🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت زینب» ثبت شده است

بسمک یا حمید

***********

دوازده ظهور در باطن ما پنهان شده. ظهور علوی، ظهور حسنی، ظهور حسینی، ظهور سجادی، ظهور باقری، ظهور صادقی، ظهور کاظمی، ظهور رضوی، ظهور تقوی، ظهور نقوی، ظهور حسنی، ظهور مهدوی.

ما وقتی می خواهیم برگردیم به سوی خدا برویم با کدام ظهور باید برویم و برسیم؟ اینجا دیگر انسانها فرق می کنند. هرکس بر اساس شاکله ی وجودی خودش به یکی از این دوازده نور می رسد.

آنها که می خواهند سیر باطنی و انفسی آغاز کنند به یکی از اینها دست پیدا می کنند.

کسی که بخواهد با صفت حبّ خدا آشنا شود، به یکی از اینها دست پیدا می کند. کسی که بخواهد با صفت « حبّ » خدا آشنا شود و برخورد کند، او همانطور که دارد به باطن خودش می رود، از ناحیه ی منطقه ی حسینی بر او جذب وارد می شود. از ناحیه ی منطقه ی حسینی تجلی صورت می گیرد. امام حسین از باطن این انسان تجلی می کند؛ این را مندکّ می کند؛ وجود ظلمانی اش را مندک می کند و بعد او را فانی می سازد و بعد دوباره « فلمّا أفاق » فانی می کند و دوباره به هوشش می آورد. وقتی به هوش می آید، خودش را حسین می بیند؛ نه آن حسین در مرتبه ی اعلا. الآن دیگر یک شخصیت می بیند. وقتی دارد می رود به سوی آن منطقه ی حسینی خودش، به یک جایی می رسد که نور حسین بن علی علیه السلام او را روشن می کند؛ منتها باز منِ خود را از دست نداده، به خودش که نگاه می کند می بیند حسین است؛ مثل آینه...

وقتی آن حقیقت حسینی به شدت بر این انسان تابش می کند که آن وجود مجازی، منِ مجازی را مندک کند. اینجا دیگر انسان هرچه به خودش نگاه می کند، خودش را حسین می بیند؛ می گوید: أنا الحسین. و این موارد فنا در شهدای کربلا ایجاد شد.

آن زمانی که سر امام حسین علیه السلام از روی نیزه تجلی کرد بر وجود زینبی، « جعَلَهُ دَکّاً »؛ یکمرتبه حضرت زینب بیهوش شد، « فلمّا أفاقَ » وقتی بهوش آمد، آنجا « قال تبتُ إلیک و أنا أوّل المؤمنین » رأس مؤمنین هستم؛ رأس ایمان داران هستم. اینجا دیگر زینب خودش را حسین می بیند.

این است که فنا، وحدت می آورد.

همه ی کسانی که در کربلا حضور پیدا کردند، همه ی آنها بالاخره می شوند حسین. همه به مقام حسینی می رسند. این است که می فرماید:

جان چو در دلبر فنا شد، زان سر است

وقتی که جان انسان، روح انسان در دلبر فانی می شود، این انسان می شود دلبر.

جان عاشق نیست، جان دلبر است

کشتگان کربلا عین حق اند

عین وجود حق هستند. یعنی عین حسین اند.

زانکه غرق عشق هُویِ مطلق اند

البته عشق به حسین، همان عشق به الله است؛ عشق به هُو است. فرقی نمی کند.

زین سببشان در خطاب و در سلام

بأبی أنتم و أمّی گفت امام

آدمی بود که به همه ی اینها گفت: « بأبی أنتم و أمّی »

امام حسین به همه ی آنها گفت پدر و مادر فدای شما بشوند.

و بالاخره معلوم می شود که مقام اینها چه مقام بلندی است.

پدر و مادرم فدای خدا بشوند. چون اینها دیگر به مرتبه ی وحدت با خدا رسیده بودند.

هریکی را قطب و شاهنشاه خواند

از زبان حق، ولیّ الله خواند

این خطاب ار چه به لفظ جمع کرد

قصد از این جمع این که در جمعند فرد

هرچند گفت بأبی أنتم، جانم به فدای شما باد؛ منظور از شما، یعنی یکنفر. همه شان شدند یکی. همه شان شدند حسین. حسین هم که الله است.

آن مقام جمع الجمع است ای ولد

نیست آنجا صحبت از فرق و عدد

اینها به مقام جمع الجمع رسیدند؛ به مقام هویت رسیدند.

جان هفتاد و دو جمله کشتگان کربلا

زان فنا گشتند عین یک بقا

فانی و بعد، باقی شدند. فانی در روح حسین شدند و باقی در روح حسین گشتند. همان حسینی که اینها را در خودش جذب کرد و فرو ریخت. و اینها فانی شدند؛ دوباره عنایت حسینی آنها را به هوش آورد. اینها الآن که زنده شدند خودشان را حسین دیدند؛ دو چیز ندیدند؛ آن چشم احولی اینها بسته شد؛ از بین رفت. و همه شان خودشان را یکی دیدند؛ همه خودشان را حسین دیدند.

شما اگر به حبیب ابن مظاهر هم متوسل شوید واقعاً به امام حسین متوسل شده اید؛ به حضرت زینب هم متوسل شوید، به امام حسین متوسل شده اید؛ به حضرت حر هم که متوسل شوید واقعاً به امام حسین متوسل شده اید. فرقی بین اینها نیست.

 

جان هفتاد و دو نور ای نور عین

واحد است و واحدی عین حسین

جان هفتاد و دو نفر شد حسین. همه یکی شدند.

اولیا کآیات حق و راشدند

خود به معنی هم احد هم واحدند

زانکه در بحر فنا مستغرق اند

فارغ از تمییز عقل و فارق اند

آنکه جانش غرق بحر وحدت است

کی خبر او را ز فرق و کثرت است

گرچه دل نتوان گذشتن زین بیان

زانکه شیرین است حرف دلبران

هِل صفی لیک این بیان را ناتمام

مثنوی یکجاست شرح این کلام

کن جهان را پر شرر از نای عشق

فاش گو ز اشراق دل، اسرار عشق

گر حدیث از نی نوا گویی، رواست

چون محل عشق، دشت نینواست

**********************************

از بیانات عرشی حضرت علامه مروجی سبزواری

محرم سال 93- سبزوار

۱ نظر ۲۵ شهریور ۹۷

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۷

بسمک یا صبور یا شکور

******************

باز ماه ماتم و ماه تجلّی آن نازنین معشوق و عاشق حق رخ می نماید.

و جای تو در بین ما خالی است.

به یاد محرم سال 93

که تو بودی و شهر

سیاهپوش مظلومیتهای حسین بن علی

تو بودی و منبر حسینیه ای که رونق داشت؛

تو بودی و بیانات عرشی و ملکوتی که جان شیفتگان حسین را صیقل می داد.

محرم سال 93

با تو سیری بود در وجه اطلاقی حسین بن علی

مظلوم کربلا

نه

مظلوم تمام اعصار و دوران.

محرم سال 93

تو بودی و کشف الاسرار وجود حسین و زینب علی

تو بودی و شبهایی که لیلة القدر و لیالی عشر بود.

تو بودی و شبهایمان لیلة الإسرای مسجد الاقصای کربلا بود.

تو بودی و نغمه های عارفانه ای که عرشیان و ملکوتیان هم به پایش « فلیتنافس المتنافسون » بودند و « یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعین ».

تو بودی و شبهای مستی و مستانگی در بارگاه حضرت سیدالشهدا علیه السلام.

تو بودی ساقی آن شراب طهوری که « خِتامُهُ مِسک » بود و  « بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبین »؛ شراب سُکرآوری از جنس خون، متبرک به مُهر « ثارالله »؛ شرابی که « لا فیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُون »

چه شبهای عاشقانه ای.

چه شبهای پر نوری.

چه شبهای بی نظیری که مثالی در زمین نداشت؛

ختام مسک حقایق ناب محمدی و حسینی را برویمان گشودی؛

و جامهای تهی و

دلهای مشتاق و

چشمهای اشکبارمان را

با « ماء مَعین » انوار حسینی و زینبی

مستغرق ساختی و

ما در آن شبها

بی آنکه بدانیم و هشیار باشیم؛

غرقه در انوار حق بودیم و تجلیات اسمای حسنای الهی که با اسم حسین و زینب و عباس

مهمانمان ساختی.

آقاجان

به یاد آن بزم عارفانه و عاشقانه

به یاد آن سال و به یاد شبهای پر خاطره ای که بی خود از خویشمان می کردی و ما را با صفای وجودت به مهمانی عرشیانی می کشاندی که صاحبش حسین بن علی بود و زینب بنت علی علیهم السلام.

کجایی ساقی شراب طهور؟

کجایی استاد و هادی و معلم علوم و اسرار نامکشوف اهل بیت؟

کجایی که دلهای سوخته ی ما بسی تنگ است برای همنشینی و مصاحبت با قلب رؤوف و آن نگاه شیدا کننده ات که از بند این عالم پر زحمت و پر تزاحم برهانیمان و تن های تبدار و بیمار و خسته ی ما را در نهر جاری کوثر فاطمه علیها سلام الله غسل تطهیر دهی و ما را با خود به وجه اطلاقی مان سوق دهی تا دمی بیاساییم و طعم شیرین استقرار در دارالقرار جنت حق و جنت المأوای باری تعالی و دار السلام عشق و نور و ایمان را در وجود عطش زده ی ما سرازیر سازی؟

کجایی خطیب نورانی و حکیم متأله؟

کجایی مظهر نقاوت؟ شور نجابت؟ مظهر صبر و استقامت؟

دریغ از این فراق

دریغ از این هجران

دریغ از این سوز و درد بی پاسخ

_______________________________

ازین پس به بهانه ی این ماه و مظهر هویت حقه ی الهیه حضرت سیدالشهدا حسین بن علی علیهما السلام

رشحاتی از آن مجالس نورانی را در این جایگاه رفیع به خدمت شیفتگان اهل بیت تقدیم می داریم تا بلکه همه ی عالم و عالمیان بدانند که اگر تو در بین ما نیستی و در حبس جهل جاهلان و عناد معاندان اسیری، ولی بدان، که معروف سماواتیان و مشهور عرشیانی.

طوبی لک یا سیدی.

۱ نظر ۱۸ شهریور ۹۷

۰ نظر ۱۵ شهریور ۹۷

بسم ربّ الودود

***********

در فلسفه، کتاب های منظومه ی  حاج ملاهادی سبزواری، اسفار حضرت آخوند ملاصدرا، اشارات جناب شیخ الرئیس، حکمت الاشراق و مطالعات شیخ اشراق را در نزد اساتید بزرگی همچون انصاری شیرازی، جوادی آملی و حسن زاده آملی و اساتید دیگر خوانده و در عرفان نظری کتاب های فصوص الحکم حضرت شیخ اکبر، تمهید القواعد ابن ترکه، مصباح الانس ابن فناری را در نزد اساتید فوق الذکر و بعضی دیگر که به راستی علم را با نفس های قدسی خود همراه کرده بودند و در جان و دل شاگردان مستعد خود اشراق می نمودند، خوانده است.
شیخ ما در مورد فتوحات مکیه که بزرگترین اثر عرفانی در عالم اسلام است و محصول مکاشفات سبّوحی و اشراقات قدّوسی بزرگترین عارف اسلام حضرت شیخ اکبر محیی الدین عربی است، چنین می گفت؛ که من فتوحات را از خود شیخ اکبر آموختم.

این قسمت را از مطالبی که خود ایشان در شرح حال خود و در خاطرات خود نوشته اند نقل می کنیم:
"درسال ۱۳۸۸ که برای زیارت دخت مکرّم مولایمان امیرالمومنین علی علیه السلام، زینب کبری سلام الله علیها و حضرت والا دخت، رقیه، فرزند سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین سلام الله تعالی علیهما، به سوریه رفته بودم. روزی به قصد زیارت جناب سلطان العارفین، شیخ اکبر، محیی الدین عربی که در دمشق مدفون است رفتم. محل دفن او در قسمت شرقی دمشق و منطقه ای به نام صالحیه است و در بازار سر پوشیده ای، مسجدی ست که مدرسه‌ی علمیه‌ی اهل سنت نیز هست و در زیرزمین قسمتی از مسجد، مزار خود شیخ و تنی چند از فرزندان و شاگردانش قرار دارد. در آنجا نماز جناب جعفر علیه السلام را خواندم و به روح شیخ هدیه نمودم. هر چه توجه کردم، شیخ در استغراق شدیدی به سر می برد و اصلاً توجه به غیر نداشت، ولی سنگینی روح شیخ بسیار خسته و رنجورم نمود به طوری که با زحمت زیاد به محل سکونت بر گشتم.
دو روز بعد در حرم حضرت رقیه خاتون چنین به من الهام شد که به زیارت شیخ برو! من پس از زیارت والا دخت، رقیه خاتون، به مزار جناب شیخ رفتم و باز نماز جناب جعفر را خواندم و اهدا نمودم و این بار احساس کردم که فضای آنجا بر خلاف دفعه ی قبل که چنان سنگین بود، طوری که حتی نفس کشیدن به سختی انجام می شد، اما این بار فضا سبک بود و بعد از نماز توجهی به روح جناب شیخ نمودم و احساس کردم که ارتباط برقرار شده است. در درونم صدایی را شنیدم که گفت: از ما چه می خواهی؟ گفتم: فهم فتوحات را. همان صدا گفت چون به سبزوار برگشتی، یک ساعت به نیمه شب فتوحات را باز کن و بخوان، ما مشکلات آن را به تو تفهیم خواهیم نمود.
چون به سبزوار بازگشتم و همان برنامه را آغاز نمودم دیدم همچنان بود و لذا شب ها از ساعت ۱۱ تا ۱۲ در اتاقی خلوت نشسته و به مطالعه ی فتوحات مکیه می پرداختم و آن قدر از این مسئله احساس خوشحالی می نمودم که اگر سلطنت همه ی عالم را به من پیشنهاد می کردند، نمی پذیرفتم".