🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جبرئیل» ثبت شده است

این سه کار که جبرئیل می کند: اسماءالله را باز می کند، یکی اینکه اینها را نازل شان می کند می آوردشان پایین لذا قرآن می گوید أَنزَلَ لَکُم مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ ما هشت جفت حیوان برای شما نازل کردیم، حیواناتی که مفید هستند مثل گوسفند و گاو و شتر و مرغ وخروس و امثال اینها. می گوید نازل کردیم از کجا نازل شدند؟ از وجود جبرئیلی نازل شدند یا می گوید انزل الحدید: آهن را نازل کردیم برای شما. از کجا نازل می شود؟ اینها از جبرئیل نازل می شوند. جبرئیل باز می کند اسماء را بعد اینها را تنزلشان می دهد می آوردشان پایین و بعد تدبیرشان می کند. خب جبرئیل.

حالا عرض کردیم که عالی ترین موجود عالم، عقل هست که تمامی نور الله را که یک نور واحد هست جذب می کند به درون خودش بعد می تاباند به جبرئیل. جبرئیل را می گویند نفس یا می گویند قلب. قلب یک موجودی ست که آن وحدت را متکثرش می کند. آن حقیقت واحده ای را که از عقل می گیرد، آن نور واحدی را که از عقل می گیرد این را متکثرش می کند، قلب کارش این هست لذا به جبرئیل قلب هم می گوییم نفس هم می گوییم فرقی نمی کند. این مطلب را درباره ی اصل عالم عرض کردیم خدمت شما.

در عالم طبیعت مرد مظهر عقل است و زن مظهر نفس. برای همین هم ست که می بینید نطفه در وجود مرد بسته ست، انسان است اما انسان بسته ست. کتاب مکنون هست  این وقتی که به درون وجود زن می رود باز می شود، باز می شود متکثر می شود زن مظهر جبرئیل هست. بنابراین باز می کند متکثرش می کند لذا مظهر قلب هست. دست و پا و چشم و گوش و عقل و خیال همه این جور چیزها برایش ایجاد می شود لذا نطفه در وجود مرد کتاب مکنون است به وجود زن که می رود می شود کتاب مبین. همان جور که جبرئیل اسماء را باز می کند از هم نازلشان می کند. زن هم در درون خودش این نطفه را بازش می کند، تبدیلش می کند به یک انسان و بعد نازلش می کند به عالم دنیا. این هست که مرد مظهر عقل هست و زن مظهر نفس.

خب مطلبی که هست این هست که آیا اگر نفس وجود نداشته باشد و جبرئیل وجود نداشته باشد آن غرض خدا از این عالم حاصل می شود؟ خداوند می خواست یک انسانی را خلق کند که این انسان مظهر ذات خودش باشد. نه.  به خاطر اینکه اگر عقل وجود می داشت و در عالم طبیعت مرد وجود می داشت دیگر فیض وجود کامل نمی شد اگر در عالم ملائکه فقط عقل وجود می داشت یعنی نور خدا می خورد به آینه عقل همان جا توقف می کرد این فایده نداشت. دیگر عالم طبیعت به وجود نمی آمد، انسان کامل به وجود نمی آمد. این باید یک جبرئیلی باشد عقلی باشد که آن نور را بازش کند و بعد بتاباند به طبیعت و در طبیعت یک انسان درست کند بشود مظهر خدا. بنابراین در عالم طبیعت هم اگر مرد تنها بود و زن تنها نبود. دیگر فایده نداشت که. اگر مرد تنها بود دیگر انسانی نمی توانست بوجود بیاید. باید یک زن باشد که آن نطفه را متکثرش کند و تبدیلش کند به یک پیغمبر، تبدیلش کند به یک انسان کامل و خدا بتواند در آینه انسان کامل خودش را ببیند این است که زن مظهر نفس هست یا مظهر قلب هست. و مرد مظهر عقل هست حالا با توجه به این مطلبی که عرض کردیم. البته اکثر حالا یک زن در عالم آفرینش پیدا شد. ببینید کار جبرئیل چی هست از یک طرف رویش را به سمت عقل کند، نور واحد را از عقل بگیرد از این طرف در درون خودش متکثر کند، رویش را بکند به پایین به عالم طبیعت، همین قلبی هم که در درون سینه ما همین جور هست یک وقت رویش را می کند به عالم بالا از رگهای بالا می گیرد بعد رویش را پایین می کند به رگهای پایین می دهد و بعد به تمام بدن می فرستد. جبرئیل هم این جوری هست رویش را بالا می کند از عقل می گیرد نور واحد را بعد در درون خودش تجزیه می کند بعد رویش را به پایین می کند به عالم طبیعت و دنیا نازلش می کند. جبرئیل را می گویند قلب به خاطر اینکه در انقلاب هست هی رویش را بالا می کند هی رویش را پایین می کند.

خب گفتم در عالم ملائکه یک عقل وجود دارد و یک نفس. که عقل اول هست و جبرئیل هست. در کل عالم طبیعت هم یک عقل وجود دارد یک نفس که عقل مرد است و نفس زن هست. در خود انسان هم عقل وجود دارد و نفس وجود دارد، همه ی ماها هم عقل داریم و قلب، قلب، نه این قلب ها، قلب یک مرتبه ی عقلی و مجرد هست. همه ما هم یک عقل داریم، یک نفس یا قلب فرقی نمی کند. ما در مرتبه عقل خودمان حقایق را به طور واحد داریم.

الان ببینید فرض کنید من الان یک معلم مثلا قبل از این که برود سر کلاس تمام آن معلومات خودش را در عقلش به یک وجود واحد دارد. بعدا از که می آید سر کلاس آن معلوماتش از عقلش به قلبش می تابد و باز می کند بعدا بر زبان جاری می شود می شود کلمات پشت سر هم. متکثر می شود. بنابراین در انسان هم عقل وجود دارد هم قلب وجود دارد.

اگر قرار بود که فقط پیغمبر خلق شود در عالم، پیغمبر مظهر عقل هست بنابراین اسماءالله از خدا می گیرد اما چون آن عقلانیت فوق العاده قوی ست قلب هم دارد اما قلب در تحت شعاع قوی عقل قرار گرفته است. پیغمبرآنقدر بالا رفته  که با همان عقل کل اتحاد برقرار کرده ست البته بله با جبرئیل هم اتحاد دارد منتهی چیزی که هست عقل آن قدر قوی ست که قلب را تحت شعاع قرار داده ست. بنابراین آن نوری را که عقل پیغمبر از خدا می گیرد از الله می گیرد این در همان مرتبه جمع خودش و جامعیت خودش در همان مقدار می ماند نمی تواند این را در مرتبه قلب خودش باز کند و تنزلش دهد و عالم آفرینش را تشکیل دهد و ایجاد کند چون عرض کردم پیغمبر مظهر عقل هست. عقل فوق العاده قوی ست در آن حضرت و قلب را تحت شعاع خودش قرار داده، بنابراین نمی تواند آن نور را که از الله گرفت آن نور را که جامع همه اسماء خداست از الله گرفت نمی توانست در مرتبه قلب خودش تفصیلش دهد بازش کند و موجودات عالم را پدید بیاورد. عقل قوی ست و قلب تحت شعاع قرار دارد.

در اینجا لازم ست یک زن وجود داشته باشد، پای یک زن در میان باشد که این زن از طرفی از لحاظ عقلی آنقدر قدرت داشته باشد که بتواند با عقل پیغمبر یک اتصال تام پیدا کند و آن نور واحد را را از عقل پیغمبر بگیرد و از طرفی خود زن چون مظهر قلب و زن هست قلب در این زن قوت کامل داشته باشد بنابراین آن نوری  که از عقل پیامبر گرفت بتاباند در قلب خودش و در قلب خودش اسماءالله را تجزیه کند وقتی که تجزیه شان کرد حالا عالم آفرینش را ایجاد کند اسماء را یکی یکی اینها را از قلب خودش تنزل دهد از مرتبه جبرئیلی خودش و عالم را ایجاد کند این زن همان حضرت زهرا سلام الله علیها هست که از طرفی در مرتبه ی عقل هست و از طرفی به خاطر زن بودن در مرتبه ی نفس هست در مرتبه ی قلب هست. این چیزی ست که حضرت زهرا دارد و پیغمبر ندارد یعنی حضرت زهرا در مرتبه عقل هست مثل پیغمبر و همچنین در مرتبه قلب هم هست که عرض کردم پیغمبر در مرتبه قلب هم هست نمی خواهیم بگوییم  ندارد چون کسی که به عقل رسیده به قلب هم رسیده ست. پیغمبر سر راه عروجش از عقل اول از جبرئیل هم گذشت دیگر یعنی جبرئیل هم هست یعنی گذشت به عقل رسید. نه اینکه مرد هست عقل در او یک ظهور فوق العاده قوی دارد قلبش را تحت شعاع قرار داده لذا این نور واحد نمی تواند  بر قلبش بتابد و این قلب اسماءالله را تجزیه کند. لذا اگر خداوند فقط پیغمبر را خلقش می کرد اصلا عالم آفرینش به وجود نمی آمد یعنی اگر فقط عقل تنها را خلقش می کرد عالم به وجود نمی آمد. عالم به وجود بیاید باید اسماء خدا متجزی بشود، جدا بشوند از هم و بعد این اسماء تنزل داده شوند در عالم طبیعت و عالم طبیعت به وجود بیاید. آدم ها را به وجود بیاورند، حیوانات را، جمادات را به وجود بیاورند. بنابراین این عقل پیغمبر آنچنان قوی ست که قلب را تحت شعاع قرار داده ست. لذا اسماءالله وقتی به قلب پیامبر می تابند نمی تواند تجزیه شوند. اینجاست که باید یک زن حتما وجود داشته باشد. سر آفرینش حضرت زهرا در این است. باید یک زن وجود داشته باشد باید یک منشور وجود داشته باشد. آن آینه ای که مثال زدم کافی نیست باید یک منشور هم وجود داشته باشد تا نوری که از آینه می تابد را تجزیه اش کند. قلب باید این کار را بکند جبرئیل باید این کار را بکند.

 

لذا همه ما در واقع مخلوقات حضرت زهرا هستیم. از تابش شعاع های اسماء از قلب ایشان به وجود آمدیم. البته عرض کردم باز هم می گویم بحث این نیست که بخواهیم خدا را برداریم اینها را جانشین کنیم. اینها خلفای خدا هستند. اینها همشان به اذن الله کار انجام می دهند. شما فرض کنید این آینه این منشور اگر خورشید نباشد اینها هیچ کاره هستند. اگر خدا نباشد نه عقل هست نه جبرئیل هست نه عالم طبیعت هست. لذا به عنایت به اینکه شما به این مسئله توجه دارید دارم این مسائل را عرض می کنم.  لذا حضرت عیسی می فرماید من برای شما پرنده خلق می کنم به اذن الله. یعنی من مظهر اسم خالق هستم به اذن الله. یعنی به خاطر اسم خالقیت که در من تابیده. این اسم از کجا تابیده ؟ از خدا تابیده.

پس در نتیجه باید یک زن وجود داشته باشد که واسطه باشد بین عقل پیغمبر و موجودات عالم که بتواند با عقل پدرش یک اتحاد تام پیدا کند نور را از پدرش بگیرد و بعد تنزل بدهد این را به مرتبه قلب خودش و بعد این اسماء را باز کند و بعد از این که باز کرد اینها را به مرتبه طبیعت تنزل بدهد و موجودات را بیافریند. لذا عرض کردم که همه ما مخلوقات حضرت زهرا سلام الله علیها هستیم. از قلب حضرت زهرا همه موجودات پدید آمده اند. لذا مادر همه ما همه موجودات حضرت زهرا هست.

 

لذا معلوم می شود که حضرت زهرا فضیلتی دارد که آنها ندارند وَ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُکُما. باز هم عرض می کنم این طور نیست که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مقامش از پیغمبر بالاتر هست نه این طور نیست. گفتم نه اینکه پیغمبر اکرم مرتبه قلب را نداشته باشد که بگوییم نقص دارد. دارد ولی تحت شعاع نورک عقلش هست لذا قلب نمی تواند خیلی در رسول خدا فعالیت کند. پیغمبر اکرم قرآن را که نازل کرد می فرماید نَزَّلَهُ عَلَىٰ قَلْبِکَ. بر قلب پیغمبر نازل شد ولی قلب پیغمبر خیلی نتوانست قرآن را تفصیلش دهد. آن نور قرآن را که گرفت 6000 تا آیه درست کرد. خب اگر همه دین همین بود پس چرا ائمه بعدی آمدند؟ معلوم می شود که تفصیل پیغمبر آنچنان که باید آنقدر گسترده نبود. قلب پیغمبر که نور قرآن را گرفت همین بوده که توانست 6000 آیه درست کند. لذا می بینیم ائمه دیگر هم باید بیایند به همین نمی شود اکتفا کرد. لذا گفت کتاب الله و عترتی. این دو تا با هم.

****************************************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها

علامه حمید رضا مروجی سبزواری

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۷

الله جامع جمیع صفات هست. یک وقت هست شما خداوند را با صفت شنوا بودن ملاحظه اش می کنی خداوند می شود سمیع. یک وقت است که با صفت بینا بودن ملاحظه اش می کنی خدا می شود بصیر. یک وقت با صفت خلق کنندگی ملاحظه اش می کنی خدا می شود خالق. اما اگر خدا را با همه ی صفاتش ملاحظه کنی خدا می شود الله. لذا وقتی می گوییم الله یعنی خدایی که جامع جمیع صفات هست.

خب این الله یک تابشی دارد، نوری از او ساطع می شود وجودی از او صادر می شود. این وجود در اولین مرتبه ی خودش، در عالی ترین مرتبه ی خودش، عقل اول را تشکیل می دهد. عقل اول همانی هست که در شریعت به او می گویند کتاب مکنون "فی کتاب مکنون و انه  " کتاب مکنون به او می گویند این عالی ترین موجود آفرینش هست و اولین مخلوق خداست. اول ما خلق الله العقل. اولین چیزی که خداوند خلق کرد در روایت هست در اصول کافی عقل است.عقل اول اولین موجود کامل ترین موجود. در مقام قرب الی الله هست. ملکی ست از ملائکه خدا. فلاسفه به آن می گویند عقل کل یا عقل اول، تمام اسماءالله. تمام اسماءالله به عقل اول می تابد. عرض کردم تمام اسماءالله در مرتبه الله جمع هستند همگی.یعنی حی و مرید و سمیع و بصیر و علیم و قدیر و خالق و رازق و سلام و مومن و مهیمن وعزیزو جبار و متکبرهمه اسماءالله همه هزار اسمی که دارد. همه در الله به یک وجود واحد جمع هستند.

مثلا شما دقت بفرمایید نور، نوری که از خورشید ساطع می شود دیگر از هفت رنگ تشکیل شده است: بنفش، نارنجی، آبی، سبز، زرد، نیلی و قرمز. این هفت رنگ هست، همه این هفت رنگ در خود خورشید یک وجود واحد هستند، همه شان به یک وجودند. شما اگر به خورشید نگاه کنید هفت تا رنگ نمی بینید نور سفید می بینید. حالا این نور واحد که جامع همه هزار تا اسم هست، این می تابد به آینه ی عقل اول، در عقل اول هم یک نور تشکیل می شود منتهی آن نور هم یک نور واحد است. باز شما فرض کنید همین نور خورشید هم هفت تا رنگ هست همه شان با هم ترکیب شده اند در خورشید یک نور سفید شما بیشتر در خورشید نمی بینید، فرض کنید او بتابد به یک آینه، خب در همان آینه هم یک نور بیشتر وجود ندارد، یک نور سفید وجود دارد، بعداً در مرتبه دوم از آن نور از آینه می تابد به نفس کل که در شریعت به آن می گویند کتاب مبین یا جبرئیل؛ آن عقل اول را می گویند کتاب مکنون، مکنون یعنی بسته شده یعنی تمام اسماء خدا در او مکنون اند، بسته شده هستند، همه شان به یک وجود واحد هستند اما نفس کل را می گویند کتاب مبین، کتاب باز یا امام مبین. در اینجا اسماء خدا که به جبرئیل برخورد می کنند، به نفس کل برخورد می کنند اینجا در واقع جبرئیل سه کار می کند. یکی این که این نور واحد را بازش می کند.

منشور را دیده اید، منشور یک جسم شیشه ای ست، یک جور خاصی تراش می دهند وقتی نور خورشید به آن می خورد از آن ورش هفت تا رنگ در می آید، تجزیه کننده نور هست. باز یک مثالی بزنم: نور خورشید را درنظر بگیرید، بعد از آن خورشید  شما فرض کنید در آن بالا، بیست متری یک آینه قرار داده اند، در اینجا هم در روی زمین یک منشور قرار داده اند، نور خورشید یک نور واحد بیشتر نیست سفید است، این نور می تابد در آن آینه ای که در آن بالا قرار داده ایم. همه انوار در درون آن آینه می تابند و لذا آینه صاحب یک نور واحد هست، یک نور سفید از آنجا که می تابد به آن منشور، اینجا منشور تجزیه اش می کند به هفت رنگ درش می آورد، این قوس قزح را دیده اید در آسمان؟ رنگین کمان کار همان منشور را می کند. یعنی نور که از آن خورشید می تابد بر ابرها یک حالتی دارند که نور را می شکنندش، تفصیلش می دهند و لذا به هفت رنگ  تبدیلش می کنند. منشور کار همان را می کند. بنابراین ببینید خورشید، آینه، منشور. در خورشید یک نور واحد قرار دارد بعد می تابد در آینه در آینه هم یک نور واحد قرار دارد از آینه می تابد در منشور، منشور جدا می کند، مجزا می کند. و لذا آن نور واحد سفید را به هفت تا رنگ تجزیه می کند.

نور خداوند از مرتبه الله می تابد به آینه ی عقل اول، دست به آن نمی خورد یعنی آن نور همان جور که واحد است همان جور سفید هزار تا اسم در یک نور واحد جمع اند، در اسم نور این را دقت کنید که یکی از اسماء خداوند اسم النور است البته نور همان است که فلاسفه به آن می گویند وجود. منتهی فلاسفه به آن می گویند وجود، در قران به آن می گویند نور. این نور همان وجودی ست که از اسماء خدا می تابد به آینه عقل اول و تمام اسماء الله همه شان در این اسم نور جمع هستند. بنابراین در عقل اول که این می آید این جامعیت خودش را حفظ می کند نور؛ از آنجا که می تابد به جبرئیل، جبرئیل اسماء را بازش می کند یعنی تبدیل به هزار اسم می کند؛ این یک کار. یک کار دیگر هم می کند جبرئیل و آن این که اسماء را تنزل می دهد به عالم طبیعت یعنی مثلا اسم هادی را تنزل می دهد به عالم طبیعت می شود پیغمبر. لذا پیغمبر همان اسم الله هست. اسم هادی هست اما ضعیف شده آمده به این جا، شده پیغمبر.  پیغمبر عبدالهادی هست. یا مثلا علی (ع) مظهر این عدل است لذا علی (ع) می شود مظهر اسم العدل می شود عبد العدل. به هر حال همه موجودات عالم اینها همه شان این جبرئیل وقتی اسماء را باز کرد از امر اینها را تنزلشان می دهد می آورد به عالم پایین عالم ماده، تبدیل شان می کند به وجود مادی؛ این هم یک کار. لذا تمام موجودات عالم اسماءالله هستند. اسماءالله فقط آنها نیستند که در ذات خدا هستند. ماها همه مان اسماءالله هستیم ماها همه مان نازل شده ازاسماء خدا هستیم یکی نازل شده ی اسم رحمان هست، یکی نازل شده ی اسم لطیف هست، یکی نازل شده اسم منتقم هست، یکی نازل شده ی اسم جبار هست. خلاصه همه ی ماها، همه موجودات عالم. مثلا یک برگ گل، این مظهر اسم لطیف هست لطیف وقتی می آید پایین یکجا تبدیل می شود به برگ گل، یک جا تبدیل می شود به آب. این می شود عبداللطیف. به هر حال این هم یک کار که وقتی اسماء را باز می کند از هم این ها را تابش می دهد می آورد به پایین تبدیل شان می کند به موجودات مادی. یک کار سومی هم می کند و آن اینکه باز با همان اسمایی که در درون خودش هست اینها را تدبیرشان می کند چون بالااخره جبرئیل این جور نیست که اسماء را تنزل داد آورد به عالم ماده، خودش خالی شود از اسماء؛ نه! وقتی نور خورشید از خورشید می تابد در آینه درست است که این نور در آینه حضور دارد، خورشید که از نور خالی نشده است که یا اگر آینه می تابد بر آن منشوراین نور از درون آینه خالی نمی شود که این هست در درون آینه همین است وقتی جبرئیل تنزل داد اسماء را آورد پایین خودش از اسماء خالی نمی شود که بعدا دوباره یک کار دیگه ای که می کند  با اسمائی که درون خودش هستند اینها را تدبیرشان می کند، با اسم هادی که در درون خودش هست پیغمبر را تدبیرش می کند،  با اسم لطیف آن برگ گل را تدبیرش می کند. 

 

***************************************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظه الله

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۷

هر عاشقی در مرتبه اول عاشق خودش است. انسان ابتدا به خودش عالم است. اگر من به دیگران علم دارم، چون دیگران می شوند عین من، و من چون به وجود خود عالمم، به دیگران علم دارم.

اگر به دیگری عشق می ورزد از آن جهت است که او عین وی شده است.

 علم را بخواهد ظهور بدهد می شود عالِم. رزاقیتش می شود کشاورز. حالا عشق یا محبت را بخواهد ظهور بدهد؛ خلق را آفرید. "فخلقت الخلق لکی اعرف"

دنبال آینه می گردد خود را ببیند. آینه ای می خواهد، تا جلوه ی خود را در درون او ببیند. عشق خودش را در او می بیند. صفت علمِ خدا در جبرئیل افتاده. اسرافیل ظهور صفت محیی بودن خداست. خدا می بیند و لذت می برد. حتی شیطان: بل اضلهم الله. صفت مضل بودن خود را در او می بیند.

همه موجودات، آینه هایی هستند که خدا درست کرد تا خود را ببیند. عشق چون مطلق و بی نهایت است یک آینه مطلق و بی نهایت می خواهد. پیامبر وجودی بود مطلق و بی نهایت. خدا توانست صفت عشق و محبت خود را در او ببیند.

**************************************************************************************** 

پیاده شده از فایل صوتی زبدة الاسرار

علامه مروجی سبزواری حفظه الله

۰ نظر ۲۴ دی ۹۷

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۷

هو الحیّ

********

یکی از حقایقی که در عالم ملکوت هست ، و در اصل در ذات خداست ، آن صفت حیات است، صفت حیات در خداوند جزء صفات است که حی یعنی زنده و دارای حیات ، این صفت حیات در این عالم دنیا یک سایه انداخته .

حیات یعنی چه ؟

دو معنی کرده اند ، یک معنی اش محدود است و یک معنی فراگیر است.

می گوییم حیات آن قوه ای است که در یک موجود است و باعث رشد و نمو او می شود ، مثلا درخت قوه ای دارد که این قوه باعث می شود که رشد و نمو کند ، حیوان یک چنین قوه ای دارد ، این قوه را قوه حیات می گویند ، اگر ما این تعریف را درباره حیات کردیم دیگر اینجا جمادات حی نیستند ، زنده نیستند ، چون جمادات قوه ای درونشان نیست که باعث بشود اینها رشد و نمو کنند ، این یک معنای حیات ، که حیات قوه ای است که باعث رشد و نمو موجود می شود ،این معنا دامنه اش محدود است، سنگ و چوب هیچکدام حی نیستند چون رشد و نمو نمی کنند، فقط گیاهان و حیوانات و انسانها حیات دارند ، این یک معنا برای حیات .

اما یک معنای دیگر برای حیات است و آن عبارت است از این که حیات قوه ای در موجود است و آن موجود به واسطه آن قوه می تواند اثر از خودش ظهور دهد ، آن قوه ای که باعث این می شود که موجود بتواند از خودش اثری داشته باشد ،هر موجودی اثری دارد ، آتش اثری دارد که گرما است ، نمک دارای اثری است که شوری است ،هر چیزی در این عالم دارای اثری است ، اگر ما حیات را به این معنا ، معنی کردیم ، آنجا همه ی موجودات عالم دارای اثرند ، یعنی همین نمک هم حی است ،می تواند اثر از خودش نشان بدهد ، شکر حی است ، آب حی است ، خورشید زنده است چون از خودش نور ایجاد کند، اینجا دیگر همه ی موجودات عالم حی اند ،لذا یک حیات ساری و جاری در همه ی  موجودات عالم وجود دارد ،جمادات هم حی اند چون می توانند از خود اثر نشان دهند ،معمولا معنایی که برای اسم حی می کنیم همین است ،تمامی عالم زنده هستند ، همه دارای قوه ای هستند که به واسطه آن قوه می توانند از خودشان اثر بروز دهند.

قوه ای در درونشان هست که باعث می شود نمک شوری از خودش بروز دهد ، همان قوه را می گوییم قوه ی حیات ،شکر قوه ای در آن هست که باعث می شود شیرینی را از خودش بروز دهد ،همان قوه را می گوییم حیات ،حیات و زندگی شکر ، آتش در آن قوه ای است که می تواند آن گرما و حرارت را از خودش بروز دهد ،پس چون همه موجودات عالم  اثر بروز می دهند ، ما موجود بی اثر در عالم نداریم ،پس معلوم می شود درون همه موجودات قوه ای هست ، آن قوه را می گوییم حیات .

این قوه ی حیات از ناحیه اسم الحی است ، خداوند خودش این صفت حی بودن را دارد ، خداوند هم دارای آثاری است ، همه ی این عالم آفرینش آثار خداست ، پس خداوند هم حی است .

منتها خداوند آن صفت حیات را از خودش دارد اما ، ما آن صفت حیات را از خدا داریم ،یعنی نمک آن صفت حیات را که به واسطه آن شوری دارد از خدا گرفته ، از اینجا معلوم می شود که اسم حی اسم فراگیری است ، چون هیچ موجودی در عالم وجود ندارد که اثر نداشته باشد پس بنابراین اسم الحی ، که از اسماء خداست همه ی عالم آفرینش را تحت پوشش خود گرفته است ، و تمام عالم زنده هستند ، حیات  دارند ، البته چون همه ی عالم تحت اسماء خداوند اداره می شوند ،پس اسم الحی همه ی موجودات عالم را تحت پوشش خود قرار داده و همه ی موجودات از ناحیه این اسم شریف ، دارای حیات هستند ، لذا این است که اسم حی از اسمائی است که ، خیلی فراگیر است و وسعتش به اندازه همه ی عالم آفرینش است ، بعضی از اسماء خداوند فراگیرند ، مثل اسم رحمن ، که رحمتی وسعت کُل شیء ، یا بِرحمَتکَ التی وَسعَت کُلِّ شیء ، که رحمت خداوند کل شیء را گرفته ، همه ی عالم را تحت پوشش خود قرار داده ، لذا رحمت از صفاتی است که عام است ، همچنین اسم حی یک اسم عام است ، که همه ی موجودات عا لم را تحت پوشش قرار داده و باعث شده که همه ی موجودات دارای قوه ای باشند ، که در اثر  این قوه می توانند آثار از خودشان بروز دهند . اگر موجودی این صفت حیات را نداشته باشد ، معدوم است ،این است که همه ی موجودات عالم آفرینش تحت اسم الحی دارند زندگی می کنند .

اصل این اسم در ذات خداست ، و این اسم فراگیر است ، مثلا اگر عزرائیل دارد از خودش اثر توفّی را یعنی جان ستانی را بروز می دهد ، اگر میکائیل صفت رزق بخشی را بروز می دهد ، اگر جبرئیل صفت علم بخشی را بروز می دهد ، اینها همه تحت پوشش اسم الحی هستند ،این اسم حی در عالم ماده مظهری دارد چنان که عرض کردم همه ی حقایق ملکوتی و اسمائی که در ذات خدا هستند اینها همه در عالم ماده دارای اثر هستند دارای مظهری هستند ، خود حیات ،اسم الحی که در ذات خداست ،در عالم ماده مظهری دارد که مظهر آن آب است .

که می گوییم آب مایه ی حیات است ، آب مظهر اسم الحی است ، به واسطه وجود آب است که حیات در این عالم دنیا برقرار است ، بنابراین آب مظهر این صفت است .

از آنجاییکه ، می فرماید آب مهریه ی حضرت زهرا سلام الله علیهاست ، از اینجا معلوم می شود که حضرت زهرا سلام الله علیها ، مظهر اتم اسم " الحی " است ، و بنابراین تمام موجودات عالم حیات خودشان را از حضرت زهرا سلام الله علیها دارند ، لذا باز چنان که عرض کردیم اینها علامت مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها ست ،مثلا طوبی همان علامت مقام انس و محبت کلی است ، که ناشی از قرب به ذات الله است ، این که فرمود آب مهریه حضرت زهراست ، یعنی حضرت زهرا سلام الله علیها مظهر اسم الحی است ، " معدن اسم الحی " است نه مظهر ، یعنی روح حضرت زهرا سلام الله علیها در اثر عروج خودش ، و رسیدن به ذات خدا و اتحاد تام با اسم الحی ، او شده الان منشاء و معدن  همه ی حیات و بنابراین اگر جبرئیل اثری از خودش بروز می دهد یعنی وحی نازل می کند این در اثر این است که دارد حیات خودش را از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می گیرد ،اگر عزرائیل اثر از خودش بروز می دهد ،و می تواند جان بگیرد ، این اثر خودش را از حضرت زهرا دارد ،  همین طور اگر درخت اثر از خودش بروز می دهد میوه می دهد ، برگ می دهد ، سایه می دهد ، این از حضرت زهرا سلام الله علیها دارد حیات خودش را می گیرد ، معدن و سرچشمه حیات در نزد حضرت زهراست ، روح او مظهر تام و کامل اسم الحی است ، و هر موجودی حیاتی دارد و ما لحظه به لحظه که داریم نفس می کشیم ، زندگی می کنیم لحظه به لحظه از ناحیه روح حضرت زهرا سلام الله علیها دارد بر ما حیات وارد می شود .

***********************

حضرت علامه ذوالفنون مروجی سبزواری

مقامات و اسرار حضرت فاطمه علیهاسلام

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۷

هو الطاهر

********

قرآن یک حقیقتی را مطرح می کند و آن اینکه اصل قرآن کجا بوده؟ آیا اصل قرآن همین کتابی است که در دست ماست؟ مسلماً نه.

قرآن مجموعه ای از آیات است که اینها توسط جبرئیل بر قلب پیغمبر نازل شد، البته نه اینکه جبرئیل مستقیم بر قلب پیغمبر نازل کند، مسأله نزول جبرئیل نیست؛ مساله اینست که روح پیغمبر آنقدر لطیف و طاهر است که اوج می گیرد و بالا می رود، با مقام جبرئیلی اتحاد برقرار می کند؛ جبرئیل پایین نمی آید؛ فرمود: « و ما منّا إلا  له مقام معلوم» ؛ هرکدام از ما ملائکه یک مقام معلومی داریم نه از آن بالاتر می رویم نه پایین تر می آییم.

جبرئیل نمی تواند از مقام خودش نزول کند بیاید در حد عالم ماده، بلکه روح پیغمبر است که صعود می کند ، در همه ی موجودات عالم فقط روح انسان است که می تواند پایین بیاید؛ صعود یا نزول کند؛  و الا نه روح حیوانات می تواند صعود کند بالا برود نه روح ملائکه می توانند نزول کنند و پایین بیایند. فقط روح انسان است که اگر نزول کند از حیوانات پست تر است؛ { اولئک کالأنعام بل هم أضل} . از حیوانات هم پست تر می شود؛ اگر صعود کند از جبرئیل هم بالاتر می رود به جایی می رود که جبرئیل می گوید اگر یک قدم دیگر با تو بیایم می سوزم؛ فقط روح انسانی است؛ نه روح حیوان می تواند بالا برود؛ نه ملائکه می توانند پایین بیایند؛ روح انسان است که بالا می رود و پایین می آید؛ بنابراین، در واقع روح پیامبر است که صعود می کند و بالا می رود و با مقام جبرئیلی اتحاد برقرار می کند،  و از جبرئیل قرآن را می گیرد؛ قرآن را که گرفت بر قلب پیغمبر منعکس می شود، حقیقت قرآنی بر قلب پیغمبر نازل می شود،

قرآن می فرماید که اصل قرآن ، « إنّه لقرآن کریم؛  فی کتاب مکنون ؛ لا یمسّه إلا المطهّرون » می فرماید قرآن یک کتاب کریم است؛ یک کتاب ارزشمند است؛ در کتاب مکنون است .

________________________

عالم آفرینش دارای مراتبی است؛ عالی ترین مرتبه ی عالم آفرینش را فلاسفه می گویند: « عقل اول »؛ شریعت به آن می گوید: « کتاب مکنون » ؛ عقل اول، اولین مخلوق است.

فرمود: « اول ما خلق الله العقل» . اول چیزی که خداوند خلق کرد عقل بود. عقل اول.

عقل اول یک موجودی است که تمامی عالم از ازل تا ابد، از آن بی نهایت تا آن بی نهایت، موجودات عالم از ازل تا ابد در عقل اول حضور دارند؛ بنابراین عقل اول، اول مخلوق خداست، اول موجودی است که خداوند او را خلق کرد؛  و این عقل اول شامل تمامی موجودات ، یعنی همه ی ما الان در عقل اول هستیم؛ از آنجا نزول کردیم آمدیم اینجا؛ یعنی موجودات از علم خدا می آیند به عقل اول، از عقل اول می آیند به نفس کل که می شود جبرئیل، از نفس کل نزول می کند به اینجا می آید که ماها پیدا می شویم؛ همه ی موجودات عالم، هر چه که در عالم طبیعت می بینید از خورشید و ماه و ستارگان و درختها و دریاها و صحراها و حیوانات و نباتات و جمادات، همه و همه ی ما اول در عالم علم خدا بودیم، که آن علم خدا را « عرش » می گویند. آمدیم به مقام عقل کل. از آنجا آمدیم به مقام نفس کل، که عرض کردم نفس کل، جبرئیل است؛ از نفس کل به عالم طبیعت آمدیم؛ ما نزول کردیم به اینجا آمدیم؛ این مراتب را پشت سر گذاشتیم. موجودات مستقیماً از عالم علم خداوند می آیند وارد عالم عقل کل می شوند یا عقل اول، عرض کردم عقل اول، یک موجود بی نهایت است؛ تمام موجودات عالم هم در این عقل اول حضور دارند؛ قرآن در همین عقل اول است؛ روح پیغمبر می فرماید که قرآن در کتاب مکنون است؛ کتاب یعنی بسته شده، یعنی چی بسته شده؟  یعنی هر کسی نمی تواند به آن دست پیدا کند؛ « فی کتاب مکنون » یعنی قرآن در عقل اول است، در کتاب مکنون است؛ « لا یمسّه إلا المطهّرون ». کسی نمی تواند به حقیقت قرآن دست پیدا کند، مگر مطهرون.

مطهرون کسانی هستند که روح آنها قدرت دارد می تواند اوج بگیرد؛ صعود کند؛ آنقدر بالا برود که از همه ی ملائک بگذرد، از جبرئیل بگذرد برود با عقل اول اتصال برقرار کند؛ با کتاب مکنون اتصال پیدا کند؛ با همین « اول ما خلق الله » اتصال پیدا کند و قرآن را از آنجا بگیرد ؛

« لا یمسه إلا المطهرون»؛ این قرآن در کتاب مکنون است و کتاب مکنون همان عقل اول است. « لا یمسه إلا المطهرون» جز مطهرون نمی توانند با عقل اول تماس بگیرند.

پس بنابراین بعضیها مطهرون هستند؛ چه مطهرونی؟ آیا هر کسی می تواند به این طهارت برسد؟ این مطهرون چه کسانی هستند؟

در قرآن این مطهرون معرفی شده اند که چه کسانی هستند؟

قرآن در مورد مطهرون می فرماید:

« إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا»

خداوند اراده کرده است که شما اهل بیت را تطهیر کند تطهیر کردنی.

خداوند اراده کرده است که رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور کند.

« و یطهرکم تطهیرا »

و شما را طاهر گرداند، طاهر کردنی.

 از اینها این مساله بر می آید که اهل بیت کسانی هستند که در مقام طهارتی هستند که این طهارت، یک طهارت اختصاصی است؛ شما در این آیه به سه مطلب عنایت بفرمایید که عظمت این طهارت معلوم شود؛ یکی اینکه اول می فرماید: « إنما» ؛ إنما برای حصر است. یعنی چنین است و جز این نیست. یعنی حتماً، حتماً این اتفاق افتاده است.

« یرید الله » خداوند اراده فرموده؛

« لیذهب عنکم الرجس أهل البیت »

خداوند خودش پلیدی را از شما دور کند، نه اینکه اینها خودشان با زحمت، با مشقت، با ریاضت ، با مجاهدت پلیدی را از خودشان دور کنند؛ خداوند این طهارت را در آنها ایجاد کرده؛ « لیذهب عنکم الرجس » ؛ خود خدا، اراده فرموده که آلودگیها و پلیدیها را از وجود شما دور کند.

شما را طاهر گرداند؛ « تطهیراً » ؛ در اصطلاح می گویند مفعول مطلق نوعی است که برای تأکید می آید. در عربی اینچنین است. می گوید: « ضربتُ ضرباً » زدم یک زدن درست و حسابی. این ضرباً که بعداً می آید، تأکید می کند آن ضربتُ را. این هم همان است. می فرماید: یطهرکم تهطیراً.

خداوند می خواهد شما را طاهر گرداند، یک طاهر کردن عجیب. خیلی واقعی.

بنابراین در این آیه ، اولا « إنما » آمده که دارد تأکید می کند؛ ثانیاً این طهارت یک طهارت اکتسابی از طرف خودشان نیست؛ یک طهارتی است که خداوند در اینها قرار داده.

و ثالثاً تأکید می کند و می فرماید: « یطهرکم تطهیراً »

طاهر گرداند شما را طاهر کردنی.

در آن آیه فرمود که:

« فی کتاب مکنون لا یمسّه إلا المطهرون »؛ قرآن در کتاب مکنون است؛ در عقل اول است که جز روح مطهرون نمی تواند به آن عقل اول برسد.

و در این آیه مطهرون را برای شما معرفی می کند؛ مطهرونی که به آن مقام می رسند و قرآن را از آنجا می گیرند چه کسانی هستند؟ این مطهرون، اهل بیت هستند.

حالا اهل بیت چه کسانی هستند؟

در روایات شیعه و سنی اهل بیت را در تفسیر همین آیه آورده اند. همین آیه « إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت » هم مفسرین و راویان شیعه هم مفسرین و راویان سنی می گویند که این آیه در شأن حضرت رسول خدا، حضرت علی علیه السلام حضرت فاطمه سلام الله علیها و امام حسن و امام حسین وارد شد که حضرت این عده را ، حضرت علی علیه السلام آمدند، ایشان را آورد زیر عبای خودش. بعد حضرت فاطمه، امام حسن، امام حسین، اینها را در زیر عبای خودش قرار داد و فرمود اینها هستند اهل بیت من هستند که خداوند اراده فرمود اینها را طاهر گرداند.

بنابر این ، مطهرون اهل بیت هستند.

حالا، این طهارتی که خداوند به اینها داده و خودش این طهارت را به اینها افاضه فرموده، چه طهارتی است؟ اولا طهارت جسمانی. ثانیاً طهارت فعل. یعنی در آنها هیچگونه فعل حرامی به وقوع نمی پیوندد. و حتی فعل حلال لغو. چنین عملی هم حتی از اینها صادر نمی شود. و ثالثاً طهارت خیال. یعنی در اینها هیچگونه خیال باطل و لهوی اصلا در خیال اینها عبور نمی کند؛ در خیال اینها فقط و فقط خدا حضور دارد و بس.

از آن بالاتر، طهارت عقل. یعنی هیچگاه در استدلالهای خودشان و تشخیص حسن و قبح، خطا نمی کنند. و بالاتر از آن طهارت قلب؛ یعنی در قلب اینها هیچ نقطه ی ظلمانی وجود ندارد. قلب نورمحض، سفیدی محض ذره ای در قلب اینها سیاهی نیست و از این بالاتر طهارت روح که روح اینها یک روح بی نهایت است.

ببینید

عرض کردم قرآن در کتاب مکنون است.

کتاب مکنون یا همان عقل اول یک موجود بی نهایت است.

و تمامی موجودات عالم از ازل تا ابد در عقل اول حضور دارند. قرآن یک عرضی دارد به اندازه ی همه ی عقل اول. اگر قرآن در این دنیا یک کتاب محدود است، اما در عقل اول قرآن یک حقیقت نوری بی نهایت است؛ عقل اینها ، روح اینها، آنقدر قدرت دارد که از همین عالم طبیعت در طی یک معراج بالا برود و عوالم ملکوتی را یکی پس از دیگری طی کند، ملائکه را پشت سر بگذارد، همه ی این مراتب، عوالم و طبقات ملکوت را پشت سر بگذارد و به خود مقام عقل اول برسد و با عقل اول یک اتحاد تامّ پیدا کند؛ بنابراین روح اینها باید روح بی نهایتی باشد، یک روحی باشد در نهایت لطافت و قدرت که بتواند همه ی این عوالم را پشت سر بگذارد، به آن بالا، به عالم عقل اول برود و در ضمن از آن سو یک روح بی نهایت باشد که بتواند تمام حقایق قرآن را با همه ی بی نهایت بودن خودش، در خود بگیرد. این روح مال هر کسی نیست. این فقط به چهارده نفر اختصاص دارد؛ یعنی روح چهارده نفر است که چنین قدرتی دارد، و چنین لطافتی دارد و چنین وسعتی دارد.

اولا باید کاملا لطیف باشد؛ اگر ذره ای در او آلودگی باشد نمی تواند پرواز کند و بالا برود. عالم ملکوت عالم طهارت محض است؛ عالم نزاهت است؛ پاکی محض است؛ یک ذره  آلودگی در روح انسان باشد به عالم ملکوت؛ هر چه هم در عالم ملکوت بالاتر برود لطیف تر می شود؛ نورانی تر می شود؛ در آنجا سخت تر می شود. بنابراین، روح آنقدر باید لطیف باشد که ذره ای آلودگی در او نباشد و بتواند در آن عوالم پرواز کند و بالا برود. و ثانیاً باید قدرتی داشته باشد و خسته نشود؛ بالهایش مثل بالهای گنجشک نباشد که صد متر پرواز می کند خسته می شود؛ مثل یک عقاب، مثل یک شاهین که تا بالای ابرها می رود   روح او آنقدر باید قدرت داشته باشد که همه ی این عوالم ملکوت را یکی پس از دیگری بپیماید و ثالثا ً روح باید بی نهایت باشد، مثل ارواح ما محدود نباشد؛ یک روح بی نهایت باشد که برود وارد عقل اول شود و قرآن را با همه ی بی نهایت بودنش بتواند در خودش بگیرد و بعد برگردد ؛ اینها مطهرون هستند.

اینها کسانی هستند که از چنین طهارتی برخوردارند، و این طهارت برای آنها عصمت می آورد. این عصمت خیلی مهم است. ماها هم ممکن است عصمت داشته باشیم. الآن واقعا ممکن است کسی باشد که اصلا گناه انجام ندهد، اصلاً. بله در فعل معصوم است. ممکن است کسی خیال خودش را نگه دارد. ذره ای در خیال خودش فکر باطل و تصور باطل اصلا راه ندهد، بله در خیال هم معصوم است. اما اگر بخواهد در عقلش هم معصوم باشد نه دیگر. عصمت عقلی برای من و شما میسر نیست. برای من و شما خیلی میسر باشد طهارت لباس است و طهارت بدن و طهارت فعل و طهارت خیال. از این بالاتر اگر که بگوییم ما می توانیم طهارت عقلی هم داشته باشیم این برای ماها مشکل است. خیلی مشکل است.

از این بالاتر طهارت قلبی  دیگر خیلی سخت تر است. خیلی سخت تراست؛ خیلی سخت تر. که یعنی یک ذره ظلمت بر روی آینه ی قلب ما نباشد. و آن طهارت روحی که اصلا برای ما میسر نیست ، چرا؟ بخاطر اینکه روح ما روح محدودی است؛ نا محدود نیست. آن قدرتی هم که بتواند برود تا عقل اول، ماها نداریم. لذا عصمتی که اینها دارند چنین عصمتی است.

ما یقین داریم که حضرت ابوالفضل حتماً معصوم بود، یعنی حتماً در عمرش گناهی از او سر نزده، حضرت زینب کبری حتماً معصوم بوده ، گناهی از او سر نزده؛ حضرت خدیجه گناهی از او سر نزده؛ بله. ولی عصمت اینها در این حد است یعنی در حد فعل و خیال و حتی عقل؛ حتی قلب؛ اما اگر بخواهیم بگوییم روحشان آنقدر وسعت داشت که بتواند به خود عقل اول برسد، قرآن را با همه ی عظمت بی نهایتش در خود بگیرد؛ البته ممکن است آنجا هم بتوانند برسند؛ ما نمی دانیم. حداقل در مورد چهارده نفر یقین داریم که اینها را. لذا عصمت اینها یک چنین عصمتی است.

نتیجه این می شود:

اگر کسی اگر زنی بتواند

حرف روی فقره ی این حدیث بود که :

« إنها طاهرة لا تحیض »

دومین صفتی که امشب عرض کردیم خدمتتان اینکه حضرت زهرا طاهر است که حائض نمی شود؛ آن عادت زنانه را ایشان ندارد. اگر زنی بتواند به این طهارت روحانی برسد؛ روح، خودبخود جسم را نگهش می دارد؛ فلذا نمی گذارد آن خصوصیتی که در زنان هست و آن ناپاکی که در هر ماه چند روز عارض آنها می شود عارض جسم شود.روح وقتی در آن نهایت قدرت باشد جسم را حتی از مرگ نگه می دارد. و حتی در قبر از آن مار و مورو امثال آنها نگه می دارد.و اگر روح زنی به آن مقام برسد، این روح می تواند جسم را از آن آلودگی زنانه هم نگه دارد؛ و سرّ اینکه فرمود: « إنّها طاهرة لا تحیض » بدان خاطر است که ایشان دارای طهارت ذاتی است؛ این طهارتی که در این آیه آمده که : « إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً » این را اصطلاحاً می گویند طهارت ازلی یا طهارت ذاتی.

اگر زنی در مقام طهارت ذاتی یا ازلی باشد، این روحی که در چنین مقام طهارتی است جسم را از هر گونه نجاست و آلودگی نگه می دارد. بنابراین سرّ این مطلب که فرمود: « إنها طاهرة لا تحیض » سرّ این را باید در روح آن حضرت جستجو کرد. که آن روح در اثر قدرت خودش، در اثر طهارت خودش، جسم را هم طاهر نگه می دارد.

********************

پیاده شده از فایلهای صوتی:

مقامات و اسرار وجودی حضرت زهرا سلام الله علیها

*********************

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۷