🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۲۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۷

سوره مبارکه کوثر که می فرماید:

 انّا اعطیناکَ الکوثر

، ما به تو کوثر را اعطا کردیم این کوثر حکایت از مقام دیگری هم برای حضرت زهرا می کند .چون کوثر را منطبق کردند بر حضرت زهرا سلام الله علیها . کوثر اصلش به معنای خیر کثیر است، ما به تو خیر کثیر عطا کردیم ، قرآن در بهشت از یازده نهر اسم می برد  وهمچنین از رودهای در بهشت و حوض کوثر که اصل و سرچشمه همه ی آن رودهاست و تمام رودهای بهشت از کوثر تغذیه می شوند ، و آب منشاء حیات است  ،بنابراین حیات در بهشت  به طور کلی از ناحیه حضرت زهرا سلام الله علیها است ، چنانکه حیات در دنیا از ناحیه ایشان است ، و آن حضرت منشاء حیات همه . موجودات عالم هستند ،اعم از جمادات و حیوانات و انسانها و ملائکه .

آب و حیات خیر کثیر است . آیه دیگر که از بعد دیگر کوثر را معنا می کند ، و آن آیه این ا ست که البقرة : 269 

 یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَد أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ

در این آیه صحبت از خیر کثیر شده که خداوند حکمت را به هر کس که بخواهد عطا می کند و به هر کس که خداوند حکمت را عطا فرمود به او خیر کثیر داده است .

اصل کلمه کوثر مبالغه در کثرت است ، کوثر بر وزن فَوعَل چیزی که خیلی زیاد است ، خیری که خیلی زیاد است. در این آیه شریفه کوثر را عبارت از حکمت دانسته  که خداوند به هر کس که بخواهد حکمت عطا می کند و به هر کس که حکمت عطا کرد خیر کثیری به او عنایت کرده است .

از آن طرف می فرمایند کوثر و خیر کثیر حضرت زهرا سلام الله علیهاست ، و در این آیه می فرماید : حکمت همان خیر کثیر است ، پس اینکه فرمود : انّا اعطیناک الکوثر ، ما به تو خیر کثیر دادیم ؛ پس بنابراین حضرت زهرا سلام الله علیها همان حکمت است و ایشان از مقام حکمت برخوردار است .

حکمت چیست ؟ حکمت خیر کثیر است و پس حضرت زهرا سلام الله علیها همان حکمت و خیر کثیر است .

حکمت معمولا در علم اخلاق یک معنا دارد و در عرفان یک معنا و در علم فلسفه معنای دیگر .در علم فلسفه وقتی می گویند حکمت به معنای قوه ای است که انسان می تواند بوسیله محاسبات عقلی در احوال وجود تحقیق کند و حقایق مربوط به وجود را کشف کند .مثلا در علم ریاضی از خصوصیات اعداد صحبت می کنند ، در علم طب از خصوصیات بدن صحبت می کنند ، در علم ستاره شناسی از خصوصیات ستاره ها صحبت می کنند ، اما در فلسفه از خود وجود صحبت می کنند که چه خصوصیاتی دارد ، مثلا وجود اصیل است ، وجود مشکک است ، حکمت آن علم به خصوصیات وجود است که انسان از راه عقل و استدلالهای عقلی بتواند آن خصوصیات وجود را کشف کند ، بنابراین می گویند حکیم کسی است که آن عصای استدلال را بردارد عقل خود را مجهز به عصای استدلال کند و در عالم وجود راه بیفتد و خصوصیات وجود را کشف کند ، در اصطلاح فلسفه به این می گویند حکیم .

در علم اخلاق حکمت عبارت است از آن حد وسط بین دو حد افراط و تفریط قوه ی فکریه. در علم اخلاق انسان دارای سه قوه است : قوه فکریه که با آن فکر می کند که چه بکنم که منافع را کسب کنم و ضررها را دفع کنم چطور تجارت را گسترش دهم، با فکر کردن منافع را به سوی خودش جلب می کند. قوه دیگر قوه شهویه است ، بعد از اینکه انسان فکر کرد که چطور منفعت را به سوی خود جلب کنم این قوه شهویه را استخدام می کند که برود آن منفعت را کسب کند، مثلا انسان تشنه است، با خودش فکر می کند آن آبی که روی میز است را باید بخورم ، فکر می کند که آن آب به مصلحت من است خوردنش ، اینجاست که این قوه فکریه شهوت را استخدام می کند و این قوه شهوت اعضا را به حرکت در می آورد و انسان می رود به طرف آب .قوه غضبیه اینطور است که وقتی انسان فکر میکند که چه کنم از ضرری خود را دور کنم ، مثلا وسط خیابان ماشینی به طرفش می آید قوه فکریه می گوید این ماشین با این سرعت برای تو ضرر است بنابراین خودت را دور کن، اینجا به قوه غضبیه دستور می دهد که انسان را دور می کند و این قوه اعضا و پاها را به حرکت در می آورد و انسان را سریع از خیابان دور می کند. پس اصل قوه فکریه است و آن قوه شهویه و غضبیه در خدمت قوه فکریه هستند، اول انسان با قوه فکریه، فکر میکند که چطور منافع را به سوی خود جلب کند و بعد قوه شهویه را به کار وامی دارد که انسان را ببرد به سوی جلب منفعت یا فکر می کند که چگونه آن ضرر را از خودم دفع کنم و بعد قوه غضبیه را به کار وا می دارد که انسان را از ضرر دورش کند. این قوه فکریه دو حد افراط و تفریط دارد، حد افراطش حالتی است که به آن می گویند شیطنت، از یک شاخه به شاخ دیگر می پرد و نمی گذارد بحث تمام شود و مرتب سوال میکند . یک حد تفریط هم دارد آن حد تفریطش بُله است یعنی ابله و کودن، نمی فهمد و باید برایش تکرار کنی، اما اگر آمد و آن قوه فکریه به آن حد وسط رسید ، نه آن حالت تیزی را داشت و نه آن حالت کودنی راداشت، یک حد متعادل بود، این حد تعادل را می گویند "حکمت". این حکمتی است که در علم اخلاق مورد بحث قرار می دهند. بنابراین این حکمت یک قوه است، این حکمت علم نیست مثل فلسفه .

در علم اسماء خداوند، در اسماء الحسنی وقتی می گویند حکمت، خداوند حکیم است، حکمت یعنی محکم کاری یعنی وقتی کسی کاری را انجام می دهد، در کارش محکم کاری کند، خداوند حکیم است، یعنی عالم را که آفرید محکم آفرید، متقَن آفرید، أتقَنَ کُل شیء، یعنی بنای این عالم را محکم آفرید. این عالم طوری است که فرمود:

ملک: تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (1)

الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى‏ فىِ خَلْقِ الرَّحْمَانِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى‏ مِن فُطُورٍ(3)

هیچ تفاوت و دو گانگی در خلقت آسمان و زمین نمی یابی. دوباره نگاه کن آیه ذره ای سستی و کجی در خلقت عالم می بینی؟ خیر یکنواخت و محکم است، بنابراین وقتی به خداوند می گوییم حکیم یعنی محکم کار خداوند کارش را محکم کرده.

حکمت در علم عرفان هم معنایی دارد که این مورد بحث ما است، اینکه ما می خواهیم بگوییم حضرت زهرا سلام الله علیها در مقام حکمت است، در مقام کوثر است و کوثر را خداوند می فرماید حکمت، خیر کثیر است ، البقرة : (269) یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ

که حکمت همان کوثر است، حکمت همان خیر کثیر است ، و این حکمتی که اینجا فرمود آنها نیست، که مثلا ما به حضرت زهرا سلام الله علیها علم به احوال وجود دادیم، یعنی علم فلسفه دادیم، نه، یا مثلا آن قوه فکریه به تعادل رسیده را دادیم، نه. یا محکم کار است، خیر اینها نیست، بلکه در اینجا معنای حکمت عبارت است از آن معرفت شهودی به ذات الله و اسماء و صفات خداوند، این حکمت است.

معرفت شهودی اینکه انسان به جایی برسد که خدا را ببیند، در این آیه که می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ، خداوند حکمت را به بعضی ها می دهد ، به آنهاییکه خودش بخواهد می دهد ، کسبی هم نیست که بگوییم خودمان یاد بگیریم این حکمت را خداوند باید به  انسان بدهد، خداوند خودش این حکمت را عطا می کند، این حکمت فضل الله است، فضل خداست، هبة الله است.

یک معنای حکمت، علم شهودی و قدرت مشاهده ی باطن افعال و اشیاء و افراد، انسان باطن اینها را بتواند ببیند.

پس حکمت عبارت است از آن قوه ی باطن بینی، این معنای جامع است .

آنجا که گفتیم انسان ببیند خداوند و اسماء و صفات را، خداوند و اسماء و صفات باطن هستند. بنابراین انسان بتواند خدا را که در باطن این عالم است مشاهده کند، اسماء و صفات که در باطن این عالم هستند مشاهده کند. حکمتی که عبارت است از خیر کثیر و این حکمت هبة الله است، آن حکمت عبارت است از آن قوه باطن بینی که انسان بتواند باطن عالم را مشاهده کند که خداست، باطن افراد و اشیاء را مشاهده کند. دیدن باطن افراد به این معنا که وقتی انسان به کسی نگاه می کند ببیند که این آدم باطنش جهنمی است یا بهشتی، ببیند که این انسان وجود ظلمانی دارد یا وجود نورانی دارد، این را ببیند .  

مثلا بعضی می گویند نمی دانم با فلان آدم شریک شوم یا نه، از باطنش بی خبریم، برای همین هم هست که شک می کنیم، تردید داریم، که آیا با او شریک شوم یا نه، یا می خواهد یا کسی ازدواج کند، نمی داند که با او ازدواج کند یا نه، به خاطر این است که ما باطن بین  نیستیم . باطن افعال، مثلا یک نفر صدقه می دهد که فعلی است، یا چند نفر ایستادند نماز می خوانند، نمازشان، نماز نورانی است یا ظلمانی؟ یکی هست نماز می خواند به بهشت می رود ، یکی هست نماز می خواند به جهنم می رود ، یک وقت یکی نماز می خواند برای رضای خدا ، یکی نماز می خواند برای اینکه به بهشت برود، یکی نماز می خواند برای اینکه به جهنم نرود، یکی نماز می خواند برای ریا که مردم ببین به او اعتماد کنند، نماز به قصد خدا نماز نورانی است، نمازی که قصد دارد به بهشت برود نورانیتش کمتر است، آنکه می خواند که به جهنم نرود آن هم نورانی است ولی خیلی کم است، آنکه به قصد ریا می خواند آن ظلمانی است. باطن اشیاء، مثلا مهمانی رفتم غذا جلوی من گذاشتند، نمی دانم آیا این غذا حلال است یا حرام ، که آیا باطنش ظلمانی است یا نورانی، اگر نورانی است بخورم ، اگر ظلمانی است نخورم .

اینکه ما باطن افراد و اشیاء و افعال را نمی توانیم ببینیم یعنی حکمت نداریم ، یعنی حکمت به معنای قوه باطن بینی را نداریم ،باطن بینی یعنی انسان خدا را مشاهده کند که حضرت امیر سلام الله علیه فرمودند : لم اعبد رباً لَم اره من خدایی را که نبینم عبادتش نمی کنم ، خب حضرت دارد خدا را می بیند ، یعنی قوه باطن بینی دارد ، که ما نداریم ، ما اسماء و صفات خدا را نمی بینیم ،ما ملائکه را نمی بینیم .

اینکه می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ ، روایتی هم هست فرمود : لیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعْلیمِ وَ التَّعَلُّمِ

بَلْ نُورٌ یقذفه اللَّهُ فِى قَلْبِ مَنْ یشاء

علم به کثرت تعلیم و تعلم نیست اینکه انسان زیاد مدرسه برود و مدرک بگیرد نیست ، علم نوری است که خداوند در قلب هر کس که بخواهد قرار می دهد ، این علم همان حکمت است و در این روایت حکمت بهتر تفسیر شده. جایگاه این حکمت و این علم قلب انسان است، وقتی که شما شب بخواهید حرکت کنید باید چراغ و نور داشته باشید، یعنی نوری از درون اتومبیل شما به بیرون بتابد، که راه را مشخص کند، فرض کنید ماشین چراغ نداشته باشد، اصلا یک قدم هم نمی شود رفت. ظلمت است، به این آدم نگاه می کنیم، نمی دانیم باطنش چیست، به نمازهای مردم نگاه می کنیم ، نمی دانیم باطن چیست، به کارهایی که انجام می دهند نگاه می کنیم نمی دانیم باطنش چیست ، پولهایی که از مشتری گرفتیم نمی دانم حلال است یا حرام، ظلمت است یا نور، ما نسبت به معاد جهل فراوانی داریم، نسبت به خداوند جهل فراوانی داریم، همین نمی دانم و تردید و جهل ظلمت است. انسانی که در یک ماشین بدون چراغ نشسته نمی داند که جلوی او کوه است یا پرتگاه است، همین شک و نمی دانم ظلمت است، نسبت به افراد در ظلمت هستیم و نمی دانیم افرادی که با ما هستند انسانهای خوبی هستند یا بد، در باطن نورانی هستند یا ظلمانی. ما نسبت به توحید جهل داریم، نسبت به معاد همین طور، همه ی زندگی ما در جهل است، برای همین هست که همیشه اشتباه می کنیم، علامت این است که در قلب ما نور وجود ندارد. اگر همان اتومبیل نوری داشته باشد که بتابد بیرون، این نور خوب می تواند راه را روشن کند، همین که نور آمد ظلمت برطرف می شود شک و خطا هم برطرف می شود، با یقین حرکت می کند، خطا برطرف می شود ثواب می آید .

همانطور که نور ماشین از چراغ هایش باید بتابد بیرون، نوری که از ما باید به بیرون زند، و باطن انسانها را روشن کند، باطن افعال و اشیاء را روشن کند ، این نور از قلب انسان باید بتابد،" قلب مرکز نور است " ، قلب مرکز خداست، القلب حرم الله، فلا تسکن حرم الله غیر الله، قلب انسان جایی است که شیطان زمانی که آدم را سجده نکرد و خداوند بیرونش کرد گفت چند چیز می گویم که من را تا آخر زنده نگه بدار و من را بر اولاد عالم مسلط کن، کاری کن مثل خون درون انسانها جاری باشم، ولی گفت کاری کن که به قلب انسان دست پیدا کنم، فرمود: خیر قلب مال من است ، القلب حرم الله ، و خداوند نور است بنابراین در قلب هر انسانی نور وجود دارد و آن مقام نورانیت انسان است ، چرا این نور بیرون نمی زند ؟

یک وقت هست ماشین چراغ ندارد ، چراغش سوخته ، یک وقت هست چراغ دارد روی چراغ را گل فراگرفته لذا وقتی چراغ را روشن می کنی نور نمی زند بیرون ،مثل اینکه چراغش خراب است ، انسان اینطور نیست نور نداشته باشد ، دارد ، منتها بر روی این نور قلب حجاب فرا گرفته المطففین : 14 کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون ،

بر روی قلب انسانها از ناحیه اعمالی که انجام میدهند، کارها و رفتارو حرفهایشان ، رین و چرک روی قلب ها را فرا گرفته ،رسوباتی روی قلب انسان را فرا گرفته، هر کاری ما انجام می دهد اثرش روی قلب می رود، هر حرفی که می زنیم، هر نگاهی که می کنیم هر غذایی که می خوریم اثرش روی قلب انسان می رود ،و قلب انسان فقط از اعمال حرام نیست که حجاب روی آن را فرا می گیرد ، حتی ازاعمال حلال ولی لغو و بیهوده ، انسان می نشیند دو پرس غذا می خورد، حلال است اما همین لقمه ها بر روی انسان اثر ظلمت می گذارد .

بنابراین قلب ما که مرکز نور خداست ، بر روی این قلب حجاب است ،و این نور نمی تواند بیرون بزند ،اگر کسی موفق شد این حجابها را از روی قلب خودش پاک کند ،اینجاست که نور از قلب انسان بیرون می زند .

بعد می بینی که وقتی زلیخا درها را به روی حضرت یوسف می بندد ،اینجاست که قرآن می فرماید : یوسف : 24 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ

زلیخا میل به یوسف کرد و اگر یوسف برهان رب نمی داشت او هم میل می کرد ، عصمت این است ، که اصلا یوسف میل و اراده نکرد چون برهان رب داشت ،برهان رب یعنی چه ؟ یعنی وقتی حضرت یوسف در آن وضعیت قرار گرفت آتشی را دید که در آنجا برافروخته شده است ،یا در روایات دیگر آمده اژدهایی را دید ، یعنی حضرت یوسف توانست باطن عمل زنا را ببیند ،باطن عمل زنا آتش است یا اژدها ،بنابراین کسانی که به این عمل مبادرت می کنند ،در این دنیا باطن این عمل در قیامت ،برایشان آشکار می شود که آتش است ، اینها خودشان را درون آتش می بینند ، باطن این عمل برای حضرت یوسف آشکار شد ،این قوه باطن بینی هست .

این برهان رب همان " حکمت " است .همان نوری است که از قلب حضرت یوسف می تابد و باطن فعل و عمل را آشکار می کند ،پرده از روی فعل برمی دارد .ما این باطن را نمی بینیم.اگر انسان برهان رب داشته باشد ، حکمت داشته باشد و این نور قلب را داشته باشد وقتی در مقابل عمل قرار می گیرد باطن این عمل را می تواند ببیند ،و باطن این عمل آتش است ؛یک وقت هست کسی را به زنا دعوت کردند دلش می خواهد برود ،علاقه دارد ، نفسش کشش دارد ،ولی نمی رود می گوید از عذاب خدا می ترسم ،خودش را نگه می دارد ،اما یک وقت هست که انسان میل ندارد ،عصمت این است ،این عصمت قلبی است ، آن عصمت ظاهری است ،کسی که به طرف شراب و زنا و دروغ نرود ،یک عصمت ظاهری دارد ، اما در قلب خودش میل دارد به این افعال ،میل به ربا دارد ، چون پول بی زحمتی است که هر ماه به دستش می آید ،ما عصمت قلبی نداریم ،ممکن است کار را انجام ندهد ولی در قلب میل دارد .

اما اگر انسان نور قلب و حکمت داشت ،یا کوثر داشت ،می تواند باطن اینها را ببیند ، اگر قرآن می فرماید : النساء : 10 إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً

یا می فرماید اینها مثل آدمهایی هستند که جن زده هستند ،شیطان اینها را مس کرده ، اینها باطن ربا است ،باطن ربا را قرآن برای ما معرفی کرده ،باطن ربا آتش است که درون شکم ریخته می شود ،باطن زنا آتش است .باطن غیبت الحجرات : 12 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ

غیبت نکنید آیا دوست دارید کسی از شما گوشت مرده دیگری را بخورد ،قرآن باطن را به ما معرفی می کند ،باطن کسی که غیبت می کند ، مثل این است که همان شخص مرده گوشت تنش را باید بخوری .

کسی که نور رب دارد و حکمت قلبی دارد ،کوثر دارد ، وقتی به ربا نگاه می کند ،آتش می بیند ، وقتی انسان باطن این افعال را ببیند اصلا میل نمی کند ، عصمت قلبی این است ، ما ممکن است گناه نکنیم ،ربا نخوریم .ما الا ن نسبت به ربا معصوم هستیم ،اما بدمان نمی آید اگر شریعت حلال می کرد می خوردیم . ما ترک گناه می کنیم اما از ترس عذاب خدا ،این عصمت ظاهری بدرد نمی خورد ،عصمت قلبی آن است که قلب باز باشد ،حجابها از روی قلب کنار رفته باشند و نور قلب از درون قلب بیرون بزند ،قلب محل خداست ، القلب حرم الله ،خداوند در قلب انسان است و  این نور خداوند بزند بیرون .وقتی بیرون بزند انسان می تواند باطن عمل زنا را که آتش است ببیند .

انسانی که در عصمت قلبی است اصلا میلی به گناه نمی کند .فرق بین عصمت معصومین و ما این است .ما هم می توانیم معصوم باشیم ، خیلی از افرادی هستند که زاهدند ،با چشمشان حرام نمی بینند ، با گوششان حرام نمی شنوند ،با زبانشان حرام نمی گویند ،ربا نمی خورند ،اما در قلب میلش هست .اما نور قلب چون از باطن انسان حرکت می کند ،بنابراین باطن ها را روشن می کند ،باطن افراد را می تواند ببیند ، انسانهایی که شیطان صفتند ،می تواند درونش راببیند ، مثل اینکه غذای خوشمزه ای است ولی درون آن سم است و شما می دانید که درون آن سم است و میلی به آن هم ندارید چون باطنش را می بینید ، باطنش مرگ و هلاکت است ، با اینکه خوشمزه است اما نمی خوریم ،همچنین اگر غذایی حرام بود اگر انسان بتواند ببیند باطن آن را ، آن ظلمت را ببیند ، نمی خورد .آن عصمت واقعی آن عصمت قلبی است لذا قرآن می فرماید : یوسف : 24 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ .

یوسف اگر برهان رب نمی داشت میل می کرد ، برهان رب همان حکمت ، همان کوثر و نور قلب است .

راه رسیدن به این حکمت و نور باطن چیست ؟ دو حالت دارد : یک وقت هست خود انسان شروع می کند به مجاهده و ریاضت و  عبادت ،و تا جایی که می توانم روی قلب خود را باز می کنم ،مثل کسیکه آینه ای دارد.

روی این آینه را زنگار گرفته ، این را صیقل می زند، من هم می نشینم در خانه، در خلوت، با ذکر و عبادت و ریاضت تا جایی که می توانم روی آینه قلبم را صیقل می زنم ،به همان مقدار این آینه می تواند نور را منعکس کند ،آینه قلب من می تواند نور خدا را منعکس کند ،و من به همان مقدار به برهان رب دست پیدا می کنم ،اما نوری و حکمتی هست که بی زحمت بدست می آید ، یعنی خداوند خودش به انسان افاضه می کند ، می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ ، آن قسمت اول که خود انسان با ریاضت و صیقل دادن این کار را می کند ،مثل داستانی است که مولا در مثنوی نقل می کند ، که می گوید نقاشان چین و نقاشان روم با هم مسابقه دادند در قدیم در چین هنر نقاشی فوق العاده پیشرفته بود ،اینها گفتند ما در نقاشی سرآمد هستیم ، رومیها هم می گفتند ما بهتر هستیم ، پادشاه خواست امتحانشان کند ، سالن بزرگی را قرار داد ، پرده ای هم در وسط زد ، چینی ها شروع کردند روی دیوار نقاشی کردن ، رومیها گفتند ما نه رنگ می خواهیم نه قلمو ، ما سمباده و سوهان می خواهیم ،تا توانستند دیوار را صیقل زدند ، بعد از مدتی پرده را برداشتند ، چراغها را روشن کردند ، تمام نقاشی که چینی ها اینطرف کشیده بودند ،همه آنطرف افتاد و خیلی زیباتر ،با جلوه بهتر و پادشاه آن نقاشی را خیلی پسندید .

کسانی که به نور قلب از راه زحمت و صیقل و ریاضت دست پیدا می کنند اینطور هستند ،خوب است و انسان باید بالاخره به این نور قلبی برسد ،هرکس بتواند در این دنیا نور قلبش را استخراج کند در قیامت این نور : الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ ، این نور در جلو و دوطرف و پشت سرش می رود و انسان در پرتو این نور از صراط می گذرد و وارد بهشت می شود ، هر کس هم در این دنیا به این نور قلب دست پیدا نکند ،باید از روی پل صراط کورمال کورمال رد شود چه بسا بیافتد درون آتش ، هر انسانی نورانیتش در قیامت به مقدار نورانیتی است که در این دنیا توانسته باشد به آن برسد .

اما یک دسته دیگر هستند که آنها این نورانیت را بی  زحمت بدست آوردند ، زحمتی برایش نکشیدند ،اینها افرادی هستند بسیار قلیل ،کسانی هستند که از چنان قوت وجودی برخوردارند که اینها مقام قربشان به صفات خدا آنقدر قوی است که در حفظ و حمایت خدا هستند ، و خداوند خودش اینها را محافظت می کند ، نمی گذارد ذره ای ناخالصی روی قلب اینها بنشیند ،اینها در حفظ و عنایت خدا هستند ،و نور خداوند مستقیم بر اینها می تابد نه با واسطه ، نیازی به زحمت هم نیست ، ما که قلبمان ضعیف است از دنیا متاثر می شود ، کدورات دنیا بر قلبمان می نشیند ، یک عده ای هستند آنقدر وجودشان قوی است که اصلا شیطان نمی تواند در وجود اینها نفوذ کند ، اینها کسانی هستند که مطهر به طهارت ازلی هستند .اینها صلب پدرانشان پاک بوده ، رحمهای مادرانشان پاک بوده ،اینها منحصر هستند در چهارده نفر .

این مقام نورانیت یا مقام حکمت که اعطایی از طرف خدا باشد و انسان زحمتی برای آن نکشیده باشد و خداوند مستقیما این حکمت و نورانیت را یا این برهان رب را به او اعطا کرده باشد ،این نور را به آن می گوییم کوثر .

کوثر آن خیر کثیر است ، آن حکمت و آن نور است که خداوند خودش بر انسان افاضه میکند ، آن هم انسانی که مطهر به طهارت ازلی باشد نه مطهر به طهارت اکتسابی در این دنیا.

اینجا اگر می فرمایذ : الکوثر : 1 إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ

یعنی ما به تو خیر کثیر دادیم ، فاطمه را به تو دادیم ، کوثر است ، یعنی در مقام حکمت است . کوثر یعنی خیر کثیر . پس فاطمه حکمت است و فاطمه نور است و برهان رب است  و دارای عصمت است .

پس کوثر حکایت از دو مقام از مقام های حضرت زهرا سلام الله علیها می کند ،یکی مقام اتحاد با اسم الحی و یکی هم مقام حکمت ، به معنای نورانیت قلب و مقام عصمت قلبی که حضرت زهرا سلام الله علیها دارای این مقام بوده اند

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۷

«چند نکته را باید در مورد این سلسله یادآوری کنیم.

نکته اول:

بر فرض که ما نتوانستیم نسبت جولا و انتسابش را به سید کاشف دزفولی اثبات کنیم، اما باز ضرری به حال سلسله ندارد. زیرا مرحوم قاضی دارای دو نسبت طریقتی است و دو شناسنامه‌ی طریقتی دارد. یکی همین‌که گفتیم که از طریق سید احمد کربلایی بالا می‌رود، و دیگر این‌که مرحوم قاضی قبل از این‌که به نجف اشرف برود و در سلوک و طریقت به شاگردی سید احمد کربلایی درآید، در تبریز که اقامت داشته، شاگرد پدرش بوده و در نزد او آداب طریقت می‌آموخته، و پدرش شاگرد عارف بزرگ امام قلی نخجوانی است، و او شاگرد سید محمد قریش قزوینی، و او شاگرد سید محمد بیدآبادی، و او شاگرد سید قطب‌الدین نیریزی فارسی است، که از نیریزی تا به امام معصوم (ع) هم که معلوم است، و بیان کردم.
چنان‌که بسیاری از اهل طریقت دارای دو سلسله بوده‌اند از جمله خود حضرت مولانا شیخ محمد بلخی (معروف به مولوی) که یک نسبت طریقتی او از سوی شیخ کامل مکمل جناب مولانا شمس‌‏الدّین زردوز محمدعلى بن ملک‏داد تبریزى‏ است (معروف به شمس تبریزی) که او صاحب اجازه بوده است از ‌سید احمدرضا مجرد ابوالغنائم شیخ رکن‌الدین سجاسی (سله باف) و او از قطب‌الدین ابهری، و او از ابونجیب سهروردی، که از او تا به امام معصوم معلوم است، و این سلسله را سلسله‌ی مولویه گویند و نسبت طریقتی دیگرش از سوی شیخ برهان‌الدین محقق تِرمَزی است که این برهان شاگرد پدر مولانا یعنی جناب سلطان العلما محمد ابن حسین خطیبی بکری بوده است و از او صاحب اجازه بوده است و او از نجم‌الدین کبری، و این سلسله را سلسله‌ی کُبرَویه می‌نامند. و از نجم‌الدین کبری تا به امام معصوم نیز معلوم است لذا یک نسبت طریقتی مولانا درست مانند مرحوم قاضی از سوی پدرش بوده است.


نکته دوم:
در مورد این قسمت از سلسله‌ی جلیله‌ی ذهبیه جای بحث است که جناب شیخ رضی‌الدین علی لالا آیا مستقیماً از سوی شیخِ اعظم، نجم‌الدین کبری صاحب اجازه بوده، یا از سوی شاگرد شیخ نجم‌الدین، یعنی شیخ مجدالدین بغدادی و این مسئله در این‌جا هست که آیا بعد از نجم‌ کبری، خلافت سلسله از آنِ شیخ مجدالدین بغدادی است، یا مستقیماً شیخ علی لالا خلیفه و جانشین نجم‌الدین کبری است و قطبیت سلسله بعد از نجم‌الدین کبری به علی لالا می‌رسد.
تحقیقاتی را در همان رساله‌ی مارّالذکر به‌عمل آورده‌ام و شواهدی را از منابع مختلف استخراج نموده‌ام که فعلا جای بحث از آن‌ها نیست، ولی اگر خلافت از شیخ عظیم الشان نجم‌الدین کبری به شیخ مجدالدین بغدادی برسد پس مرحوم شیخ علی پهلوانی (عظّم الله ذکرَهُ العزیز) قطب چهلم این سلسله است و اکمال دین و اتمام نعمت در این سلسله به توسط او صورت گرفته است ...
=========================
* باتوجه به اختلاف منابع ممکن است ترتیب یا تعداد اسامی بزرگان متفاوت باشد.

۲ نظر ۱۴ بهمن ۹۷

«... چون معلوم شد که ملاقلی جولا شاگرد سید کاشف دزفولی بوده است، از سید کاشف به بعد وضعیت سلسله مشخص می‌شود. بنابراین ما می‌توانیم این سلسله‌ی جلیله را بدین ترتیب تصویر نماییم:
شیخ علی پهلوانی شاگرد و خلیفه‌ی سید محمدحسین طباطبایی است و از او اجازه‌ی دستگیری نفوس مستعده را داشت، و سید محمدحسین طباطبایی از سید علی قاضی ، و او از سید احمد کربلایی تهرانی ، و او از ملاحسین‌قلی همدانی ، و او از سید علی شوشتری ، و او از ملاقلی جولا ، و او از سید کاشف دزفولی ، و او از سید قطب‌الدین نیریزی فارسی ، و او از شیخ علی‌نقی اصطهباناتی ، و او از شیخ نجیب‌الدین رضا تبریزی ، و او از شیخ محمدعلی مؤذن سبزواری ، و او از شیخ حاتم زراوندی ، و او از شیخ درویش مُذهّب‌کار ، و او از شیخ تاج‌الدین حسین ، و او از شیخ غلامعلی نیشابوری ، و او از شیخ محمد خبوشانی (قوچانی) ، و او از شیخ‌ شاه‌علی اسفراینی ، و او از شیخ رشیدالدین محمد بیدوازی‌‌ و او از سید عبدالله مشهدی ، و او از شیخ خواجه اسحاق ختلانی ، و او از سید علی همدانی ، و او از محمود مزدقانی ، و او از علاءالدوله سمنانی ، و او از شیخ عبدالرحمن کسرقی ، و او از شیخ احمد ذاکر ، و او از شیخ رضی‌الدین علی لالا ، و او از شیخ نجم‌الدین کبری ، و او از شیخ عمار بدلیسی ، و او از شیخ ابونجیب سهروردی ، و او از شیخ احمد غزّالی ، و او از شیخ ابوبکر نسّاج ، و او از شیخ ابوالقاسم کُرّگانی ، و او از ابوعثمان مغربی ، و او از شیخ ابوعلی کاتب ، و او از شیخ ابوعلی رودباری ، و او از شیخ جنید بغدادی ، و او از شیخ سریّ سقطی ، و او از شیخ معروف کرخی ، و او از مولایمان و اماممان حضرت امام ثامن علی ابن موسی الرضا (علیه الاف التحیّة و الثّنا)، و ایشان از آباء طاهرینشان تا حضرت قطب العارفین حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب و بالاخره رسول مکرم اسلام حضرت محمد ابن عبدالله (علیهم صلوات الله و صلوات المصلّین الی یوم لقاء رب العالمین) ...»

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۷

هر کس که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. مرگ جاهلیت چه مرگی بود؟ مرگی بود سیاه. مرگی بود ظلمانی. مردم در زمان جاهلیت در جهل غوطه ور بودند. همه اش قتل و وحشیگری. اینها وجود سیاهی داشتند.

مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست.

انسانی که وجودش سیاه است، مرگش هم سیاه است.

انسانی که امام زمانش را نشناسد به یک مرگ سیاه دچار شده است. پس معلوم می شود یک معرفتی نسبت به امام وجود دارد، اینکه می گویند هر کس امام زمان خود را بشناسد گویی خدا را در عرش زیارت کرده، یعنی چه؟

یک معرفتی که بتواند وجود انسان را عوض کند و در نتیجه مرگ انسان را عوض کند. یعنی معرفتی هست که می تواند وجود انسان را از حالت ظلمانی بودن به نورانی بودن در بیاورد و در نتیجه مرگ انسان هم نورانی بشود.

این معرفت ورای معرفت شناسنامه ای است...

معرفتی باید باشد که انسان را به نور تبدیل کند به نورانیت تبدیل کند. این معرفت، معرفت شهودی است. یعنی انسان در درون خود آنقدر حجاب های ظلمت را کنار بزند به اعماق وجود خودش، به منطقه روحش که رسید به منطقه ظهور مهدوی محمدی می رسد.

در زمان ما آن حقیقت محمدی خودش را در ظهور مهدوی نشان داده است. در لباس مهدوی خودش را نشان داد. مهدی چیزی غیر از جدش محمد نیست.

اگر کسی بتواند به عمق وجود خودش برسد، به آن عمق حقیقت مهدوی راه پیدا کرده و چون آن حقیقت نور است، مهدی نور است. این ظهور مهدوی نور است، انسان به نور رسیده و این انسان می شود یک حقیقت نورانی، این نور به همه وجود انسان می پاشد. عقل انسان نورانی می شود، حتی وهم انسان نورانی می شود، قوه ی بینایی انسان نورانی می شود، قوه ی شنوایی انسان نورانی می شود، حتی شهوت انسان نورانی می شود. این می شود نور. اینجا وجود انسان عوض شد. و چون وجود عوض شد مرگ انسان هم عوض می شود. این می شود معرفت به نورانیت.

***************************************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی زبدة الاسرار

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظه الله

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۷

«... یک علت مهم که باعث شده است این سلسله‌ی جلیله‌ی شوشتریه در میان سلاسل عرفانی گمنام بماند و فاقد شناسنامه‌ی طریقتی باشد، این است که اگر در نجف اشرف (علی المدفون به الاف التّحیّة و الثَّنا) مى‌فهمیدند که این عده، یعنی از آقا سیدعلی شوشتری به بعد، دنباله‌ی سلسله‌ای هستند که یکی از سلاسل صوفیه است، حتما با آن‌ها مقابله نموده و کاری می‌کردند که خود این بزرگان و سلسله‌شان از لابه‌لای صفحات تاریخ محو گردند و امروز ما نه از قاضی خبری داشته باشیم، نه از سید احمد کربلایی، نه ملاحسین‌قلی همدانی، و نه سیّدِ شوشتری. این بود که این‌ها به شدت مسئله‌ی سلسله‌ی خود را پنهان می‌کردند‌.

نقل است از مرحوم شیخ محمدجواد انصاری همدانی که کسی از او می‌پرسد: آقای حداد شاگرد کیست؟ می‌گوید: «آقای قاضی». می‌پرسد: آقای قاضی شاگرد کیست؟ می‌گوید: «شاگرد سید احمد کربلایی». می‌پرسد: کربلایی شاگرد کیست؟ در این‌جا مرحوم همدانی برافروخته شده و می‌گوید: «می‌خواهی برایت سلسله درست کنم»؟


لذا به‌خاطر همین تقیّه‌ی شدیدی که این بزرگان از زمان مرحوم شوشتری تا زمان مرحوم پهلوانی می‌کردند در هیچ‌جا برای این بزرگان، سلسله‌ای ثبت نشده است، و البته بعضی‌ها احتمالاتی داده‌اند که نسبت این‌ها به مرحوم بیدآبادی می‌رسد و از بیدآبادی به بعد هم معروف است. ولی این بنده در همان رساله، عدم صحّت این مطلب را آورده‌ام. حتّی شخصیّت بزرگی مثل نایب‌الصّدر شیرازی در کتابِ بسیار باارزش خود، «طرائق الحقائق»، که کتاب بسیار جامعی است در شرح سلاسل بیست‌وپنج گانه‌ی عرفانی، در شرح حال مرحوم شوشتری، فقط ملاقلی جولا را ذکر کرده که آمد و سید شوشتری را دستگیری نمود و در رابطه با این‌که این ملاقلی کیست و استادش که بوده، هیچ مطلبی نمی‌گوید.


ولی طبق تحقیقاتی که این بنده‌ی حقیر نموده‌ام چنین به‌دست آورده‌ام که ملاقلی جولا شاگرد سیّد کاشف دزفولی است و حتی وقتی جناب شیخ مرتضی انصاری (اَعلَی الله مَقامه الشَّریف) می‌خواهد برای تحصیل از شهر خودش دزفول، به نجف اشرف برود، ابتدا در دزفول به نزد سیّد کاشف که عالِمی برجسته و عارفی وارسته بوده و مردم دزفول بسیار به او معتقد بوده‌اند می‌رود تا با او هم خداحافظی کند و هم نصیحتی از او بشنود. سیّد او را دعا کرده و می‌گوید: «چون به نجف رفتی، به نزد سیدعلی شوشتری برو که او از ماست»، و علت این‌که مرحوم شیخ انصاری هر چهارشنبه بعد از اتمام درس، عبایش را بر سرش می‌کشیده و به منزل سیدعلی شوشتری می‌رود تا شاید کسی نفهمد که فقیه بزرگ شهر و بزرگترین فقیه جهان تشیّع به منزل عارفی آمدوشد دارد. همین، نصیحت سید کاشف دزفولی بوده است ...»

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۷

«... از میان شاگردان مرحوم قاضی، علامه طباطبایی به ایران آمد و عاقبت در قم ساکن گردید و حوزه‌ی درسی حکمت و عرفان نظری را با مخالفت‌های بسیاری که با ایشان شد پایه‌گذاری نمود، اگرچه ایشان هم از این ناحیه بسیار در شدت و تعب قرار گرفت. یک نمونه این‌که مرحوم حضرت آیت‌الله‌العظمی آقای بروجردی رئیس شیعه و مرجع علی‌الاطلاق عالم اسلام بعد از آقا سید ابوالحسن اصفهانی رضوان‌الله‌تعالی‌علیهما به مرحوم طباطبایی اخطار می‌کند که یا حوزه‌ی درس فلسفه را تعطیل کن و یا شهریه‌ی خودت و شاگردانت را قطع می‌نمایم. سید دفع‌الوقت می‌کند، و عاقبت یک شب زمستان، حضرت آیت‌الله خادمش را به منزل علامه می‌فرستد که: بالاخره می‌خواهی چه کنی؟ علامه می‌گوید: «حافظ روی کرسی بود و گفتم تفألى به حافظ می‌زنم و هرچه آمد به همان عمل می‌کنم». چون نیت کرده و کتاب را می‌گشاید مطلع این غزل برایش آشکار می‌شود که:


من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم                           مدعی داند که من این کارها کمتر کنم        

علامه به خادم می‌گوید برو و به حضرت آقا بگو که درس را تعطیل نمی‌کنم. او درس را تعطیل نکرد ولی شهریه‌ی خودش و طلابی که مقاومت کردند و حوزه‌ی درسش را ترک نگفتند قطع، و روزگار عسرت و شدت علامه آغاز گردید.


از حوزه‌ی درس فلسفی ایشان بزرگانی برخاستند که ازشاخص‌ترین آن‌ها حضرات آیات حسن‌زاده آملی و جوادی آملی بودند، و اما در عرفان عملی در ابتدا دو نفر در نزد ایشان بودند که یکی از آن‌ها مرحوم سید محمدحسین حسینی تهرانی، و دیگری مرحوم آقا شیخ‌علی پهلوانی طهرانی بود. اما مرحوم سید محمدحسین حسینی از نزد علامه خارج شده و به نزد مرحوم سید هاشم حداد (رحمةالله ‌علیه) رفت و شاگردی او را نمود، و در نتیجه تنها شاگرد علامه طباطبایی در سلوک عملی حضرت شیخ بزرگوار آقا شیخ علی پهلوانی بود... »

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۷

«... مخصوصاً آن‌چه که نفرت از آیت‌الله قاضی را در دل کسانی‌که با عرفان و عارفان مبارزه می‌کردند شدت می‌بخشید -همین‌ها هم اکثریت ریاست حوزه‌ی علمیه‌ی نجف را عهده‌دار بودند و شهریه‌ی حوزه و مُهر نان و حمام و سلمانی طلاب را تأمین می‌کردند- این بود که بعضی از صوفیه که از ترس مخالفانشان جرأت نمی‌کردند داخل شهر نجف خانقاه دایر کنند، و در بیرون شهر و پشت دیوارهای شهر خانقاهشان را بنا کرده بودند، گاهگاهی بزرگان و مشایخ آن‌ها به منزل مرحوم قاضی می‌رفتند و با او در پنهان مراوداتی داشتند، که البته معلوم است وقتی فضای حاکم بر شهری، یک فضای ضد عارف و صوفی است، این مراودات هرچند مخفی باشد ولی از دید آن دوربین به‌دستان مخفی نخواهد ماند حتی شاگردان مرحوم قاضی هم از این فشارها و آزار و اذیت‌ها در امان نبودند. تا آن‌جا که سید حسن مسقطی از شاگردان مُبرّز ایشان در نجف، حوزه‌ی تدریس علم توحید دایر کرده بود و برای عده‌ای از طلاب علم توحید تدریس می‌نمود، ولی مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی (اعلی ‌الله‌ مقامه‌ شریف) که در آن زمان مرجعیت عامه‌ی شیعه و ریاست حوزه‌ی علمیه‌ی نجف را در دست داشت، به سید حسن مسقطی اخطار نموده بود که یا درس توحید را تعطیل نما یا از نجف بیرون شو. سید حسن به استادش آقای قاضی می‌گوید من نمی‌توانم درس توحید را رها کنم. اگر اجازه بفرمایید در نجف می‌ایستم و مقاومت می‌کنم ولی درس را تعطیل نمی‌کنم. ولی استاد که می‌دانست ماندن سید حسن در نجف و مقاومت او در مقابل بزرگ‌مرجع عالم تشیع بی‌فایده است، و از طرفی منجر به ازدیاد فشار از سوی قشریون بر مجموعه‌ی ایشان و شاگردانشان می‌شود و باعث وارد آمدن ضربه‌های کاری‌تر بر آن‌ها می‌گردد، به سید حسن توصیه می‌کند که از نجف خارج شوی بهتر است. سید حسن از نجف خارج می‌شود و در اثر فقر شدید دچار سختی‌های بسیاری می‌گردد تا آن‌جا که در اواخر عمر پیوسته با دو لباس احرام زندگی می‌کرد. او را به هند دعوت کردند. او هم دعوت آنان را اجابت کرد. او همواره در مساجد بیتوته می‌کرد... روزی او را در مسجد در حالی که در سجده جان باخته بود، مشاهده کردند.»

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۷

«... این سلسله یک سلسله‌ی عرفانی است که در میان فضای خشک و فقاهتی نجف شکل گرفت و افرادی را هم که ذکر کردیم از آقا سید علی شوشتری تا آقا سید علی قاضی رضوان‌الله‌علیهما که در نجف بودند، همگی از فقهای تراز اول نجف به‌شمار می‌آمدند و عرفان خود را در پوشش فقاهت خود پنهان می‌داشتند. ولی در زمان مرحوم قاضی، جلوه‌ی عرفانی ایشان بسیار نمود کرد و ایشان از همین جهت مورد اتهاماتی قرار گرفت مثل صوفی و بدعت‌گذار در دین و امثالهم.

آیت‌الله آقا شیخ شمس‌الدین واعظی که از فقهای نجف می‌باشد و اصالتاً سبزواری است، از زمان جدش آقا شیخ عبدالقهار در عراق و ساکن کاظمین بوده‌اند و خود آقا شیخ شمس‌الدین در زمانی که صدام بر علما فشارها و آزار و اذیت‌های بسیاری وارد می‌کرد به ایران آمد، و دوباره بر اثر آزارهای بسیاری که در ایران دید به نجف بازگشت، و در ایامی که در ایران به‌سر می‌برد ساکن قم بود و حوزه‌ی درس و بحثی داشت و طلاب سبزواری که با او آشنا بودند آمد‌و‌شد زیادی با وی داشتند. او تعریف می‌کرد که: «در نجف شایع کرده بودند که شاگردان قاضی برای نماز مغرب و عشا به منزل ایشان می‌روند، در موقع برگزاری نماز چراغ را خاموش می‌کردند و در نتیجه این‌ها بدعت‌گذار در دین هستند. زیرا ما در هیچ جای دین نداریم که واجب یا مستحب است در موقع نماز چراغ را خاموش کنند. حتی من نزدیک غروب که می‌شد کسی را می‌دیدم که در فاصله‌ای از منزل قاضی، در گوشه‌ی خلوتی از خیابان نشسته و عبایی بر سر کشیده و خود را طوری می‌نمود که تکدّی می‌کند. اما من متوجه بودم که از زیر عبا با دوربینی منزل آیت‌الله قاضی را می‌پایید تا آمار طلابی را که به خانه‌ی او می‌روند معلوم کند».


آقا شیخ شمس‌الدین در ادامه می‌گفت: «یک روز حضرت آیت‌الله العظمی آقا سید محمود شاهرودی (رضوان ‌الله‌ تعالی ‌علیه) که یکی از دو سه مرجع تقلید مطرح در نجف و ایران بود به من گفت برو و تحقیق کن که این قضیه‌ی خاموش کردن چراغ در وقت نماز چیست. من رفتم و بدون تحقیق روز بعد به خدمت ایشان رسیدم و گفتم حضرت آقا! مطلب مهمی نیست. آقای قاضی چون از لحاظ مالی بسیار در سختی به‌سر می‌برند برای صرفه‌جویی در نفت و روغن در موقع نماز چراغ را خاموش می‌کنند».


همچنین بارها دیده شده بود که مرحوم قاضی در وادی‌السلام بر سر قبر بعضی اقطاب صوفیه می‌رفت و ساعت‌ها آن‌جا می‌نشست. جالب آن‌که همان اتاقی که در سر قبر مرحوم قاضی وجود دارد و کسانی‌که به نجف اشرف رفته‌اند این اتاق را دیده‌اند، مقبره‌ی تعدادی از اقطاب و مشایخ سلسله‌ی ذهبیه است که البته امروزه اگرچه آن بنا وجود دارد ولی از این قبور، اثری پیدا نیست، و مرحوم قاضی چله‌های خود را در آن‌جا می‌گذرانده است. (بعدا معلوم خواهد شد که چرا مرحوم قاضی برای خلوت و برگزاری چله‌ها و عبادت‌های خود بر سر قبر بزرگان ذهبیه می‌رفته است)...»

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۷

«سید علی شوشتری، طلبه‌ای بود که در حوزه‌ی علمیه‌ی شوشتر تحصیلات مقدماتی خود را گذراند و برای ادامه‌ی تحصیلات عالیه راهی نجف اشرف شد. در آن‌جا به درجه‌ی اجتهاد رسید و به مسقط الرأس خود، شوشتر برای رتق‌وفتق امور مردم بازگشت. روزی در یکی از قضاوت‌های خود دچار اشتباهی می‌شود و توسط مردی ناشناس که نیمه‌شب به خانه‌اش می‌آید متوجه اشتباهش می‌گردد. این ناشناس معروف است به ملاقلی جولا و تاریخ نسبت به نسب و شرح‌حال زندگی او ساکت است. ملاقلی به او می‌گوید به نجف برو و در آن‌جا در قبرستان وادی‌السلام مرا ملاقات می‌کنی و من آن‌جا مسائلی را به تو می‌گویم. سید به‌همراه خانواده‌اش برای بار دوم به نجف آمده و آن‌جا ساکن می‌شود و دستورالعمل‌هایی را از جولا می‌گیرد و جولا چنان‌که خودش قبلاً به سید گفته بود که من در فلان روز خواهم مُرد تو تغسیل و تکفین و تدفین مرا عهده‌دار شو، جولا می‌میرد.

 سید علی شوشتری دو شاگرد بزرگ در اخلاق و عرفان تربیت می‌کند که یکی شیخ مرتضی انصاری اعلی‌الله‌مقامه است که تحولی عظیم در علم اصول به‌وجود آورد و الحق که در دو قرن اخیر کسی به عظمت او در فقه و اصول نیامده است. شاگرد دیگرش ملاحسینقلی همدانی بود که اگرچه او هم فقیهی بزرگ بود، اما شهرت او از جهت عرفان اوست و این سلسله از طریق ایشان ادامه ‌یافت و از زمان ملاقلی جولا تاکنون بزرگترین شخص شاخص در این سلسله ملاحسینقلی همدانی است. ملاحسینقلی در سلوک شاگردان بسیاری تربیت کرد که مرحوم میرزا جواد آقا ملکی از جمله‌‌ی شاگردان بنام اوست، ولی شاگرد بزرگی که سلسله از طریق او ادامه یافت سید احمد کربلایی تهرانی بود. سید احمد را نیز شاگردی بود به نام سید علی قاضی رضوان ‌الله ‌تعالی ‌علیه که عموم مردم زمان ما، آن‌ها که آشنایی با شخصیت‌های عرفانی دارند، ایشان را به‌خوبی می‌شناسند و کتاب‌های متعددی نیز درمورد ایشان به رشته تحریر درآمده‌ است.

سید علی قاضی اگرچه شاگردان بسیاری داشت اما آن‌که وارث مقام علمی و عملی ملاحسینقلی همدانی بود و این میراث را از قلب سید علی قاضی گرفت علامه‌ی بی‌بدیل، سید محمدحسین طباطبایی بود اسکنه الله تعالی فی اعلی مراتب جنانه. در علم توحید در میان تمام اهل این سلسله از ایشان جامع‌تر و قوی‌تر کسی نیامده و این بنده‌ی حقیر نیز در هرجا به مشکلاتی در توحید برمی‌خوردم به روح پرفتوح ایشان متوسل می‌شدم و برایم حل می‌شد. عاقبت علامه طباطبایی این میراث عظیم را در قلب شیخ علی پهلوانی تنها شاگردش در سلوک و طریقت نهاد و این سلسله تا اینجا بدین‌طریق پیش آمد... »

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۷