🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حج» ثبت شده است

اگر انسان سر قبر مرده حمد و سوره بخواند چون علاقه اش همان بدن هست دائما دور و بر همان هست. و لذا حتی قبل از مرگ هم این علاقه قطع نمی شود، این محبت قطع نمی شود. دور و بر همان قبر است. علاقه دارد به همان قبر و بدن و لذا می گویند آنجا حمد و سوره بخوانید بهتر به او می رسد. حالا کی از دست اینها خلاص می شود؟ کی قلبش را به طور کلی از اینها پاک می کند؟ این ها البته یک عنایتی می خواهد واقعا. شاید از انسان برنیاید، قطعا هم برنمی آید. چون عرض کردم خیلی از محبت ها هست که ما نمی دانیم.

یک جمله ای دارد حضرت امیر(ع) در نهج البلاغه که می فرماید: خدایا ببخش آن گناهان مرا که ملک الموت را موکل کرده ای که اینها را بنویسند (حالا من متنش را حفظ نیستم) و گناهانی که آن دو ملکی که کاتب اعمال هستند از آنها خبر ندارند! این جمله اش خیلی برای من سنگین آمد، مهم آمد. و گمان نمی کنم کسانی که این همه دعای کمیل را می خوانند به همین نکته در همین دعا توجه کرده باشند. که می فرماید "خدایا ببخش آن گناهانی را که الّذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّی" خدایا ببخش آن گناهانی را که این دو ملک را موکل کرده ای که این گناهان من را بنویسند و گناهانی که این دو تا ملک خبر ندارند از آنها.

ببینید در لایه های باطن وجود انسان  چه می گذرد که حتی ملائکه خبر ندارند بر آن ها. ملائکه از آنها آگاه نیستند! چه می گذرد در درون انسان؟ در آن باطن ها، در آن اعماق، ملائکه کسانی هستند که به وجود انسان آگاه هستند؛ به قلب انسان اشراف دارند؛ به روح انسان اشراف دارند. «الّذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّی» و دنباله اش همین هست. ملائکه ای که اینها را موکل کرده ای که  حفظ کنند آن چه را که از من صادر می شود. اعمالی که از من صادر می شود و آنهایی را که اینها نمی دانند.

معلوم می شود انسان یک موجود تو در تویی هست. لایه به لایه هست. لایه های عمیق و پنهانی دارد.

این انسان که حتی ملائکه خدا از اینها آگاه نیستند. لذا چه بسیار حب ها، علاقه ها، محبت ها در آن باطن باطن ما نفوذ کرده؛ نمی فهمیم ما. چه بسا این محبتش، ( همین ساعت را مثال می زنم ) این محبتش نفوذ کرده در اعماق وجود انسان که حتی ملائکه هم خبر ندارند؛ چه برسد به خودم. حالا من این همه صحبت می کنم درباره جهاد با نفس؛ از ریاضت، از خلوت. از این که انسان با آن خنجر ریاضت این محبت ها را قطع کند. ولی من چقدر خبر دارم؟

من می دانم به بچه هایم علاقه دارم، به خانه ام علاقه دارم، به کارم علاقه دارم، به پولم، به شغلم. ولی چه بسیار علاقه ها و محبت ها هستند که اینها را حتی خودم خبر ندارم. ملائکه ای که موکل بر اعمال من هستند آنها هم خبر ندارند. آنها را چجوری من پیدا بکنم و قطعشان بکنم؟ اگر بتوانم قطع کنم! اگر! مثل این می ماند که شما فرض کنید یک پشته خاک خیلی زیاد براده های آهن باشند در این پشته خاک. بعد بگویند یک موچین بردار و دانه دانه این براده های آهن را بکش از میان خاک بیرون.

****************************************************************************************

علامه مروجی سبزواری

پیاده شده از فایل صوتی سلسله مباحث مقامات انسان

۱ نظر ۱۲ دی ۹۷

بسمک یا هادی مَنِ استهداه

*********************

هاجر سالکی بود که با رسیدن به بیابان مکه به این مرحله دست یافت که از اورشلیمِ عالم مقیدات بیرون آمده و ابراهیم و جبرائیل هم او را گذاشته و برگشته بودند؛ زیرا دیگر حضورشان لازم نبود و هاجر به وجود مطلق دست یافته بود و چنین شد که او را حیرت و اضطراب و سرگشتگی درگرفت.

او از طرفی هیچ انسان و حتی هیچ ملکی را همراه خود نمی دید و خود را تنهای تنها می دید؛ و این بود که سرگشته به هرسویی می دوید و گویی گمشده ای دارد که می خواهد او را بیابد و با او آرام شود.

طفل عقلش زائیده شده و به دنیا آمده بود و این طفل آب می خواست تا سیراب شود.

این سرگشتگی و حیرانی و اضطراب روحانی در هاجر، در وضعیت ظاهری او به صورت حیرت و سرگشتگی بین دو کوه صفا و مروه ظهور کرد و طفل عقلش به صورت اسماعیل.

او چندین بار حیران و سرگردان، در طلب آب برای طفل عقلش بین دو کوه، به این طرف و آن طرف می دوید و می خواست از جایی برای این طفل آبی و رمق حیاتی بیابد.

ولی خسته و مأیوس و درمانده خود را به کنار این طفل کشاند که مدتها برای پیدا کردن این طفل در خود فرو رفته و ریاضت ها کشیده بود و مجاهدت ها نموده بود و آن را در خود بارور ساخته و او را به دنیا آورده بود نمی توانست این طفل را سیراب کند.

اما ناگاه اتفاق عجیبی افتاد و آن اینکه در اوج درماندگی و ناامیدی دید که آن آبی که برای طفل عقلش در میان کوه و سنگ دنبال می گشت، اکنون از زیر پای این طفل در حال جوشیدن است و اینجا بود که هاجر دریافت که رسیدن به مقام عقل، یعنی رسیدن به مقام توحید و وحدت، و انسانی که در مقام توحید است دیگر برای حیات خودش و ادامه ی زندگی اش نیاز به هیچ امری غیر خودش و در بیرون وجود خودش ندارد. چرا که رسیدن به مقام توحید یعنی اتحاد با اسماء حسنی و صفات علیا.

یعنی اتحاد با اسم « حیّ »، « علیم »، « قدیر » ، « مرید »، « سمیع » ، « بصیر » و هکذا.

بنابراین، سرچشمه ی آب حیات را در خودش می یابد و در نتیجه آب حیات از خودش می جوشد و سالک از خودش و « من لدن نفسه » عالم می شود ( علم لدنی یعنی علم از پیش خود ). از خودش قدرت می جوشد و سالک از درون خودش قادر می شود. لذا سالک در این مرحله علم را از خودش دارد، حیات را از خودش دارد، قدرت را از خودش دارد و هکذا.

و در نتیجه به علم لدنی، حیات لدنی و قدرت لدنی دست پیدا می کند. البته این که می گوییم از خودش، معلوم است که منظور این نیست که اینها را بطور مستقل از خودش دارد بلکه چون سالکی که در مقام عقل است یا در مقام توحید است، خدا در او تجلی یافته، و محل ظهور اسماء حسنای خدا شده است و خدا تمام زوایای وجودش را پر کرده؛ پس اگر می گوییم حیات و علم را در درون خود می بیند که می جوشد یعنی در واقع از خداست که می جوشد و سالک چنین احساس می کند که دارد از خودش می جوشد...

پس همانطور که اسماعیل، ظهور جسمانی عقلانیت هاجر بود؛ چشمه ی آب نیز ظهور حیاتی بود که در اثر اتصال نفس هاجر با اسم « حیّ » در درون هاجر جوشیدن گرفته بود.

چنین شد که هاجر فهمید که اکنون که به مرتبه ی عقل و مقام توحید رسیده است، دیگر نه حاجت به معلم بشری دارد؛ یعنی ابراهیم، و نه حاجت به معلم ملکوتی یعنی جبرئیل. بلکه اکنون همان عقل کلی که بدان دست یافته برایش کافی است که در واقع به خدا رسیده و خدا برایش کافی است.

ما تا اینجا دو سفر از اسفار اربعه ی هاجر را اشاره کردیم که البته هر سالک برای رسیدن به خدا باید چهار سفر را طی کند.

.... سفر اول هاجر، سفر از اورشلیم تا دروازه ی اورشلیم بود و این سفر در معیت ابراهیم علیه السلام بود.

در سفر دوم مرحله ی اول را که سفر از دروازه ی اورشلیم تا سرزمین مکه بود در معیت جبرئیل و جذب جبرئیلی حرکت کرد؛ اما جبرئیل او را در بیابان مکه رهایش کرد و تنهایش گذاشت و از اینجا به بعد، بقیه ی سفر از آن بیابان تا خود کعبه را با جذب خدا حرکت کرد.

این در حالی بود که هاجر به مرحله ی عقل کامل رسیده بود و هاجر، عقل شده بود و البته از آنجا که انسانهای کامل حالات و مقامات روحانی آنها در خارج نیز ظهور جسمانی دارند، پس ظهور عقلانیت هاجر، اسماعیل بود و اسماعیل، عقل مجسّم و مجسّد هاجر بود.

هاجر پس از طی سفر دوم و سیر از حق به حق ( از اورشلیم به مکه و از مکه به کعبه ) به میان قبیله ی جرهم بازگشت و در میان آنها با اسماعیل ( یا همان مظهر خارجی بالحق بودن هاجر ) می گشت و دین خدا را که توحید باشد در میان مردم تبلیغ می نمود. البته سالک چون در سفر دوم که در عالم حق و در مراتب توحید سیر می کرده و در واقع از مرتبه ی ادنای حق که توحید است به مرحله اعلای حق که وحدت است عروج یافته، و این توحید و وحدت را عالی ترین مقام هایی که در عالم متصور است، یافته؛ لذا در بازگشت به میان خلق همان توحید را در میان مردم تبلیغ می کند؛ منتها توحید را برای عامه ی مردم و وحدت را برای خواص مردم.

اینکه در مورد هاجر می بینیم که خود هاجر با این که سالک اصلی اوست، ولی اسماعیل تبلیغ می کند و جُرهُمیان را به توحید می خواند، در واقع اسماعیل همان هاجر است و در سفر سوم و چهارم این حق است که به جای سالک حرف می زند:

{ وَ ما یَنطِقُ عنِ الهوی * إن هوَ إلا وَحیٌ یوحی }

سالک مادامی که هنوز در طبیعت است از روی هوا و میل نفسانی سخن می گوید و نطقش و سخن گفتنش از روی فرمان قوه ی شهوت است و بعبارت دیگر از روی وسوسه های شیطانی است؛ اما چون از این سفر بازگشت و به میان خلق آمد سخنانش از روی الهامات الهی است و در واقع خداست که دارد از زبان او سخن می گوید...

در مورد هاجر باید گفت که چون حق بودن هاجر، تجسم خارجی یافته بود و اسماعیل همان مرتبه ی حق بودن هاجر است و گفتیم که در سفر چهارم، حق است که تبلیغ می کند، پس همان که اسماعیل تبلیغ می کرد یعنی حق تبلیغ می کرد و یعنی هاجر تبلیغ می کرد.

البته در واقع باید گفت که نبوت و رسالت از آن ِ هاجر بود ولی از آنجا که طبق حدیث قرب نوافل در داستان حضرت مریم علیها سلام خواهیم آورد، حق زبان انسان می شود و چون اسماعیل، مظهر و تجسم یافته ی نفس حقانی هاجر است؛ پس هاجر، رسالتش را در میان مردم از زبان اسماعیل انجام می دهد.

*****************************

برگرفته از کتاب « اسرار حج »

تألیف  آیت الحق، عارف متألّه حضرت علامه مروجی سبزواری،

شاگرد برجسته ی حضرت شیخ علی پهلوانی      

۱ نظر ۰۵ شهریور ۹۷

بسمک یا عطوف

*************

زاد و توشه:

یکی دیگر از خصوصیات قافله این است که افراد قافله باید با خود زاد و توشه بردارند یعنی آب و غذا برای میان راه بردارند تا گرسنه و تشنه نمانند و بتوانند به مقصد برسند.
❇️همچنین در حج روحانی و آن کاروانی که ارواح و قلب‌های حجاج به سوی خدا می‌روند، نیز باید زاد و توشه‌ای روحانی وجود داشته باشد که باعث قوّت ارواح برای حرکت به سوی خدا باشد.

آن زاد و توشه معنوی و روحانی چیست؟
برای توضیح می‌گوییم که معمولاً توشه‌ای را که بر روی شتر می‌گذاشته‌اند دو لنگه بوده است که در دو طرف شتر قرار می‌گرفته تا تعادل برقرار ماند. این دو لنگه در توشه معنوی، عقل نظری و عقل عملی است، یا به عبارت دیگر، یکی ایمان و اعتقاد صحیح، و دیگری عمل صالح و تقواست.
🔸شخص حاجی از یک طرف باید اعتقادات درستی در مورد اصول و مبانی دینش داشته باشد و وجود خدا و صفات خدا برایش با ادلّه و براهین روشن اثبات شده باشد.
🔹البته بهترین روش برای خداشناسی و معرفت الله روشی است که عارفان الهی در پیش گرفته‌اند. ایشان به جای این‌که مثل تودۀ عوام مردم وارد جامعه شوند و اعتقادات خود را در مورد خدا و قیامت و سایر اصول معرفتی از بیان مردم بگیرند، و به جای این‌که مثل فلاسفه وارد عالم شوند و به سیر آفاقی بپردازند و از راه آیات و آثار و نشانه‌های خدا پی به خدا ببرند، از این راه وارد شده‌اند که از میان جامعه و از میان عالم برگشته و وارد نفس خود شده‌اند و از راه وجود خودشان خواسته‌اند به معرفت خدا دست یابند.

🔸عارفان الهی از این راه که وارد خلوت و انزوا می‌شوند و درِ دکان وجود خود را بر روی دیگران می‌بندند و با کلنگ و تیشه ریاضت و تهذیب و تزکیه و به عبارت دیگر جهاد اکبر، آن لایه‌های چرک و رسوبات معاصی و غفلت‌ها، که روی روح و مظهر خدا را پوشانده،‌ می‌کَنند و آن لایه‌ها و رسوبات را کنار می‌زنند تا این‌که به روح که مظهر و تجلی 

خداست در درون وجود خود، دست یابند و آن نور را که در زیر خروارهایی از لایه‌ها و رسوبات مدفون بود، آزاد ‌کنند.
در این‌جا است که انسان به مظهر خدا دست می‌یابد (که در اینجا سالک در سفر اول یعنی سفر از خلق به حق ، به مقام «فتح قریب» نائل می گردد).
🔹چون روح انسان همچنان که مظهر ذات خداست، مظهر و محل ظهور اسماء و صفات خدا هم هست، پس عارف وارد در اسماء و صفات می‌شود و از نردبان اسماء و صفات شروع به بالا رفتن می‌کند تا به مرحله سلطان اسماء و صفات که ذات خدا در مرحله واحدیت باشد، دست پیدا کند(که عرفا از این مرحله تعبیر به «فتح مبین» می‌کنند.)
🔸سپس از آن‌جا در خود ذات شروع به عروج می‌کند تا به مرحله غیب ذات یا مقام احدیت ذات دست یابد(که در اینجا سالک سفر دوم یعنی سفر از حق به حق، یا سفر از وجود حقی خود به وجود حق مطلق را به پایان رسانده و به مقام «فتح مطلق» یا «فتح‌الفتوح» نائل می‌شود).

🔸اکنون برای این‌که به بحث اصلی خود وارد شویم که عبارت از این بود که یک لنگه زاد و توشه در سفر حج، ایمان و اعتقاد و علم به خداست، گوییم بهترین نوع معرفت و اعتقاد به خدا، همین معرفت شهودی و عرفانی است که از راه تزکیه نفس به دست می‌آید و قرآن نیز تنها راه فلاح و رستگاری را همین راه تهذیب نفس و تزکیه معرفی کرده است: 🌿(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا)- شمس 9🌿

🔸حضرت رسول (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و اصحابشان بر پیرزنی گذشتند و او با چرخ نخ ریسی مشغول رشتن نخ بود حضرت از او سؤال کرد که چه دلیلی بر وجود خدا داری؟ آن پیرزن دست از گرداندن چرخ برداشت و گفت همچنانکه اگر من دست از گرداندن این چرخ بردارم، این چرخ می‌ایستد، عالم به این عظمت هم باید گرداننده‌ای داشته باشد که آن را می‌چرخاند و اگر او دست از این عالم بردارد، عالم از حرکت می‌ایستد.
در این‌جا بود که حضرت رو به یارانش نموده و فرمود: بر شما باد رو آوردن به دین پیرزنان.
🔆 آنچه در گفتار این پیرزن مهم است دو چیز است:

1️⃣ استدلال به برهان حرکت بر اثبات وجود محرّک که یک برهان فلسفی است.
2️⃣ استدلال بر ربوبیت خدا. زیرا بزرگترین مشکل انسان‌ها در توحید، مسئله ربوبیت بوده است.
البته علت این‌که حضرت فرمود بر شما باد پیروی از دین پیرزنان، برای این است که این پیرزن توانسته بود دو اصل مهم توحیدی را با بیانی ساده ارائه دهد و توحید و خدا برایش یقینی شده بود و خداشناسیش از حدّ توهم و خرافات خارج شده بود و به سرحد خداشناسی عقلی رسیده بود.

🔆 بنابراین دو کار بر هر انسانی لازم است:
🔺اول) این‌که سعی کند با مراقبت درست از رفتار و اعمالش و پرهیز از گناه و ... روی نور فطرت خود را نپوشاند و باعث خاموشی نور فطرت نگردد.

🔸خلاصه در زمینه عملی از اعمال حرام بپرهیزد و مکروهات و اعمال حلال ولی غیر ضروری و لغو و بی‌فایده را انجام ندهد، و از طرف دیگر اعمال واجب و حتی‌الامکان مستحب، و فقط حلالهای ضروری و لازم را انجام بدهد. اعمالش را برای غیر خدا و به نیت هوای نفس یا خوش‌آمد مردم انجام ندهد بلکه فقط برای خدا انجام دهد و راه نفوذ شیطان را از هر سو ببندد. به انجام این امور «تقوا» می‌گویند. که تقوا یک لنگه زاد و توشه حج است. با پیشه گرفتن تقوا، روی فطرت آدمی باز می‌ماند و روح که مظهر ذات الهی است می‌تواند وجود آدمی را تحت تأثیر قرار داده و آن را به نور الهی روشن سازد.
🔻دوم) سعی کند که در زمینه علمی و عقلی هم بر روی اعتقادات خود کار کند که داشتن اعتقاداتی صحیح و به دور از خرافات و بر مبنای براهین و استدلالات، دومین لنگه زاد و توشه در سفر حج است. یعنی انسان همچنانکه برای بهبودی کارهای دنیویش مرتب کار می‌کند، برای بهبودی اعتقاداتش و خارج کردن آن‌ها از حدّ اعتقادات خرافی به حدّ اعتقادات برهانی کوشش کند. مرتب با مطالعه کتاب‌های مفید در زمینه اعتقادات و پرس و جو از اهل فن، به تصحیح اعتقادات خود بپردازد.
🔸روی همین جهت است که قرآن این همه روی علم و عمل و به عبارت دیگر ایمان و تقوا تکیه دارد و این دو را باعث سعادت بشری می‌داند.
✅آن‌گاه معلوم است که کسی که علم درستی به توحید و معاد و حقایق ثابت عالم ندارد و نیز عملش هم ناخالص بوده، در نتیجه چنین انسانی زمانی که بخواهد به حج برود، در آن کاروان ارواح نمی‌تواند شرکت جوید و به خدا برسد. بلکه فقط یک سفر جسمانی انجام می‌دهد و به خانه خدا می‌رود و با جسمش مشتی سنگ و گل را طواف می‌کند.

**************************

حضرت علامه مروجی سبزواری

سلسله بیانات اسرار حج

۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۷

بسمک یا صبّار

************

طی طریق ( مشی ):

🔸قافله و حجاجی که در این قافله هستند باید حرکت کنند و راه بروند تا به مقصد برسند. از لحاظ معنوی هم حاجی باید حرکت 

روحانی داشته باشد تا به خدا برسد. اگر حاجی فقط جسمش در حرکت باشد ولی روحش در عالم دنیا متوقف مانده باشد، پس آن قافلۀ معنوی نمی‌تواند به خدا برسد و حاجی در واقع سیر روحانی نکرده است.
🔹البته علامت این‌که انسان از کجا بفهمد در طول عبادت مشغول حرکت روحانی هست یا خیر، این است که مثلاً حاجی هر روز در خود احساس می‌کند که رذائل اخلاقیش کمتر شد و بر نورانیت وجودش افزوده گشت. اعمالش را عاشقانه‌تر انجام می‌دهد و دنیا در نزد او سردتر و محبت دنیا در دلش کمتر می‌شود.
اما اگر حاجی از سفر حج برگشت و برخوردش با مردم و ... مثل قبل از حج بود و از لحاظ عبادات مثل سابق، شوقی به عبادت نداشت، معلوم می‌شود که برای رسیدن به کعبه، راه رفته، اما برای رسیدن به خدا راه نرفته.
🔹البته اهمیت وجودی آن قافله سالار معنوی در این‌جا معلوم می‌شود. زیرا اوست که به حاجی می‌آموزد که چگونه با هر عملی از اعمال حج که انجام می‌دهد از مقام روحانی قبلی خود، خلع و فانی شود و وارد مقامی بالاتر شود و همان طور که قافله سالار ظاهری باید حرکت کاروان را طوری تنظیم کند که روز اول ذی‌حجه در میقات باشد، قافله سالار معنوی هم طوری حرکت حاجی را تنظیم کند که حاجی از روز اول ذی حجه حرکت روحانیش را آغاز کند و با انجام آخرین عمل حج، حاجی در منزل نور باشد.
👣مطلب دیگر در مورد مشی این است که ، در روایات وارد شده که حج پیاده بهتر از سواره است، و در حرکت پیاده هم، راه رفتن با پای برهنه بهتر و فضیلتش بیشتر است. البته این مطلب به خاطر همان نکاتی است که قبلاً ذکر کردیم که عبادت، هر چه مشکل‌تر ، برای خداوند محبوب‌تر .
و این راه دراز، اگر با این وضع مشکل طی شود ، مسلّماً در ایجاد یک آمادگی کامل روحی برای درک فیوضات معنوی حج کمک می‌کند. در طی این سفر سخت، گناهانش به خاطر مشکلاتی که در طی راه متحمّل می‌شود ریخته می‌شوند و آینۀ قلبش صیقل زده می‌شود و مستعدّ پذیرش نور خورشید الهی می‌گردد.
👣همچنین راه رفتن پیاده، یک خصوصیت دیگر هم دارد و آن این‌که با مقام عبودیت و عبد بودن انسان بیشتر سازگاری دارد. زیرا خداوند مولا و رب ما است و ما عبد و مطیع او هستیم و عبد کسی است که در مقابل مولای خود ذلت و شکستگی دارد. در مسافرت کردن با اتومبیل‌های راحت و هواپیما، انسان خود را یک موجود دارای قدرت و شوکت می‌بیند و بر خود می‌بالد که ما انسان‌ها چقدر قدرت پیدا کرده‌ایم که راه‌های دور را که مردم در قدیم با چه سختی‌ها طی می‌کرده‌اند ما امروز این طور آسان و راحت طی می‌کنیم، و این حالات و تخیلاتی که برای انسان پیش می‌آید او را از زیّ عبودیت و روش بندگی دور می‌کند.

🔸در این‌جا مطلبی را توضیح ‌می‌دهیم و آن این‌که انسان دارای فقر تکوینی است. یعنی در اصل وجودش و بقای وجودش محتاج خداست. باید لحظه به لحظه از طرف خداوند بر انسان وجود افاضه شود تا این انسان موجود باشد و باقی و برقرار باشد. و اگر یک لحظه فیض وجود از او قطع شود معدوم می‌گردد.
🔹لذا انسان، مرتب دستش به سوی خدایش دراز است و از او وجود می‌طلبد.
⚪️مانند تصویر درون آینه که این تصویر برای اصل وجود گرفتنش و برای باقی ماندنش محتاج آن شخص است که در مقابل آینه ایستاده است. گویی آن تصویر، یکپارچه دهان است و با صد دهان به آن شخص می‌گوید در مقابل من باش و به من وجود ببخش. از پیش من مرو که رفتن تو همان و نابودی و انعدام من همان.
❇️این است معنای فقر تکوینی و آیۀ شریفه که فرمود: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ) فاطر ۱۵.
لذا انسان و همۀ موجودات عالم خلقتاً و فطرتاً و تکویناً محتاج خدا هستند و وجود از او گدایی می‌کنند و هیچ استقلالی از خود ندارند.
◀️ حال اگر انسان از لحاظ ظاهری هم در فقر بود و از حیث مال دنیا در مضیقه بود و به اندازۀ کفاف و رفع نیازهای اولیه، از دنیا به او چیزی می رسید، در این‌جا ظاهر و باطن حالش یکی شده و تطابق بین ظاهر و باطن برقرار است. هم در باطن فقیر است و هم در ظاهر. نه در باطن و حقیقت وجودش می‌تواند ادعای استقلال کند نه در ظاهر می‌تواند ادعای استقلال کند.
🔹و چون احساس استقلال و استغنا و استکبار به کلی در ظاهر و باطن از انسان رخت بربست، این انسان می‌شود «عبد» و «فانی» که مرتبۀ «عبودیت» و «فنا» عالی‌ترین رتبۀ انسان است در عالم لاهوت و ملکوت.
🔸اما اگر انسان از لحاظ حال ظاهری در غنا و ثروت و بی‌نیازی بود در چنین انسانی یک حالت نفاق وجود دارد.
زیرا انسان ثروتمند خودش را از دیگران بی‌نیاز می‌بیند و اشکال کار در اینجاست که افراد ثروتمند اکثراً و غالباً چنین احسا

سی دارند که خودشان بوده‌اند که این مال را به دست آورده‌اند و جمع کرده‌اند و معمولاً خدا را در این بین در نظر ندارند که خدا این ثروت را به آن‌ها داده. همچون قارون که می‌گفت: (قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی) قصص ۷۸.

______________________________

🖊 توضیحی در ادب مقام فقر و غنا:
در این‌جا لازم است نکته‌ای را اشاره کنیم و آن این‌که ما نمی‌خواهیم بگوییم که فقیر از غنی بهتر و محبوبتر به سوی خداست. زیرا چه بسا فقیری که مبغوض خداوند است و غنیّی که محبوب خدا است.
🔺بلکه می‌گوییم زندگی فقیرانه بهتر است از زندگی اشرافی و سرمایه داری.
🔻زندگی فقیرانه یعنی زندگیی که انسان به قدر کفاف و قوت یومیه‌اش مال داشته باشد.
🔹پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) برای کسانی که مورد عنایت ایشان بوده‌اند همین طور دعا کرده‌اند که خداوند به قدر کفاف رزقشان بدهد.
🔸هر کدام از فقر و غنا دارای آداب خاصی هستند که اگر فقیر و غنی این آداب را رعایت کنند، محبوب درگاه خدا هستند.
◀️لذا اگر فقیر است، فقیر باادبی باشد مثل این‌که از فقر شکوه نکند، از خدا به خاطر فقرش شکایت نکند، سختی فقر را تحمل کند و بی‌تابی نکند و ... .
◀️همچنین غنا نیز دارای آدابی است مثل این‌که شخص ثروتمند باید اهل انفاق باشد، اگر مالش از دستش رفت، در قلبش احساس ناراحتی نکند، اگر مالی به دستش رسید در قلبش احساس خوشحالی نکند و ... .
در اینجا اگر یک انسان فقیر به زبان حال و زبان باطن، فقر وجودیش را به خدا عرضه کند و از خدا وجود بخواهد، و به زبان قال فقر ظاهریش را هم به خدا عرضه کند و از خدا حوائج ظاهری را بخواهد این‌جا تطابق بین ظاهر و باطن بسیار کامل‌تر می‌شود و زمینه دریافت فیوضات و رحمت‌های الهی برای او بسیار فراهم‌تر است.
اما شخص غنی هر چند باادب هم باشد ولی تطابق ظاهر و باطن در او نیست زیرا در باطن محتاج وجود است و فقر وجودی دارد، اما در ظاهر احتیاجات مادی و دنیایی ندارد. این است که شخص غنی یک قدم و شاید قدم‌های بسیار از شخص فقیر عقب‌تر است.

*****************************

حضرت علامه مروجی سبزواری

سلسله بیانات اسرار حج

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۷

بسمک یا هادی المضلّین:

*******************

کاروان سالار :

🔅 دوّمین خصوصیتی که قافله حج دارد این است که محتاج یک قافله سالار ظاهری است. این شخص کسی است که راه را می‌شناسد و به منازل بین راه آگاه است و می‌تواند حجاج را از میان بیابان‌ها عبور دهد و به شهر مکّه برساند. البته در خود مکّه هم کسی نیاز است که مناسک و اعمال را به او یاد بدهد.
◀️ همچنین حجاج ، محتاج یک قافله سالار معنوی هم هستند که آن قافله روحانی را که به سوی خدا به راه انداخته‌اند هدایت کند و به خدا برساند. لذا حاجی لازم است یک شخص صاحبدل که خود، سیر الی الله را انجام داده و به خدا رسیده را همراه داشته باشد که او را آگاه کند و قدم به قدم اعمال حج را برای او تفسیر کند و حقایق این اعمال را به او بیاموزد و قلب او را در تصرف خود داشته باشد تا میل به دنیا نکند و به او بفهماند که چه باید بکند که حجّش مورد قبول خداوند قرار گیرد.
⚠️ البته باید دانست که ملاک قبولی عمل، خلوص آن است. انسان از اول نیت کند که این عمل را فقط برای خدا انجام می‌دهم و تا آخر هم در انجام عمل امیال خودش را و امور دیگر غیر خدا را شریک نسازد.البته این کار بسیار دشوار است و کم کسی از عهده آن برمی‌آید. لذا حاجی کسی را می‌خواهد که این مسائل را برایش متذکر شود.
🔸 حاجی با هر عملی که انجام می‌دهد، مقامی از مقامات ملکوتی را می‌پیماید تا به خدا برسد و خدا گونه شود. به هر مقامی که می‌رسد از رذیله‌ای از رذایل اخلاقی بیرون می‌آید و در عوض به فضیلتی از فضایل اخلاقی دست می‌یابد.
🔹 از آن‌جا که طی طریق الهی بدون راهنما ممکن نیست، پس حجاجی که قافله‌ای را از ارواح و قلب‌های خود تشکیل داده‌اند، باید یک قافله سالار معنوی هم داشته باشند.
به چنین قافله‌سالاری، «قافله سالار طریقت مرتضویه» گویند. بنابراین قافله «إخوان الصفا» را «قافله سالار طریقت مرتضویه» لازم است.

*************************

حضرت علامه ذوالفنون مروجی سبزواری

سلسله بیانات « اسرار حج »

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۷

بسم الله خیر الأسماء

*****************

1. تجمع افراد در قالب کاروان

*********************

🔆همچنانکه برای جسم، قافله و قافله سالار لازم است، و نیز زاد و توشه نیاز است، پس عارف را نیز برای سیر بر طریقت الی الله، یک هادی و قافله سالار لازم است.

🔑افرادی که عازم سفر حج هستند همه با هم در یک جا جمع می‌شوند و تشکیل یک قافله را می‌دهند. البته جسم‌های مردم است که در کنار یکدیگر یک گروه واحد را تشکیل می‌دهند. ولی با توجه به این‌که این سفر یک سفر روحانی است، باید قلب‌های انسان‌ها با هم جمع شوند و یک قافله معنوی هم از تجمع قلب‌ها به وجود آید.
🔸این نکته را باید توجه کرد که آنچه باعث تجمع جسمی افراد در کنار هم می‌شود، همانا مقصد واحد آن‌هاست. همه قصد دارند که به شهر مکّه و زیارت خانه‌ی‌ خدا بروند. همچنین برای تشکیل یک کاروان معنوی، باید قلب‌ها و نیّت‌ها مقصود واحدی داشته باشند و مقصدشان یکی باشد و اگر مقصد اجسام، شهر مکّه و خانه‌ خداست، مقصد دل‌ها هم باید عالم ملکوت و خود خدا باشد.
البته جهت حرکت این دو کاروان فرق می‌کند: کاروان ظاهری، مبدأش عالم خاک است و مقصدش هم عالم خاک. اما آن کاروان روحانی که حامل قلب‌های حجاج است، مبدأش خاک است و مقصدش افلاک.
🔹 همچنانکه در شب معراج، جسم پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) از خانه‌اش در مکّه به سوی بیت‌المقدّس و بنای ظاهری مسجدالاقصی طی‌الارض نمود که یک سفر زمینی بود، اما روحش از مکّه به سوی عالم ملکوت یک سیر عمودی کرد. و قلب مقدّس پیامبر به این سفر آسمانی رفت و به فرمایش قرآن به «رؤیت قلبی» و مشاهده روحانی عوالم ملکوتی پرداخت.
🔸ولی چیزی که هست تشکیل این قافله‌ روحانی تقریباً می‌شود گفت محال یا نزدیک به محال است. زیرا در مرتبه اول، قصد همه خدا نیست، بلکه از همین جا که 

ارز برمی‌دارد برای خرید اجناس، دیگر نیّتش نمی‌تواند خدا باشد. در مرتبه بعد برای مسافران، کندن دل و خالی کردن خود از تعلّقات امکان ندارد و حاجی در طول سفر در فکر این است که فرزندانم چطور هستند، خانه‌ام و ... .
⬅️ کسی را می‌شود گفت که از دنیا قطع علاقه کرده که قبل از حرکت به سوی حج، بنا را بر این بگذارد که من دیگر از این سفر بازگشتی ندارم و در این سفر خواهم مرد. در نتیجه تمامی بدهکاری‌هایی را که به مردم دارد ادا کند و ... . البته این معنا در سفرهای قدیم ممکن بود پیدا شود. زیرا سفرهای حج چنان سخت بود که انسان امید برگشت نداشت.
💢 ضرب المثلی در بین قدیمی‌ها رایج بوده که می‌گفته‌اند انسان واجب‌القتل بشود اما واجب‌الحج نشود. دلیلش این بوده که کسی که قتلش واجب شود در یک لحظه‌ی کوتاهی او را می‌کشند و تمام می‌شود، ولی حج، مرگی است با مشقّت‌های فراوان و سختی‌های بسیار که به تدریج به سراغ آدم می‌آید.
🔹از یکی از پیران قدیم شنیدم که می‌گفت افرادی بودند در قدیم که کاروان به مکّه می‌برده‌اند و در میان مردم معروف بوده که می‌گفته‌اند فلان کس از مثلاً صد نفر که می‌برد، چهل نفر زنده بر می‌گرداند، و فلان کس از هر صد نفر پنجاه نفر زنده بر می‌گرداند.
🔸البته آن مطلب اول هم که گفتیم نیت همه خدا باشد نیز در قدیم بهتر امکان داشت. زیرا شهرهای مکّه و مدینه هیچ مظهر تجمّل و زیبایی ظاهری نداشتند، هیچ گونه بازارهای پر زرق و برق وجود نداشت و ... و حاجی در بدترین شرایط ممکن به سر می‌برد. لذا از وطنش که خارج می‌شد جز خدا نمی‌توانست نیّتی داشته باشد.
🔹اما امروزه قطع تعلّقات نیز نمی‌شود چون سفر حج بسیار آسان و در رفاه و امنیت کامل صورت می‌پذیرد و حاجی مطمئن است که بعد از یک ماه برمی‌گردد و دوباره کس و کارش را می‌بیند و کارهایش را دنبال می‌کند.

❤️ اگر چنین کاروانی از قلب‌های حجاج تشکیل شود و حجاج بتوانند نیت خود را و مقصد و مقصود خود را فقط خدا کنند، و از دنیا و تعلّقات آن یکسره خود را رها نمایند، در اینجا کاروانی معنوی از قلبها تشکیل شده که به آن، کاروانِ «اخوان الصفا» می‌گویند.

***************************

سلسله مباحث « اسرار حج »

حضرت علامه ذوالفنون مروجی سبزواری

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۷

بسم رب الکعبه

************

مراسم حج در همین سرزمین که خاستگاه توحید است قرار داده شد تا شخص حاجی با دیدن آن سرزمین و نقاط مختلف آن به یاد همان وقایع و اتفاقات بیفتد.
🔹غار حرا را ببیند و به یاد بیاورد که نخستین میدان جنگ پیامبر اکرم (ص) همین‌جا بوده است که با شیطان خودش و نفس اماره‌اش وارد جنگ شد. با خود فکر کند که من هم باید مدتی خود را از میان دنیاپرستان و جاهلیت جامعه، به کناری بکشم و با بزرگترین دشمن خودم که نفس اماره‌ام است به جدال برخیزم و بعد از آنکه خود را به کلی از هواهای نفسانی و رذائل اخلاقی همچون حرص و ... رهانیدم، آن‌گاه وارد اصلاح جامعه شوم و در مقابل فرعون‌های جامعه قیام کنم و تا آن‌جا که می‌توانم در استقرار توحید بکوشم.

🔆 حاجی در آن‌جا قبر مطهر پیامبر اکرم (ص) را ببیند و به یاد زحمت‌ها و فداکاری‌های این انسان بزرگوار بیفتد که خود را در رنج‌ها و سختی‌ها افکند که جان انسان‌ها را از ظلمت جهل و نادانی برهاند.
🔹در جامعه‌اش تنها بود و جز گروهی اندک به درستی او را نمی‌شناختند.
🔸در مدینه، خانۀ علی (ع) و فاطمه (س) را ببیند و به یاد آورد که انسان‌های مهذّب ناشده چگونه بر سر مقام دنیا با اهل آن خانه رفتار کردند.
🔹به قبور شهدای اُحد برود و به یاد آورد که چگونه عدّه‌ای برای حمایت از دین خدا و پیامبر خدا جان خود را در کف گذاشتند.
🔸به «شعب ابی طالب» سری بزند و به یاد آورد که چگونه عدّه‌ای مسلمان برای استقرار توحید، سه سال در بدترین وضع و با عدم هر گونه امکاناتی، آن شرایط سخت و توان‌فرسا را تحمل کردند.
✅این است که خداوند متعال مراسم حج را در مکانی قرار داد که تمامی مراحل انقلابی بزرگ در پیش چشم شخص حاجی قرار می گیرد و حاجی می تواند خودش را با وجود مقدس پیامبر اکرم (ص) و انسان‌های کریم و بزرگواری که در کنار او بودند مقایسه کند و بفهمد که اسلامی که امروز به دست ما رسیده به آسانی نرسیده و خون دل‌های فراوانی خورده شده که امروزه ما در هوای معطر اسلام نفس می‌کشیم و با خود حساب ‌کنیم که اگر آن‌ها برای بر پا نمودن خیمه اسلام، آن کوشش‌ها را نمودند، ما برای استمرار آن چه کردیم؟

**************************

حضرت علامه مروجی سبزواری

سلسله بیانات اسرار حج

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۷

بسم ربّ الکعبة

************

حج عبادتی است که از لحاظ سیاسی بسیار تأثیرگذار است. زیرا در یک زمان خاص, میلیون ها مسلمان در یک جا جمع می شوند و این خود یک قدرت نمایی عظیم است در مقابل کفار.
البته قدرت های بزرگ استکبار متوجه این معنا شده اند که اگر میلیون ها انسان تحت رهبری واحدی قرار گیرند می توانند در مدتی اندک, تمام دنیا را مسخّر خود گردانند.
برای همین است که همواره با نشاندن حاکمان خودفروخته, در آن سرزمین می خواهند جلو برقراری این اتحاد سیاسی را بگیرند.
همچنین با برپاکردن بازارهای زیبا و پررونق و ایجاد یک شهرسازی کاملا اروپایی, دو شهر مکه و مدینه را به شهر توریستی تبدیل کرده اند, تا حجاج را فقط به امور ظاهری توجه بدهند و سفر حج را به یک سفر تفریحی مبدل کنند.

______________________________________

الف ٢) قدرت نمایی مسلمانان از لحاظ سیاسی:

حج تا حد زیادی جنبه ی عبادی بودن خود را از دست داده و از روح و حقیقت خالی شده و فقط پوسته ی آن مانده و می شود گفت که سفر حج یک سفر در جهت امیال نفسانی و شهوانی و سفری از دنیا به دنیا شده است.
دلیل بر مطلب این است که چون عبادت عملی است که با حیوانیت انسان منافات دارد لذا انسان ها از آن گریزان هستند. مثلا به نماز و روزه بی میل اند و با حیله هایی می خواهند از خمس فرار کنند و... .
اما حج را از روی میل و رغبت می روند و حتی اگر شده پول قرض می کنند و اگر بتوانند سالی یکبار هم می روند.
⁉️سؤال این که عباداتی که مردم نوعاً از آن گریزانند چرا نسبت به عبادت حج این طور رغبت نشان می دهند؟ زیرا انسان ها در عالم حیوانیت باقی مانده اند و عبادات می خواهند حیوانیت انسان ها را بگیرند تا بتوانند به سوی خدا پرواز کنند، اما حجی که مردم با لذت سوی آن می روند با کدام جهت حیوانیت انسان تعارض دارد؟

ب ۱) پیدا شدن سنخیت بین انسان ها با خدا و انسان کامل:

حکمت دیگر حج این است که انسان های متفرق در اطراف دنیا را در یک جا جمع کرده و کثرت آنها را به وحدت می رساند و چون انسان ها به وحدت رسیدند، سنخیت بیشتری با خدا پیدا می کنند. و استعداد کامل تری را برای تحصیل و کسب فیوضات الهی به دست می آورند.
🔑خداوند جامع اسماء کمالیه است مثل رحمان، رحیم و ... تا هزار اسم برای خدا شمرده شده. اما انسان ها هر کدام مظهر یک یا چند اسم از اسماء خدا هستند. لذا یک انسان به خودی خود از خداوند دور است، کسی که هزار کمال دارد کجا و کسی که یک کمال دارد کجا؟
🔑به این نکته توجه شود که هر انسانی تمامی صفات کمالیه الهی را داراست منتهی هر کسی یک یا حداکثر سه صفت کمالی را ظهور می دهد و بقیه در او در حد استعداد باقی می مانند. الا انسان کامل که تمامی صفات را در حد فعلیت بروز می دهد.
فیوضات وجودیه که هر لحظه از خداوند بر موجودات عالم وارد می شوند قسمت بسیار ضعیفی از آن نصیب یک موجود یا یک انسان می شود. حال انسانی که دارای صفت علم است فقط یک فیض از هزار فیض را می گیرد و در نتیجه در علم کامل تر می شود. اگر این شخص بخواهد به طور طبیعی پیش برود، حرکت استکمالی او در علم بسیار ضعیف و کند است.
اما اگر انسان خودش را از این واسطه های ضعیف برهاند و با یک واسطه ی بسیار قوی مرتبط شود که آن واسطه خودش بدون واسطه با خدا اتصال دارد، یا این که خودش را در شرایطی قرار دهد که عنایت خدا در آنجا بسیار است و فیوضات الهی بی حد و مرز وارد می شود. در اینجاست که انسان به طور ناگهانی در معرض تهاجم فیض علم قرار می گیرد و علوم و اسراری بر او باریدن می گیرد و چنین انسانی صاحب علم لدنی می شود.
پیامبر اکرم (ص) برای مدت ٢٣ سال برای مردم صحبت می کرد و هر روز مطلب نوتری را به مردم عرضه می کرد ولی علمش تمام نمی شد.

ب ٢) پیدا شدن سنخیت بین انسان ها با خدا و انسان کامل:

در ایام حج هر دو شرط برای حاجی فراهم است؛
از طرفی وجود واسطه ی اعظم و حجت الله الاعظم در آن مکان شریف است، که اگر حاجی توانسته باشد با انجام درست مناسک حج، روح خود را با روح آن بزرگوار پیوند بزند، اسرار فراوانی از روح مقدس ایشان به روح حاجی سرازیر می شوند.
از طرف دیگر اجتماعِ جمع کثیری از مسلمانان است، که اگر هر مسلمانی مظهر اسمی واحد از اسماء الهی باشد، در اینجا چون همه در یک جا جمع می شوند و مقصد همه ی آن ها خداست، بنابراین در واقع اسماء الهی در یک جا جمع می شوند و بین خدا و مسلمانان سنخیت تامی پیدا می شود و زمینه ی بسیار خوبی برای دریافت فیوضات کامل الهی به دست می آورند.
🔑البته به این امر دقت شود که باید نیت این جمع واحد، خدا باشد. چون هر شخصی در واقع همان نیّتش است (ای برادر تو همه اندیشه ای).
و از جهت دیگر تمامی انسان ها تشابه تامی پیدا می کنند با انسان کامل و امام. زیرا امام یک شخص واحد است که مجمع اسماء الهی است. و این انسان ها هم به خاطر داشتن نیت های واحد، که خدا باشد، ارواحشان با هم متحد شده و یک حقیقت واحدی را که مجمع اسماء الهی باشد، تشکیل می دهند.

ب ٣) پیدا شدن سنخیت بین انسان ها با خدا و انسان کامل:

این انسان های به ظاهر متکثر، و به معنا و حقیقت، واحد، سنخیت بسیار زیادی با خدا پیدا می کنند و در نتیجه قابلیت فراوانی برای دریافت فیوضات الهی به دست می آورند.

بعد از حج و بازگشت حجاج به اوطان خود هر حاجی در درون خودش قدرت های فوق العاده ای را می بیند. از یک طرف اسراری از باطن عالم بر او منکشف می شود، از طرف دیگر وجود خودش را که قبلا خشک و بی حاصل بود، سر سبز و با نشاط می بیند. مثل آن تنه ی خشک درخت خرما و آن زمین خشکیده ی زیر آن که در اثر پناه بردن مریم(س) بدان، تنه ی خشکیده سرسبز شد و خرما داد و از زمین چشمه ای جاری شد؛ یا مثل آن عصایی که در اثر تعلّق نفس موسوی بدان، زنده شد. توجه شود که در اثر تعلّق نفس انسان کامل به یک موجود، اول این که آن موجود به حیات برتر دست پیدا می کند و دوم این که این حیات جدید در این ها آثار جدیدی را هم ایجاد می کند.


البته علت این که حجاج در ایام حج به چنین مقاماتی دست نمی یابند در اثر همان غفلت هایی است که دارند و اینکه نیت های آن ها دنیاست. و زرق و برق بازارها، نیت های آن ها را پراکنده ساخته است.

۰ نظر ۰۹ تیر ۹۷