریمه ، سنگهای قیمتی که در زیر زمین هستند ، یک کسی که متخصص هست ، با ابزاری درون زمین را میبیند ، میبیند که عقیق دارد ، فیروزه دارد . امّا در جایی میگویند ، نه ، این به درد نمیخورد ، ارزش ندارد ، یک جای دیگر را دستگاه میزنند ، میبینند که این عقیق ها آلوده زمین هستند امّا اگر استخراج بشوند و رویشان کار بشود خوب چیزی میشوند ، خوب عقیقی میشوند ، ارزش دارند .
اولیاء هم اینطور هستند ، میبینند که یک قلبی هست ، که اگر استخراج بشود و به طرف عوالم بالا جذب بشود خوب چیزی میشود .
از همانجا جذبه ای بر این قلب وارد میکنند ، این قلب را یکمرتبه از عالم طبیعت بالا میکشند ، از همان لایه های ظلمتی که دورش را گرفته بالا میکشند . حالا دیگر وقتی قلب بالا رفت حالاتش فرق میکند . یکی هست همیشه همان بالا میماند و یا فنای در اسماء خدا شده و یا فنا در هو شده.
حالا این به تناسبش فرق میکند ، این دیگر همانجا میماند . به اینها مجذوبینِ والهین میگویند . کاری به اینها نداریم .
امّا یک عدّه هستند بعد از این که اینها را با یک جذب بالا بردند بعد رهایش میکنند ، دوباره به عالم طبیعت میاید . ولی اگر به عالم طبیعت رفت ، یعنی دوباره به درون همان ظلمت ها رفت ، این دیگر هوایی شده است ، این قلب دیگر هوایی شده است . مانند آدمی که پنجاه سال در ته یک چاه عمیق زندگی کرده است ، همانجا در یک فضای تاریک ، بوی گند ، آبهای کثیف آنجا زندگی کرده است و از بالا اصلاً خبری نداشته است . این را برای یک لحظه بالا بیاورند و طبیعت سرسبز و هوای خوش را نشان بدهند و بعد دوباره به درون چاه ببرند خوب وقتی که رفت و آنجا را دید و برگشت اینجا دیگر وضعیّت محبّت آدم چطور میشود ؟ حالا درست است که به درون چاه برگشته است ، امّا دیگر این آدم هوایی شده است ، دیگر تمام محبّتی که به اشیاء درون چاه داشته از دست میدهد . اینجا آن درد به جان انسان می افتد ، میبیند تمام محبّت قلبش به بالاست .
این جاست که این درد به جان انسان می افتد و درد انسان را به طلب وادار میکند .

آدمها یا در کف شریعت زندگی میکنند ، در همان نازل ترین سطح شریعت زندگی میکنند ، عباداتشان را انجام میدهند ، روزه شان را میگیرند ، دور معصیت نمیروند ، دروغ نمیگویند ، غیبت نمیکنند ، در همین اندازه زندگی میکنند . حجّشان را میروند ، سوریه و کربلایشان را میروند و مالِ حرام نمیخورند ، به مردم افتراء نمیزنند ، اینها کف شریعت است.
امّا شریعت یک مراتب خیلی اعلاء هم دارد ، آن مراتب اعلاء را باید با جذب رسید ، غیر از جذب راهی ندارد .
آن آدم هایی که آن بالا راه میروند ( اولیاء ) ، سر آن چاهها راه میروند ، به درون چاهها نگاه میکنند ، یک وقتی هست آن آدمی که کف آن چاه هست خیلی امیدی به او نیست میگویند او را رهایش کن ، امّا یک کسانی را میبینند که در آن چاه زندانی هستند ، اینها فرق میکنند ، اینها را یک جوری میربایند ، به طرف بالا میکشند و بعد به طرف پائین رهایشان میکنند .
باید این اتفاق در زندگی انسان بیفتد ، باید جذبی در انسان صورت بگیرد که انسان را عاشق آنطرف بکند .
قلب سالها در مرتبه طبیعت وجود انسان زندگی کرده است ، اُنس به همینجا دارد ، با اینجا سنخیت پیدا کرده است ، رهایش که میکنند فوری دوباره همینجا میاید ، امّا وقتی که میاید ، دیگر حاضر نیست اینجا بایستد ، میگوید میخواهم بروم و ...

*********************************************************************

برگرفته از جلسه عاشورا
علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۸

هوالحکیم


... یکوقتی خدمت دوستان این معنا را عرض کرده ام که اگر به امام رضا " علیه السلام " امام غریب میگویند ، معنای ظاهریش اینست که در شهرشان و نزد خانواده شان نبودند ، اما یک بُعد باطنی هم دارد و آن اینکه چون امام رضا " علیه السلام " مظهر ولایت هستند و ولایت در این عالم غریب هست ، لذا اینست که امام غریب میگویند .
معمولاً اولیاء خدا در این عالم غریب هستند ، تنها هستند ، همزبانی ندارند .
ولایت در این عالم غریب هست ، مردم نمیشناسند ، مردم دنبال ولی نیستند ، دنبال ولایت نیستند ، بنابراین خود امام رضا " علیه السلام " هم که چون در میان ائمه ما مظهر تام ولایت هست ، از این جهت هست که غریب هستند .
درست است که ما حاجت های دنیایی که داریم ، در حرم های ائمه میرویم از آنها حاجت هایمان را میخواهیم ، اگر گرفتاری داریم ، اگر مریض داریم ، اگر مثلاً مغروض هستیم و ... میاییم و از این ائمه بزرگوار حاجت میخواهیم ، اما در نزد انسان های اهل دل که واقعاً نسبت به مقام روحانی و نورانی این بزرگواران یک معرفت کاملی دارند ، اینها بی ادبی میدانند که انسان به نزد امام رضا برود و گرفتاریهای دنیویش را از امام رضا بخواهد ، بخواهد که مثلاً خانه ندارم ، قرض دارم ، گرفتاری دارم که البته شما میبینید که متأسفانه و متأسفانه بیشتر روضه هایی که خوانده میشود ، مداحی هایی که برای ائمه بزرگوار میشود ، این معنا را زیاد متذکر میشوند که مثلاً عده ای گرفتار به در خانه تان آمده اند ( یکی قرض دارد ، یکی مریض دارد و ... ) ، اینها خلاف ادب هست .
انسان باید از هر کسی یک چیزی طلب بکند ، یکوقتی انسان به دکتر میرود و میگوید شفایم بده ، یک فقیری به در خانه پولداری میرود و میگوید پول بده و ... هر کسی که به نزد کسی میرود متناسب با او میرود ، مثلاً کسی به نزدیک پزشک برود و بگوید قرض دارم ( پزشک برای چه کاری است ؟ انسان را شفا بدهد ) و یا انسان به در خانه پولداری برود و بگوید مریضم و مریضیم را شفا بده ، نمیشود ، آن آدم پولدار و بخشنده را باید انسان به نزدش برود و کمک بخواهد .
انسان به در خانه هر کس که میرود باید متناسب با او باشد .
امام رضا " علیه السلام " و یا سائر ائمه ، فرقی نمیکند ( همه شان نور واحد هستند ) .
" زیارت جامعه که زیارت عحیبی هست ، چه مقام هایی را برای این بزرگواران میشمارد " میفرماید :
بکم فتح الله
یعنی فتح و گشایش روحانی بوسیله اینهاست .
من أراد الله بدأ بکم
هر کسی که میخواهد به سوی خدا حرکت بکند به نزد اینها برود ، هر کسی که میخواهد به سوی خدا حرکت بکند ، چون مردم به سوی خدا حرکت نمیکنند ، مردم یا به سوی دنیا حرکت میکنند و یا در نهایت به سوی بهشت حرکت میکنند . میگویی چرا نماز میخوانی ؟ چرا صدقه میدهی ؟ چرا صله رحم میکنی ؟ و ... میگویند میخواهم به بهشت بروم . معمولاً مردم اینطور هستند ، یا بر روی دنیایشان کار میکنند ( به در مغازه میرود ، اداره میرود و ... ) و یا نماز میخوانند ، روزه میگیرند ، مکه میروند ، صله رحم میکنند ، انفاق میکنند و ... میگویند ثواب دارد ، امام رضا به درد اینها نمیخورد . کسانی که خود ذات خدا را هدف گرفته اند ، میگویند نه چشممان به دنیاست ، نه چشممان به بهشت هست ( میخواهی در قیامت ما را به بهشت و یا جهنم ببری ببر ) من برای بهشت کار نمیکنم ، من خودت را میخواهم ، من فقط و فقط برای خودت عبادت میکنم ، (میخواهی پاداش بدهی و یا ندهی ) حتی اگر توسط یک نبی و یا ولی برایم یک کاغذ مهر شده از طرف خودت بفرستی که عبادت بکنی و یا نکنی من تو را به جهنم میبرم ( حتی اگر انسان مطمئن ، مطمئن باشد که خدا او را به جهنم میبرد ) باز هم میگوید چون تو را دوست دارم عبادتت میکنم ...
البته اینطور عبادت ، عبادت عاشقان است ، عبادت عارفان است که واقعاَ خدا را به طلب مزد عبادت نمیکنند . اگر کسی به این حد رسید ، حالا به نزد امام رضا برود " حالا امام رضا را درک میکند " ، برود و بگوید یا امام رضا من خود خدا را میخواهم ، من ذات خدا را ...

************************************************************************************************

برگرفته از فایل ولایت امام رضا

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله

۱ نظر ۲۴ تیر ۹۸

انسان مثل یک حوضی می ماند که گرد و  خاک و غبار هی می ریزد می ریزد، منتهی چیزی که هست  هی که می ریزد آرام ته نشین می شود.

انسان با خودش نگاه می کند یک حوض شفاف، صاف، تمیز؛ لذا خب خوشش می آید. اما تا خودش را می اندازد تو این، اینها پا می شوند دور و برش را می گیرند؛ می بیند ظلمانی شد. لذا حالا انسان پا بگذارد به درون خودش، به منطقه درونی خودش بعد می بیند که چه ظلمتی ست، چه حیوانیت ست! و لذا معمولا سالکان که به این مرحله که می رسند، از خودشان یک وحشت عجیبی فرا می گیرد اینها را اصلا.

به هر حال چیزی که هست وقتی به اینجا رسید انسان، در ظاهر خودمان را می بینیم که انسان های خوبی هستیم دیگر. از باطن خودمان، این نکته مهم هست بارها این را عنوان کرده ایم دین باید به قلب برسد. دین باید به باطن نفوذ کند. اینی که ما داریم در ظاهر هست.

ما یک شریعت ظاهری داریم: نمازی می خوانیم، روزه ای می گیریم، حج می رویم به اماکن مقدسه می رویم. به هر حال انجام می دهیم اعمالمان را دیگر. اینها به باطن نرسیده اند، قلب یک حظی ندارد از دین. دین به قلب نرسیده است. "ولما  یدخل الایمان فی قلوبکم"

ببینید این که فرموده اند امام صادق (ع) "هل الدین الاّ الحبّ و البغض" مگر دین چیزی جز حب و بغض هست؟ خب ما که می گوییم دین نماز هست، روزه هست، حج هست، انفاق هست، جهاد هست. امام صادق (ع) می فرماید دین حب و بغض هست. چه جوری اینها با هم جمع می شود؟ اونی که می فرماید دین جز حب و بغض نیست دارد دین قلبی را معرفی می کند. دین قلبی را معرفی می کند.

اگر به راستی انسان قلبش با نورخدا آشنا شد این دین نفوذ کرد به درون قلب انسان و قلب انسان نور خدا را دید. منتهی شرطش حداقل سفر اول را طی کند انسان. این حجاب حیوانیت را بزند کنار؛ این حیوانیت نفس را بکشد. کشتن نفس، کشتن نفس که

 ما کشته نفسیم بسا بخت که برآِید                       از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم

این حیوانیت نفس باید کشته شود. این گاو نفس باید کشته شود. این گرگ نفس باید کشته شود. این ها باید از سر راه برداشته شود. جهاد اکبری که می گویند همین هست.

جهاد اکبر مقدمه حرکت به سوی عالم اخلاص هست.

مقدمه حرکت به سوی عالم نور هست.

جهاد اکبر این مهم هست که مردم معمولا از این غافل اند.

اگر به راستی این جهاد اکبر انجام شد؛ این حیوانیت نفس کشته شد، حداقل انسان از درون ظلمت وجود خودش رفت بیرون. در نور قرار گرفت. این جاست انسان، خب نور است دیگر می بیند گرم شد. لذت دارد وقتی به خورشید نگاه می کند می بیند سراسر زیبایی ست. ا

ین جاست که می بینی تمام هوش و حواس این انسان می گوید من او را می خواهم. من سرچشمه نور را می خواهم. می خواهم بروم پیش او. وقتی نورش روی زمین اینقدر برای من گرما می آورد حیات می آورد؛ لذت می آورد، زیبایی می آورد پس خودش چی هست؟!

این جاست که انسان عشق پیدا می کند. عشق در اینجا پیدا می شود در آخر سفر اول پیدا می شود، که انسان از ظلمت خودش به نور برسد.

وقتی که این عشق پیدا شد دیگر انسان دشمن می شود با هر چیزی که ضد نور هست. اگر انسان این سفر را انجام داد این حیوانیت نفس را زد کنار و با نور روح خودش آشنا شد یعنی در میدان نور خودش قرار گرفت بعد سرش را بالا می گیرد می بیند آن منبع نور در آن بالا ست.

ذات خدا که اصل و سرچشمه نورست در آن بالاست. آنقدر این انسان محبت پیدا می کند عشق پیدا می کند به این منبع نور به این وجود مطلق به این ذات خدا که دیگر فقط و فقط او را می خواهد و هر چه غیر از اوست دشمن می دارد.

********************************************************************** 

پیاده شده از فایل صوتی سلسله مباحث مقامات انسان

علامه ذوالفنون مروجی سبزواری

۰ نظر ۱۰ دی ۹۷