🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت فاطمه زهرا» ثبت شده است

سوره مبارکه کوثر که می فرماید:

 انّا اعطیناکَ الکوثر

، ما به تو کوثر را اعطا کردیم این کوثر حکایت از مقام دیگری هم برای حضرت زهرا می کند .چون کوثر را منطبق کردند بر حضرت زهرا سلام الله علیها . کوثر اصلش به معنای خیر کثیر است، ما به تو خیر کثیر عطا کردیم ، قرآن در بهشت از یازده نهر اسم می برد  وهمچنین از رودهای در بهشت و حوض کوثر که اصل و سرچشمه همه ی آن رودهاست و تمام رودهای بهشت از کوثر تغذیه می شوند ، و آب منشاء حیات است  ،بنابراین حیات در بهشت  به طور کلی از ناحیه حضرت زهرا سلام الله علیها است ، چنانکه حیات در دنیا از ناحیه ایشان است ، و آن حضرت منشاء حیات همه . موجودات عالم هستند ،اعم از جمادات و حیوانات و انسانها و ملائکه .

آب و حیات خیر کثیر است . آیه دیگر که از بعد دیگر کوثر را معنا می کند ، و آن آیه این ا ست که البقرة : 269 

 یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَد أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ

در این آیه صحبت از خیر کثیر شده که خداوند حکمت را به هر کس که بخواهد عطا می کند و به هر کس که خداوند حکمت را عطا فرمود به او خیر کثیر داده است .

اصل کلمه کوثر مبالغه در کثرت است ، کوثر بر وزن فَوعَل چیزی که خیلی زیاد است ، خیری که خیلی زیاد است. در این آیه شریفه کوثر را عبارت از حکمت دانسته  که خداوند به هر کس که بخواهد حکمت عطا می کند و به هر کس که حکمت عطا کرد خیر کثیری به او عنایت کرده است .

از آن طرف می فرمایند کوثر و خیر کثیر حضرت زهرا سلام الله علیهاست ، و در این آیه می فرماید : حکمت همان خیر کثیر است ، پس اینکه فرمود : انّا اعطیناک الکوثر ، ما به تو خیر کثیر دادیم ؛ پس بنابراین حضرت زهرا سلام الله علیها همان حکمت است و ایشان از مقام حکمت برخوردار است .

حکمت چیست ؟ حکمت خیر کثیر است و پس حضرت زهرا سلام الله علیها همان حکمت و خیر کثیر است .

حکمت معمولا در علم اخلاق یک معنا دارد و در عرفان یک معنا و در علم فلسفه معنای دیگر .در علم فلسفه وقتی می گویند حکمت به معنای قوه ای است که انسان می تواند بوسیله محاسبات عقلی در احوال وجود تحقیق کند و حقایق مربوط به وجود را کشف کند .مثلا در علم ریاضی از خصوصیات اعداد صحبت می کنند ، در علم طب از خصوصیات بدن صحبت می کنند ، در علم ستاره شناسی از خصوصیات ستاره ها صحبت می کنند ، اما در فلسفه از خود وجود صحبت می کنند که چه خصوصیاتی دارد ، مثلا وجود اصیل است ، وجود مشکک است ، حکمت آن علم به خصوصیات وجود است که انسان از راه عقل و استدلالهای عقلی بتواند آن خصوصیات وجود را کشف کند ، بنابراین می گویند حکیم کسی است که آن عصای استدلال را بردارد عقل خود را مجهز به عصای استدلال کند و در عالم وجود راه بیفتد و خصوصیات وجود را کشف کند ، در اصطلاح فلسفه به این می گویند حکیم .

در علم اخلاق حکمت عبارت است از آن حد وسط بین دو حد افراط و تفریط قوه ی فکریه. در علم اخلاق انسان دارای سه قوه است : قوه فکریه که با آن فکر می کند که چه بکنم که منافع را کسب کنم و ضررها را دفع کنم چطور تجارت را گسترش دهم، با فکر کردن منافع را به سوی خودش جلب می کند. قوه دیگر قوه شهویه است ، بعد از اینکه انسان فکر کرد که چطور منفعت را به سوی خود جلب کنم این قوه شهویه را استخدام می کند که برود آن منفعت را کسب کند، مثلا انسان تشنه است، با خودش فکر می کند آن آبی که روی میز است را باید بخورم ، فکر می کند که آن آب به مصلحت من است خوردنش ، اینجاست که این قوه فکریه شهوت را استخدام می کند و این قوه شهوت اعضا را به حرکت در می آورد و انسان می رود به طرف آب .قوه غضبیه اینطور است که وقتی انسان فکر میکند که چه کنم از ضرری خود را دور کنم ، مثلا وسط خیابان ماشینی به طرفش می آید قوه فکریه می گوید این ماشین با این سرعت برای تو ضرر است بنابراین خودت را دور کن، اینجا به قوه غضبیه دستور می دهد که انسان را دور می کند و این قوه اعضا و پاها را به حرکت در می آورد و انسان را سریع از خیابان دور می کند. پس اصل قوه فکریه است و آن قوه شهویه و غضبیه در خدمت قوه فکریه هستند، اول انسان با قوه فکریه، فکر میکند که چطور منافع را به سوی خود جلب کند و بعد قوه شهویه را به کار وامی دارد که انسان را ببرد به سوی جلب منفعت یا فکر می کند که چگونه آن ضرر را از خودم دفع کنم و بعد قوه غضبیه را به کار وا می دارد که انسان را از ضرر دورش کند. این قوه فکریه دو حد افراط و تفریط دارد، حد افراطش حالتی است که به آن می گویند شیطنت، از یک شاخه به شاخ دیگر می پرد و نمی گذارد بحث تمام شود و مرتب سوال میکند . یک حد تفریط هم دارد آن حد تفریطش بُله است یعنی ابله و کودن، نمی فهمد و باید برایش تکرار کنی، اما اگر آمد و آن قوه فکریه به آن حد وسط رسید ، نه آن حالت تیزی را داشت و نه آن حالت کودنی راداشت، یک حد متعادل بود، این حد تعادل را می گویند "حکمت". این حکمتی است که در علم اخلاق مورد بحث قرار می دهند. بنابراین این حکمت یک قوه است، این حکمت علم نیست مثل فلسفه .

در علم اسماء خداوند، در اسماء الحسنی وقتی می گویند حکمت، خداوند حکیم است، حکمت یعنی محکم کاری یعنی وقتی کسی کاری را انجام می دهد، در کارش محکم کاری کند، خداوند حکیم است، یعنی عالم را که آفرید محکم آفرید، متقَن آفرید، أتقَنَ کُل شیء، یعنی بنای این عالم را محکم آفرید. این عالم طوری است که فرمود:

ملک: تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (1)

الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى‏ فىِ خَلْقِ الرَّحْمَانِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى‏ مِن فُطُورٍ(3)

هیچ تفاوت و دو گانگی در خلقت آسمان و زمین نمی یابی. دوباره نگاه کن آیه ذره ای سستی و کجی در خلقت عالم می بینی؟ خیر یکنواخت و محکم است، بنابراین وقتی به خداوند می گوییم حکیم یعنی محکم کار خداوند کارش را محکم کرده.

حکمت در علم عرفان هم معنایی دارد که این مورد بحث ما است، اینکه ما می خواهیم بگوییم حضرت زهرا سلام الله علیها در مقام حکمت است، در مقام کوثر است و کوثر را خداوند می فرماید حکمت، خیر کثیر است ، البقرة : (269) یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ

که حکمت همان کوثر است، حکمت همان خیر کثیر است ، و این حکمتی که اینجا فرمود آنها نیست، که مثلا ما به حضرت زهرا سلام الله علیها علم به احوال وجود دادیم، یعنی علم فلسفه دادیم، نه، یا مثلا آن قوه فکریه به تعادل رسیده را دادیم، نه. یا محکم کار است، خیر اینها نیست، بلکه در اینجا معنای حکمت عبارت است از آن معرفت شهودی به ذات الله و اسماء و صفات خداوند، این حکمت است.

معرفت شهودی اینکه انسان به جایی برسد که خدا را ببیند، در این آیه که می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ، خداوند حکمت را به بعضی ها می دهد ، به آنهاییکه خودش بخواهد می دهد ، کسبی هم نیست که بگوییم خودمان یاد بگیریم این حکمت را خداوند باید به  انسان بدهد، خداوند خودش این حکمت را عطا می کند، این حکمت فضل الله است، فضل خداست، هبة الله است.

یک معنای حکمت، علم شهودی و قدرت مشاهده ی باطن افعال و اشیاء و افراد، انسان باطن اینها را بتواند ببیند.

پس حکمت عبارت است از آن قوه ی باطن بینی، این معنای جامع است .

آنجا که گفتیم انسان ببیند خداوند و اسماء و صفات را، خداوند و اسماء و صفات باطن هستند. بنابراین انسان بتواند خدا را که در باطن این عالم است مشاهده کند، اسماء و صفات که در باطن این عالم هستند مشاهده کند. حکمتی که عبارت است از خیر کثیر و این حکمت هبة الله است، آن حکمت عبارت است از آن قوه باطن بینی که انسان بتواند باطن عالم را مشاهده کند که خداست، باطن افراد و اشیاء را مشاهده کند. دیدن باطن افراد به این معنا که وقتی انسان به کسی نگاه می کند ببیند که این آدم باطنش جهنمی است یا بهشتی، ببیند که این انسان وجود ظلمانی دارد یا وجود نورانی دارد، این را ببیند .  

مثلا بعضی می گویند نمی دانم با فلان آدم شریک شوم یا نه، از باطنش بی خبریم، برای همین هم هست که شک می کنیم، تردید داریم، که آیا با او شریک شوم یا نه، یا می خواهد یا کسی ازدواج کند، نمی داند که با او ازدواج کند یا نه، به خاطر این است که ما باطن بین  نیستیم . باطن افعال، مثلا یک نفر صدقه می دهد که فعلی است، یا چند نفر ایستادند نماز می خوانند، نمازشان، نماز نورانی است یا ظلمانی؟ یکی هست نماز می خواند به بهشت می رود ، یکی هست نماز می خواند به جهنم می رود ، یک وقت یکی نماز می خواند برای رضای خدا ، یکی نماز می خواند برای اینکه به بهشت برود، یکی نماز می خواند برای اینکه به جهنم نرود، یکی نماز می خواند برای ریا که مردم ببین به او اعتماد کنند، نماز به قصد خدا نماز نورانی است، نمازی که قصد دارد به بهشت برود نورانیتش کمتر است، آنکه می خواند که به جهنم نرود آن هم نورانی است ولی خیلی کم است، آنکه به قصد ریا می خواند آن ظلمانی است. باطن اشیاء، مثلا مهمانی رفتم غذا جلوی من گذاشتند، نمی دانم آیا این غذا حلال است یا حرام ، که آیا باطنش ظلمانی است یا نورانی، اگر نورانی است بخورم ، اگر ظلمانی است نخورم .

اینکه ما باطن افراد و اشیاء و افعال را نمی توانیم ببینیم یعنی حکمت نداریم ، یعنی حکمت به معنای قوه باطن بینی را نداریم ،باطن بینی یعنی انسان خدا را مشاهده کند که حضرت امیر سلام الله علیه فرمودند : لم اعبد رباً لَم اره من خدایی را که نبینم عبادتش نمی کنم ، خب حضرت دارد خدا را می بیند ، یعنی قوه باطن بینی دارد ، که ما نداریم ، ما اسماء و صفات خدا را نمی بینیم ،ما ملائکه را نمی بینیم .

اینکه می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ ، روایتی هم هست فرمود : لیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعْلیمِ وَ التَّعَلُّمِ

بَلْ نُورٌ یقذفه اللَّهُ فِى قَلْبِ مَنْ یشاء

علم به کثرت تعلیم و تعلم نیست اینکه انسان زیاد مدرسه برود و مدرک بگیرد نیست ، علم نوری است که خداوند در قلب هر کس که بخواهد قرار می دهد ، این علم همان حکمت است و در این روایت حکمت بهتر تفسیر شده. جایگاه این حکمت و این علم قلب انسان است، وقتی که شما شب بخواهید حرکت کنید باید چراغ و نور داشته باشید، یعنی نوری از درون اتومبیل شما به بیرون بتابد، که راه را مشخص کند، فرض کنید ماشین چراغ نداشته باشد، اصلا یک قدم هم نمی شود رفت. ظلمت است، به این آدم نگاه می کنیم، نمی دانیم باطنش چیست، به نمازهای مردم نگاه می کنیم ، نمی دانیم باطن چیست، به کارهایی که انجام می دهند نگاه می کنیم نمی دانیم باطنش چیست ، پولهایی که از مشتری گرفتیم نمی دانم حلال است یا حرام، ظلمت است یا نور، ما نسبت به معاد جهل فراوانی داریم، نسبت به خداوند جهل فراوانی داریم، همین نمی دانم و تردید و جهل ظلمت است. انسانی که در یک ماشین بدون چراغ نشسته نمی داند که جلوی او کوه است یا پرتگاه است، همین شک و نمی دانم ظلمت است، نسبت به افراد در ظلمت هستیم و نمی دانیم افرادی که با ما هستند انسانهای خوبی هستند یا بد، در باطن نورانی هستند یا ظلمانی. ما نسبت به توحید جهل داریم، نسبت به معاد همین طور، همه ی زندگی ما در جهل است، برای همین هست که همیشه اشتباه می کنیم، علامت این است که در قلب ما نور وجود ندارد. اگر همان اتومبیل نوری داشته باشد که بتابد بیرون، این نور خوب می تواند راه را روشن کند، همین که نور آمد ظلمت برطرف می شود شک و خطا هم برطرف می شود، با یقین حرکت می کند، خطا برطرف می شود ثواب می آید .

همانطور که نور ماشین از چراغ هایش باید بتابد بیرون، نوری که از ما باید به بیرون زند، و باطن انسانها را روشن کند، باطن افعال و اشیاء را روشن کند ، این نور از قلب انسان باید بتابد،" قلب مرکز نور است " ، قلب مرکز خداست، القلب حرم الله، فلا تسکن حرم الله غیر الله، قلب انسان جایی است که شیطان زمانی که آدم را سجده نکرد و خداوند بیرونش کرد گفت چند چیز می گویم که من را تا آخر زنده نگه بدار و من را بر اولاد عالم مسلط کن، کاری کن مثل خون درون انسانها جاری باشم، ولی گفت کاری کن که به قلب انسان دست پیدا کنم، فرمود: خیر قلب مال من است ، القلب حرم الله ، و خداوند نور است بنابراین در قلب هر انسانی نور وجود دارد و آن مقام نورانیت انسان است ، چرا این نور بیرون نمی زند ؟

یک وقت هست ماشین چراغ ندارد ، چراغش سوخته ، یک وقت هست چراغ دارد روی چراغ را گل فراگرفته لذا وقتی چراغ را روشن می کنی نور نمی زند بیرون ،مثل اینکه چراغش خراب است ، انسان اینطور نیست نور نداشته باشد ، دارد ، منتها بر روی این نور قلب حجاب فرا گرفته المطففین : 14 کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون ،

بر روی قلب انسانها از ناحیه اعمالی که انجام میدهند، کارها و رفتارو حرفهایشان ، رین و چرک روی قلب ها را فرا گرفته ،رسوباتی روی قلب انسان را فرا گرفته، هر کاری ما انجام می دهد اثرش روی قلب می رود، هر حرفی که می زنیم، هر نگاهی که می کنیم هر غذایی که می خوریم اثرش روی قلب انسان می رود ،و قلب انسان فقط از اعمال حرام نیست که حجاب روی آن را فرا می گیرد ، حتی ازاعمال حلال ولی لغو و بیهوده ، انسان می نشیند دو پرس غذا می خورد، حلال است اما همین لقمه ها بر روی انسان اثر ظلمت می گذارد .

بنابراین قلب ما که مرکز نور خداست ، بر روی این قلب حجاب است ،و این نور نمی تواند بیرون بزند ،اگر کسی موفق شد این حجابها را از روی قلب خودش پاک کند ،اینجاست که نور از قلب انسان بیرون می زند .

بعد می بینی که وقتی زلیخا درها را به روی حضرت یوسف می بندد ،اینجاست که قرآن می فرماید : یوسف : 24 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ

زلیخا میل به یوسف کرد و اگر یوسف برهان رب نمی داشت او هم میل می کرد ، عصمت این است ، که اصلا یوسف میل و اراده نکرد چون برهان رب داشت ،برهان رب یعنی چه ؟ یعنی وقتی حضرت یوسف در آن وضعیت قرار گرفت آتشی را دید که در آنجا برافروخته شده است ،یا در روایات دیگر آمده اژدهایی را دید ، یعنی حضرت یوسف توانست باطن عمل زنا را ببیند ،باطن عمل زنا آتش است یا اژدها ،بنابراین کسانی که به این عمل مبادرت می کنند ،در این دنیا باطن این عمل در قیامت ،برایشان آشکار می شود که آتش است ، اینها خودشان را درون آتش می بینند ، باطن این عمل برای حضرت یوسف آشکار شد ،این قوه باطن بینی هست .

این برهان رب همان " حکمت " است .همان نوری است که از قلب حضرت یوسف می تابد و باطن فعل و عمل را آشکار می کند ،پرده از روی فعل برمی دارد .ما این باطن را نمی بینیم.اگر انسان برهان رب داشته باشد ، حکمت داشته باشد و این نور قلب را داشته باشد وقتی در مقابل عمل قرار می گیرد باطن این عمل را می تواند ببیند ،و باطن این عمل آتش است ؛یک وقت هست کسی را به زنا دعوت کردند دلش می خواهد برود ،علاقه دارد ، نفسش کشش دارد ،ولی نمی رود می گوید از عذاب خدا می ترسم ،خودش را نگه می دارد ،اما یک وقت هست که انسان میل ندارد ،عصمت این است ،این عصمت قلبی است ، آن عصمت ظاهری است ،کسی که به طرف شراب و زنا و دروغ نرود ،یک عصمت ظاهری دارد ، اما در قلب خودش میل دارد به این افعال ،میل به ربا دارد ، چون پول بی زحمتی است که هر ماه به دستش می آید ،ما عصمت قلبی نداریم ،ممکن است کار را انجام ندهد ولی در قلب میل دارد .

اما اگر انسان نور قلب و حکمت داشت ،یا کوثر داشت ،می تواند باطن اینها را ببیند ، اگر قرآن می فرماید : النساء : 10 إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً

یا می فرماید اینها مثل آدمهایی هستند که جن زده هستند ،شیطان اینها را مس کرده ، اینها باطن ربا است ،باطن ربا را قرآن برای ما معرفی کرده ،باطن ربا آتش است که درون شکم ریخته می شود ،باطن زنا آتش است .باطن غیبت الحجرات : 12 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ

غیبت نکنید آیا دوست دارید کسی از شما گوشت مرده دیگری را بخورد ،قرآن باطن را به ما معرفی می کند ،باطن کسی که غیبت می کند ، مثل این است که همان شخص مرده گوشت تنش را باید بخوری .

کسی که نور رب دارد و حکمت قلبی دارد ،کوثر دارد ، وقتی به ربا نگاه می کند ،آتش می بیند ، وقتی انسان باطن این افعال را ببیند اصلا میل نمی کند ، عصمت قلبی این است ، ما ممکن است گناه نکنیم ،ربا نخوریم .ما الا ن نسبت به ربا معصوم هستیم ،اما بدمان نمی آید اگر شریعت حلال می کرد می خوردیم . ما ترک گناه می کنیم اما از ترس عذاب خدا ،این عصمت ظاهری بدرد نمی خورد ،عصمت قلبی آن است که قلب باز باشد ،حجابها از روی قلب کنار رفته باشند و نور قلب از درون قلب بیرون بزند ،قلب محل خداست ، القلب حرم الله ،خداوند در قلب انسان است و  این نور خداوند بزند بیرون .وقتی بیرون بزند انسان می تواند باطن عمل زنا را که آتش است ببیند .

انسانی که در عصمت قلبی است اصلا میلی به گناه نمی کند .فرق بین عصمت معصومین و ما این است .ما هم می توانیم معصوم باشیم ، خیلی از افرادی هستند که زاهدند ،با چشمشان حرام نمی بینند ، با گوششان حرام نمی شنوند ،با زبانشان حرام نمی گویند ،ربا نمی خورند ،اما در قلب میلش هست .اما نور قلب چون از باطن انسان حرکت می کند ،بنابراین باطن ها را روشن می کند ،باطن افراد را می تواند ببیند ، انسانهایی که شیطان صفتند ،می تواند درونش راببیند ، مثل اینکه غذای خوشمزه ای است ولی درون آن سم است و شما می دانید که درون آن سم است و میلی به آن هم ندارید چون باطنش را می بینید ، باطنش مرگ و هلاکت است ، با اینکه خوشمزه است اما نمی خوریم ،همچنین اگر غذایی حرام بود اگر انسان بتواند ببیند باطن آن را ، آن ظلمت را ببیند ، نمی خورد .آن عصمت واقعی آن عصمت قلبی است لذا قرآن می فرماید : یوسف : 24 وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ .

یوسف اگر برهان رب نمی داشت میل می کرد ، برهان رب همان حکمت ، همان کوثر و نور قلب است .

راه رسیدن به این حکمت و نور باطن چیست ؟ دو حالت دارد : یک وقت هست خود انسان شروع می کند به مجاهده و ریاضت و  عبادت ،و تا جایی که می توانم روی قلب خود را باز می کنم ،مثل کسیکه آینه ای دارد.

روی این آینه را زنگار گرفته ، این را صیقل می زند، من هم می نشینم در خانه، در خلوت، با ذکر و عبادت و ریاضت تا جایی که می توانم روی آینه قلبم را صیقل می زنم ،به همان مقدار این آینه می تواند نور را منعکس کند ،آینه قلب من می تواند نور خدا را منعکس کند ،و من به همان مقدار به برهان رب دست پیدا می کنم ،اما نوری و حکمتی هست که بی زحمت بدست می آید ، یعنی خداوند خودش به انسان افاضه می کند ، می فرماید : یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ ، آن قسمت اول که خود انسان با ریاضت و صیقل دادن این کار را می کند ،مثل داستانی است که مولا در مثنوی نقل می کند ، که می گوید نقاشان چین و نقاشان روم با هم مسابقه دادند در قدیم در چین هنر نقاشی فوق العاده پیشرفته بود ،اینها گفتند ما در نقاشی سرآمد هستیم ، رومیها هم می گفتند ما بهتر هستیم ، پادشاه خواست امتحانشان کند ، سالن بزرگی را قرار داد ، پرده ای هم در وسط زد ، چینی ها شروع کردند روی دیوار نقاشی کردن ، رومیها گفتند ما نه رنگ می خواهیم نه قلمو ، ما سمباده و سوهان می خواهیم ،تا توانستند دیوار را صیقل زدند ، بعد از مدتی پرده را برداشتند ، چراغها را روشن کردند ، تمام نقاشی که چینی ها اینطرف کشیده بودند ،همه آنطرف افتاد و خیلی زیباتر ،با جلوه بهتر و پادشاه آن نقاشی را خیلی پسندید .

کسانی که به نور قلب از راه زحمت و صیقل و ریاضت دست پیدا می کنند اینطور هستند ،خوب است و انسان باید بالاخره به این نور قلبی برسد ،هرکس بتواند در این دنیا نور قلبش را استخراج کند در قیامت این نور : الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ ، این نور در جلو و دوطرف و پشت سرش می رود و انسان در پرتو این نور از صراط می گذرد و وارد بهشت می شود ، هر کس هم در این دنیا به این نور قلب دست پیدا نکند ،باید از روی پل صراط کورمال کورمال رد شود چه بسا بیافتد درون آتش ، هر انسانی نورانیتش در قیامت به مقدار نورانیتی است که در این دنیا توانسته باشد به آن برسد .

اما یک دسته دیگر هستند که آنها این نورانیت را بی  زحمت بدست آوردند ، زحمتی برایش نکشیدند ،اینها افرادی هستند بسیار قلیل ،کسانی هستند که از چنان قوت وجودی برخوردارند که اینها مقام قربشان به صفات خدا آنقدر قوی است که در حفظ و حمایت خدا هستند ، و خداوند خودش اینها را محافظت می کند ، نمی گذارد ذره ای ناخالصی روی قلب اینها بنشیند ،اینها در حفظ و عنایت خدا هستند ،و نور خداوند مستقیم بر اینها می تابد نه با واسطه ، نیازی به زحمت هم نیست ، ما که قلبمان ضعیف است از دنیا متاثر می شود ، کدورات دنیا بر قلبمان می نشیند ، یک عده ای هستند آنقدر وجودشان قوی است که اصلا شیطان نمی تواند در وجود اینها نفوذ کند ، اینها کسانی هستند که مطهر به طهارت ازلی هستند .اینها صلب پدرانشان پاک بوده ، رحمهای مادرانشان پاک بوده ،اینها منحصر هستند در چهارده نفر .

این مقام نورانیت یا مقام حکمت که اعطایی از طرف خدا باشد و انسان زحمتی برای آن نکشیده باشد و خداوند مستقیما این حکمت و نورانیت را یا این برهان رب را به او اعطا کرده باشد ،این نور را به آن می گوییم کوثر .

کوثر آن خیر کثیر است ، آن حکمت و آن نور است که خداوند خودش بر انسان افاضه میکند ، آن هم انسانی که مطهر به طهارت ازلی باشد نه مطهر به طهارت اکتسابی در این دنیا.

اینجا اگر می فرمایذ : الکوثر : 1 إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ

یعنی ما به تو خیر کثیر دادیم ، فاطمه را به تو دادیم ، کوثر است ، یعنی در مقام حکمت است . کوثر یعنی خیر کثیر . پس فاطمه حکمت است و فاطمه نور است و برهان رب است  و دارای عصمت است .

پس کوثر حکایت از دو مقام از مقام های حضرت زهرا سلام الله علیها می کند ،یکی مقام اتحاد با اسم الحی و یکی هم مقام حکمت ، به معنای نورانیت قلب و مقام عصمت قلبی که حضرت زهرا سلام الله علیها دارای این مقام بوده اند

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۷

الله جامع جمیع صفات هست. یک وقت هست شما خداوند را با صفت شنوا بودن ملاحظه اش می کنی خداوند می شود سمیع. یک وقت است که با صفت بینا بودن ملاحظه اش می کنی خدا می شود بصیر. یک وقت با صفت خلق کنندگی ملاحظه اش می کنی خدا می شود خالق. اما اگر خدا را با همه ی صفاتش ملاحظه کنی خدا می شود الله. لذا وقتی می گوییم الله یعنی خدایی که جامع جمیع صفات هست.

خب این الله یک تابشی دارد، نوری از او ساطع می شود وجودی از او صادر می شود. این وجود در اولین مرتبه ی خودش، در عالی ترین مرتبه ی خودش، عقل اول را تشکیل می دهد. عقل اول همانی هست که در شریعت به او می گویند کتاب مکنون "فی کتاب مکنون و انه  " کتاب مکنون به او می گویند این عالی ترین موجود آفرینش هست و اولین مخلوق خداست. اول ما خلق الله العقل. اولین چیزی که خداوند خلق کرد در روایت هست در اصول کافی عقل است.عقل اول اولین موجود کامل ترین موجود. در مقام قرب الی الله هست. ملکی ست از ملائکه خدا. فلاسفه به آن می گویند عقل کل یا عقل اول، تمام اسماءالله. تمام اسماءالله به عقل اول می تابد. عرض کردم تمام اسماءالله در مرتبه الله جمع هستند همگی.یعنی حی و مرید و سمیع و بصیر و علیم و قدیر و خالق و رازق و سلام و مومن و مهیمن وعزیزو جبار و متکبرهمه اسماءالله همه هزار اسمی که دارد. همه در الله به یک وجود واحد جمع هستند.

مثلا شما دقت بفرمایید نور، نوری که از خورشید ساطع می شود دیگر از هفت رنگ تشکیل شده است: بنفش، نارنجی، آبی، سبز، زرد، نیلی و قرمز. این هفت رنگ هست، همه این هفت رنگ در خود خورشید یک وجود واحد هستند، همه شان به یک وجودند. شما اگر به خورشید نگاه کنید هفت تا رنگ نمی بینید نور سفید می بینید. حالا این نور واحد که جامع همه هزار تا اسم هست، این می تابد به آینه ی عقل اول، در عقل اول هم یک نور تشکیل می شود منتهی آن نور هم یک نور واحد است. باز شما فرض کنید همین نور خورشید هم هفت تا رنگ هست همه شان با هم ترکیب شده اند در خورشید یک نور سفید شما بیشتر در خورشید نمی بینید، فرض کنید او بتابد به یک آینه، خب در همان آینه هم یک نور بیشتر وجود ندارد، یک نور سفید وجود دارد، بعداً در مرتبه دوم از آن نور از آینه می تابد به نفس کل که در شریعت به آن می گویند کتاب مبین یا جبرئیل؛ آن عقل اول را می گویند کتاب مکنون، مکنون یعنی بسته شده یعنی تمام اسماء خدا در او مکنون اند، بسته شده هستند، همه شان به یک وجود واحد هستند اما نفس کل را می گویند کتاب مبین، کتاب باز یا امام مبین. در اینجا اسماء خدا که به جبرئیل برخورد می کنند، به نفس کل برخورد می کنند اینجا در واقع جبرئیل سه کار می کند. یکی این که این نور واحد را بازش می کند.

منشور را دیده اید، منشور یک جسم شیشه ای ست، یک جور خاصی تراش می دهند وقتی نور خورشید به آن می خورد از آن ورش هفت تا رنگ در می آید، تجزیه کننده نور هست. باز یک مثالی بزنم: نور خورشید را درنظر بگیرید، بعد از آن خورشید  شما فرض کنید در آن بالا، بیست متری یک آینه قرار داده اند، در اینجا هم در روی زمین یک منشور قرار داده اند، نور خورشید یک نور واحد بیشتر نیست سفید است، این نور می تابد در آن آینه ای که در آن بالا قرار داده ایم. همه انوار در درون آن آینه می تابند و لذا آینه صاحب یک نور واحد هست، یک نور سفید از آنجا که می تابد به آن منشور، اینجا منشور تجزیه اش می کند به هفت رنگ درش می آورد، این قوس قزح را دیده اید در آسمان؟ رنگین کمان کار همان منشور را می کند. یعنی نور که از آن خورشید می تابد بر ابرها یک حالتی دارند که نور را می شکنندش، تفصیلش می دهند و لذا به هفت رنگ  تبدیلش می کنند. منشور کار همان را می کند. بنابراین ببینید خورشید، آینه، منشور. در خورشید یک نور واحد قرار دارد بعد می تابد در آینه در آینه هم یک نور واحد قرار دارد از آینه می تابد در منشور، منشور جدا می کند، مجزا می کند. و لذا آن نور واحد سفید را به هفت تا رنگ تجزیه می کند.

نور خداوند از مرتبه الله می تابد به آینه ی عقل اول، دست به آن نمی خورد یعنی آن نور همان جور که واحد است همان جور سفید هزار تا اسم در یک نور واحد جمع اند، در اسم نور این را دقت کنید که یکی از اسماء خداوند اسم النور است البته نور همان است که فلاسفه به آن می گویند وجود. منتهی فلاسفه به آن می گویند وجود، در قران به آن می گویند نور. این نور همان وجودی ست که از اسماء خدا می تابد به آینه عقل اول و تمام اسماء الله همه شان در این اسم نور جمع هستند. بنابراین در عقل اول که این می آید این جامعیت خودش را حفظ می کند نور؛ از آنجا که می تابد به جبرئیل، جبرئیل اسماء را بازش می کند یعنی تبدیل به هزار اسم می کند؛ این یک کار. یک کار دیگر هم می کند جبرئیل و آن این که اسماء را تنزل می دهد به عالم طبیعت یعنی مثلا اسم هادی را تنزل می دهد به عالم طبیعت می شود پیغمبر. لذا پیغمبر همان اسم الله هست. اسم هادی هست اما ضعیف شده آمده به این جا، شده پیغمبر.  پیغمبر عبدالهادی هست. یا مثلا علی (ع) مظهر این عدل است لذا علی (ع) می شود مظهر اسم العدل می شود عبد العدل. به هر حال همه موجودات عالم اینها همه شان این جبرئیل وقتی اسماء را باز کرد از امر اینها را تنزلشان می دهد می آورد به عالم پایین عالم ماده، تبدیل شان می کند به وجود مادی؛ این هم یک کار. لذا تمام موجودات عالم اسماءالله هستند. اسماءالله فقط آنها نیستند که در ذات خدا هستند. ماها همه مان اسماءالله هستیم ماها همه مان نازل شده ازاسماء خدا هستیم یکی نازل شده ی اسم رحمان هست، یکی نازل شده ی اسم لطیف هست، یکی نازل شده اسم منتقم هست، یکی نازل شده ی اسم جبار هست. خلاصه همه ی ماها، همه موجودات عالم. مثلا یک برگ گل، این مظهر اسم لطیف هست لطیف وقتی می آید پایین یکجا تبدیل می شود به برگ گل، یک جا تبدیل می شود به آب. این می شود عبداللطیف. به هر حال این هم یک کار که وقتی اسماء را باز می کند از هم این ها را تابش می دهد می آورد به پایین تبدیل شان می کند به موجودات مادی. یک کار سومی هم می کند و آن اینکه باز با همان اسمایی که در درون خودش هست اینها را تدبیرشان می کند چون بالااخره جبرئیل این جور نیست که اسماء را تنزل داد آورد به عالم ماده، خودش خالی شود از اسماء؛ نه! وقتی نور خورشید از خورشید می تابد در آینه درست است که این نور در آینه حضور دارد، خورشید که از نور خالی نشده است که یا اگر آینه می تابد بر آن منشوراین نور از درون آینه خالی نمی شود که این هست در درون آینه همین است وقتی جبرئیل تنزل داد اسماء را آورد پایین خودش از اسماء خالی نمی شود که بعدا دوباره یک کار دیگه ای که می کند  با اسمائی که درون خودش هستند اینها را تدبیرشان می کند، با اسم هادی که در درون خودش هست پیغمبر را تدبیرش می کند،  با اسم لطیف آن برگ گل را تدبیرش می کند. 

 

***************************************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا سلام الله علیها

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظه الله

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۷

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۷

هو الطاهر

********

قرآن یک حقیقتی را مطرح می کند و آن اینکه اصل قرآن کجا بوده؟ آیا اصل قرآن همین کتابی است که در دست ماست؟ مسلماً نه.

قرآن مجموعه ای از آیات است که اینها توسط جبرئیل بر قلب پیغمبر نازل شد، البته نه اینکه جبرئیل مستقیم بر قلب پیغمبر نازل کند، مسأله نزول جبرئیل نیست؛ مساله اینست که روح پیغمبر آنقدر لطیف و طاهر است که اوج می گیرد و بالا می رود، با مقام جبرئیلی اتحاد برقرار می کند؛ جبرئیل پایین نمی آید؛ فرمود: « و ما منّا إلا  له مقام معلوم» ؛ هرکدام از ما ملائکه یک مقام معلومی داریم نه از آن بالاتر می رویم نه پایین تر می آییم.

جبرئیل نمی تواند از مقام خودش نزول کند بیاید در حد عالم ماده، بلکه روح پیغمبر است که صعود می کند ، در همه ی موجودات عالم فقط روح انسان است که می تواند پایین بیاید؛ صعود یا نزول کند؛  و الا نه روح حیوانات می تواند صعود کند بالا برود نه روح ملائکه می توانند نزول کنند و پایین بیایند. فقط روح انسان است که اگر نزول کند از حیوانات پست تر است؛ { اولئک کالأنعام بل هم أضل} . از حیوانات هم پست تر می شود؛ اگر صعود کند از جبرئیل هم بالاتر می رود به جایی می رود که جبرئیل می گوید اگر یک قدم دیگر با تو بیایم می سوزم؛ فقط روح انسانی است؛ نه روح حیوان می تواند بالا برود؛ نه ملائکه می توانند پایین بیایند؛ روح انسان است که بالا می رود و پایین می آید؛ بنابراین، در واقع روح پیامبر است که صعود می کند و بالا می رود و با مقام جبرئیلی اتحاد برقرار می کند،  و از جبرئیل قرآن را می گیرد؛ قرآن را که گرفت بر قلب پیغمبر منعکس می شود، حقیقت قرآنی بر قلب پیغمبر نازل می شود،

قرآن می فرماید که اصل قرآن ، « إنّه لقرآن کریم؛  فی کتاب مکنون ؛ لا یمسّه إلا المطهّرون » می فرماید قرآن یک کتاب کریم است؛ یک کتاب ارزشمند است؛ در کتاب مکنون است .

________________________

عالم آفرینش دارای مراتبی است؛ عالی ترین مرتبه ی عالم آفرینش را فلاسفه می گویند: « عقل اول »؛ شریعت به آن می گوید: « کتاب مکنون » ؛ عقل اول، اولین مخلوق است.

فرمود: « اول ما خلق الله العقل» . اول چیزی که خداوند خلق کرد عقل بود. عقل اول.

عقل اول یک موجودی است که تمامی عالم از ازل تا ابد، از آن بی نهایت تا آن بی نهایت، موجودات عالم از ازل تا ابد در عقل اول حضور دارند؛ بنابراین عقل اول، اول مخلوق خداست، اول موجودی است که خداوند او را خلق کرد؛  و این عقل اول شامل تمامی موجودات ، یعنی همه ی ما الان در عقل اول هستیم؛ از آنجا نزول کردیم آمدیم اینجا؛ یعنی موجودات از علم خدا می آیند به عقل اول، از عقل اول می آیند به نفس کل که می شود جبرئیل، از نفس کل نزول می کند به اینجا می آید که ماها پیدا می شویم؛ همه ی موجودات عالم، هر چه که در عالم طبیعت می بینید از خورشید و ماه و ستارگان و درختها و دریاها و صحراها و حیوانات و نباتات و جمادات، همه و همه ی ما اول در عالم علم خدا بودیم، که آن علم خدا را « عرش » می گویند. آمدیم به مقام عقل کل. از آنجا آمدیم به مقام نفس کل، که عرض کردم نفس کل، جبرئیل است؛ از نفس کل به عالم طبیعت آمدیم؛ ما نزول کردیم به اینجا آمدیم؛ این مراتب را پشت سر گذاشتیم. موجودات مستقیماً از عالم علم خداوند می آیند وارد عالم عقل کل می شوند یا عقل اول، عرض کردم عقل اول، یک موجود بی نهایت است؛ تمام موجودات عالم هم در این عقل اول حضور دارند؛ قرآن در همین عقل اول است؛ روح پیغمبر می فرماید که قرآن در کتاب مکنون است؛ کتاب یعنی بسته شده، یعنی چی بسته شده؟  یعنی هر کسی نمی تواند به آن دست پیدا کند؛ « فی کتاب مکنون » یعنی قرآن در عقل اول است، در کتاب مکنون است؛ « لا یمسّه إلا المطهّرون ». کسی نمی تواند به حقیقت قرآن دست پیدا کند، مگر مطهرون.

مطهرون کسانی هستند که روح آنها قدرت دارد می تواند اوج بگیرد؛ صعود کند؛ آنقدر بالا برود که از همه ی ملائک بگذرد، از جبرئیل بگذرد برود با عقل اول اتصال برقرار کند؛ با کتاب مکنون اتصال پیدا کند؛ با همین « اول ما خلق الله » اتصال پیدا کند و قرآن را از آنجا بگیرد ؛

« لا یمسه إلا المطهرون»؛ این قرآن در کتاب مکنون است و کتاب مکنون همان عقل اول است. « لا یمسه إلا المطهرون» جز مطهرون نمی توانند با عقل اول تماس بگیرند.

پس بنابراین بعضیها مطهرون هستند؛ چه مطهرونی؟ آیا هر کسی می تواند به این طهارت برسد؟ این مطهرون چه کسانی هستند؟

در قرآن این مطهرون معرفی شده اند که چه کسانی هستند؟

قرآن در مورد مطهرون می فرماید:

« إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا»

خداوند اراده کرده است که شما اهل بیت را تطهیر کند تطهیر کردنی.

خداوند اراده کرده است که رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور کند.

« و یطهرکم تطهیرا »

و شما را طاهر گرداند، طاهر کردنی.

 از اینها این مساله بر می آید که اهل بیت کسانی هستند که در مقام طهارتی هستند که این طهارت، یک طهارت اختصاصی است؛ شما در این آیه به سه مطلب عنایت بفرمایید که عظمت این طهارت معلوم شود؛ یکی اینکه اول می فرماید: « إنما» ؛ إنما برای حصر است. یعنی چنین است و جز این نیست. یعنی حتماً، حتماً این اتفاق افتاده است.

« یرید الله » خداوند اراده فرموده؛

« لیذهب عنکم الرجس أهل البیت »

خداوند خودش پلیدی را از شما دور کند، نه اینکه اینها خودشان با زحمت، با مشقت، با ریاضت ، با مجاهدت پلیدی را از خودشان دور کنند؛ خداوند این طهارت را در آنها ایجاد کرده؛ « لیذهب عنکم الرجس » ؛ خود خدا، اراده فرموده که آلودگیها و پلیدیها را از وجود شما دور کند.

شما را طاهر گرداند؛ « تطهیراً » ؛ در اصطلاح می گویند مفعول مطلق نوعی است که برای تأکید می آید. در عربی اینچنین است. می گوید: « ضربتُ ضرباً » زدم یک زدن درست و حسابی. این ضرباً که بعداً می آید، تأکید می کند آن ضربتُ را. این هم همان است. می فرماید: یطهرکم تهطیراً.

خداوند می خواهد شما را طاهر گرداند، یک طاهر کردن عجیب. خیلی واقعی.

بنابراین در این آیه ، اولا « إنما » آمده که دارد تأکید می کند؛ ثانیاً این طهارت یک طهارت اکتسابی از طرف خودشان نیست؛ یک طهارتی است که خداوند در اینها قرار داده.

و ثالثاً تأکید می کند و می فرماید: « یطهرکم تطهیراً »

طاهر گرداند شما را طاهر کردنی.

در آن آیه فرمود که:

« فی کتاب مکنون لا یمسّه إلا المطهرون »؛ قرآن در کتاب مکنون است؛ در عقل اول است که جز روح مطهرون نمی تواند به آن عقل اول برسد.

و در این آیه مطهرون را برای شما معرفی می کند؛ مطهرونی که به آن مقام می رسند و قرآن را از آنجا می گیرند چه کسانی هستند؟ این مطهرون، اهل بیت هستند.

حالا اهل بیت چه کسانی هستند؟

در روایات شیعه و سنی اهل بیت را در تفسیر همین آیه آورده اند. همین آیه « إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت » هم مفسرین و راویان شیعه هم مفسرین و راویان سنی می گویند که این آیه در شأن حضرت رسول خدا، حضرت علی علیه السلام حضرت فاطمه سلام الله علیها و امام حسن و امام حسین وارد شد که حضرت این عده را ، حضرت علی علیه السلام آمدند، ایشان را آورد زیر عبای خودش. بعد حضرت فاطمه، امام حسن، امام حسین، اینها را در زیر عبای خودش قرار داد و فرمود اینها هستند اهل بیت من هستند که خداوند اراده فرمود اینها را طاهر گرداند.

بنابر این ، مطهرون اهل بیت هستند.

حالا، این طهارتی که خداوند به اینها داده و خودش این طهارت را به اینها افاضه فرموده، چه طهارتی است؟ اولا طهارت جسمانی. ثانیاً طهارت فعل. یعنی در آنها هیچگونه فعل حرامی به وقوع نمی پیوندد. و حتی فعل حلال لغو. چنین عملی هم حتی از اینها صادر نمی شود. و ثالثاً طهارت خیال. یعنی در اینها هیچگونه خیال باطل و لهوی اصلا در خیال اینها عبور نمی کند؛ در خیال اینها فقط و فقط خدا حضور دارد و بس.

از آن بالاتر، طهارت عقل. یعنی هیچگاه در استدلالهای خودشان و تشخیص حسن و قبح، خطا نمی کنند. و بالاتر از آن طهارت قلب؛ یعنی در قلب اینها هیچ نقطه ی ظلمانی وجود ندارد. قلب نورمحض، سفیدی محض ذره ای در قلب اینها سیاهی نیست و از این بالاتر طهارت روح که روح اینها یک روح بی نهایت است.

ببینید

عرض کردم قرآن در کتاب مکنون است.

کتاب مکنون یا همان عقل اول یک موجود بی نهایت است.

و تمامی موجودات عالم از ازل تا ابد در عقل اول حضور دارند. قرآن یک عرضی دارد به اندازه ی همه ی عقل اول. اگر قرآن در این دنیا یک کتاب محدود است، اما در عقل اول قرآن یک حقیقت نوری بی نهایت است؛ عقل اینها ، روح اینها، آنقدر قدرت دارد که از همین عالم طبیعت در طی یک معراج بالا برود و عوالم ملکوتی را یکی پس از دیگری طی کند، ملائکه را پشت سر بگذارد، همه ی این مراتب، عوالم و طبقات ملکوت را پشت سر بگذارد و به خود مقام عقل اول برسد و با عقل اول یک اتحاد تامّ پیدا کند؛ بنابراین روح اینها باید روح بی نهایتی باشد، یک روحی باشد در نهایت لطافت و قدرت که بتواند همه ی این عوالم را پشت سر بگذارد، به آن بالا، به عالم عقل اول برود و در ضمن از آن سو یک روح بی نهایت باشد که بتواند تمام حقایق قرآن را با همه ی بی نهایت بودن خودش، در خود بگیرد. این روح مال هر کسی نیست. این فقط به چهارده نفر اختصاص دارد؛ یعنی روح چهارده نفر است که چنین قدرتی دارد، و چنین لطافتی دارد و چنین وسعتی دارد.

اولا باید کاملا لطیف باشد؛ اگر ذره ای در او آلودگی باشد نمی تواند پرواز کند و بالا برود. عالم ملکوت عالم طهارت محض است؛ عالم نزاهت است؛ پاکی محض است؛ یک ذره  آلودگی در روح انسان باشد به عالم ملکوت؛ هر چه هم در عالم ملکوت بالاتر برود لطیف تر می شود؛ نورانی تر می شود؛ در آنجا سخت تر می شود. بنابراین، روح آنقدر باید لطیف باشد که ذره ای آلودگی در او نباشد و بتواند در آن عوالم پرواز کند و بالا برود. و ثانیاً باید قدرتی داشته باشد و خسته نشود؛ بالهایش مثل بالهای گنجشک نباشد که صد متر پرواز می کند خسته می شود؛ مثل یک عقاب، مثل یک شاهین که تا بالای ابرها می رود   روح او آنقدر باید قدرت داشته باشد که همه ی این عوالم ملکوت را یکی پس از دیگری بپیماید و ثالثا ً روح باید بی نهایت باشد، مثل ارواح ما محدود نباشد؛ یک روح بی نهایت باشد که برود وارد عقل اول شود و قرآن را با همه ی بی نهایت بودنش بتواند در خودش بگیرد و بعد برگردد ؛ اینها مطهرون هستند.

اینها کسانی هستند که از چنین طهارتی برخوردارند، و این طهارت برای آنها عصمت می آورد. این عصمت خیلی مهم است. ماها هم ممکن است عصمت داشته باشیم. الآن واقعا ممکن است کسی باشد که اصلا گناه انجام ندهد، اصلاً. بله در فعل معصوم است. ممکن است کسی خیال خودش را نگه دارد. ذره ای در خیال خودش فکر باطل و تصور باطل اصلا راه ندهد، بله در خیال هم معصوم است. اما اگر بخواهد در عقلش هم معصوم باشد نه دیگر. عصمت عقلی برای من و شما میسر نیست. برای من و شما خیلی میسر باشد طهارت لباس است و طهارت بدن و طهارت فعل و طهارت خیال. از این بالاتر اگر که بگوییم ما می توانیم طهارت عقلی هم داشته باشیم این برای ماها مشکل است. خیلی مشکل است.

از این بالاتر طهارت قلبی  دیگر خیلی سخت تر است. خیلی سخت تراست؛ خیلی سخت تر. که یعنی یک ذره ظلمت بر روی آینه ی قلب ما نباشد. و آن طهارت روحی که اصلا برای ما میسر نیست ، چرا؟ بخاطر اینکه روح ما روح محدودی است؛ نا محدود نیست. آن قدرتی هم که بتواند برود تا عقل اول، ماها نداریم. لذا عصمتی که اینها دارند چنین عصمتی است.

ما یقین داریم که حضرت ابوالفضل حتماً معصوم بود، یعنی حتماً در عمرش گناهی از او سر نزده، حضرت زینب کبری حتماً معصوم بوده ، گناهی از او سر نزده؛ حضرت خدیجه گناهی از او سر نزده؛ بله. ولی عصمت اینها در این حد است یعنی در حد فعل و خیال و حتی عقل؛ حتی قلب؛ اما اگر بخواهیم بگوییم روحشان آنقدر وسعت داشت که بتواند به خود عقل اول برسد، قرآن را با همه ی عظمت بی نهایتش در خود بگیرد؛ البته ممکن است آنجا هم بتوانند برسند؛ ما نمی دانیم. حداقل در مورد چهارده نفر یقین داریم که اینها را. لذا عصمت اینها یک چنین عصمتی است.

نتیجه این می شود:

اگر کسی اگر زنی بتواند

حرف روی فقره ی این حدیث بود که :

« إنها طاهرة لا تحیض »

دومین صفتی که امشب عرض کردیم خدمتتان اینکه حضرت زهرا طاهر است که حائض نمی شود؛ آن عادت زنانه را ایشان ندارد. اگر زنی بتواند به این طهارت روحانی برسد؛ روح، خودبخود جسم را نگهش می دارد؛ فلذا نمی گذارد آن خصوصیتی که در زنان هست و آن ناپاکی که در هر ماه چند روز عارض آنها می شود عارض جسم شود.روح وقتی در آن نهایت قدرت باشد جسم را حتی از مرگ نگه می دارد. و حتی در قبر از آن مار و مورو امثال آنها نگه می دارد.و اگر روح زنی به آن مقام برسد، این روح می تواند جسم را از آن آلودگی زنانه هم نگه دارد؛ و سرّ اینکه فرمود: « إنّها طاهرة لا تحیض » بدان خاطر است که ایشان دارای طهارت ذاتی است؛ این طهارتی که در این آیه آمده که : « إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً » این را اصطلاحاً می گویند طهارت ازلی یا طهارت ذاتی.

اگر زنی در مقام طهارت ذاتی یا ازلی باشد، این روحی که در چنین مقام طهارتی است جسم را از هر گونه نجاست و آلودگی نگه می دارد. بنابراین سرّ این مطلب که فرمود: « إنها طاهرة لا تحیض » سرّ این را باید در روح آن حضرت جستجو کرد. که آن روح در اثر قدرت خودش، در اثر طهارت خودش، جسم را هم طاهر نگه می دارد.

********************

پیاده شده از فایلهای صوتی:

مقامات و اسرار وجودی حضرت زهرا سلام الله علیها

*********************

۰ نظر ۱۳ تیر ۹۷

بسمک یا مُجمِلُ یا مُفَصِّل 

*******************

خداوند در آیه ی اول سوره هود فرمود:

{کتاب أحکمت آیاته ثم فصلت }

کتابی که محکم شد آیاتش بعد تفصیل پیدا کرد. در عقل پیامبر محکم شد و در قلب پیامبر یعنی حضرت فاطمه زهرا تفصیل پیدا کرد. لذا پیغمبر اکرم به حضرت زهرا نیاز دارد همانطور که هر بچه ای به مادرش نیاز دارد.

شهرهای یک استان به آن مرکز استان نیاز دارند؛ شهرهای یک کشور به پایتخت نیاز دارند؛ اعضای بدن به مغز نیاز دارند؛ همچنین رسول خدا به فاطمه زهرا نیاز دارد؛ بنابراین وقتی آن حقیقت قرآنی بر پیامبر نازل می شود، بر عقل پیامبر، او باید بر قلب زهرا تنزلش بدهد؛ و وقتی بر قلب حضرت زهرا وارد شد آنجا تفصیل پیدا می کند.

بنابراین، این است که رسول خدا به حضرت زهرا نیاز دارد و اگر حضرت زهرا نبود، نه عالم آفرینش پدید می آمد نه قرآن.

از مقام الله یک نور واحد بر عقل پیغمبر می آید، که جامع همه ی اسماء الله است؛ اگر خود پیامبر به تنهایی می بود این نور از آنجا به پایین تر نمی آمد؛ همانجا می ماند و عالم به وجود نمی آمد منتها، آن نور بر قلب حضرت زهرا نازل می شود، ایشان آن را متکثر و متفرق می کند؛ اسماء را از هم جدا می کند و بعد آنها را به عالم نزول می دهد و موجودات طبیعت پدید می آیند؛ همچنین در مسأله ی قرآن؛ حقیقت قرآنی که بر عقل پیامبر نازل می شود؛ اینجا باید این را از عقل خودش بر قلب خودش نازل کند؛ منتها قلب خودش تحت الشعاع است ولی تجسم خارجی دارد که حضرت زهراست. بنابراین بر قلب حضرت زهرا نازل می کند و او آن را متکثر می سازد. تبدیل به آیات و سوره های متعدد می کند؛ تبدیل به الفاظ متعدد می کند و بعد قرآن پدید می آید. این است که پیامبر به حضرت زهرا نیاز دارد.

هر گاه که قرآن نازل می شود باید به حضرت زهرا رجوع کند تا حضرت زهرا آن نقص را از میان بر دارد. از این جهت است که به حضرت زهرا گفته اند: « أمّ أبیها »؛ مادر پدرش. یعنی کسی که پیغمبر به او نیاز دارد.

حضرت زهرا قلب خود پیامبر است؛ منتها قلب تجسم یافته در بیرون؛ اگر می گوییم پیغمبر به حضرت زهرا نیاز دارد از جهتی بله از جهتی خیر. از جهتی که این حقایق باید بر قلب حضرت زهرا نازل شود تا قرآن به وجود بیاید، بله؛ نیاز دارد. از جهتی قلب حضرت زهرا چیزی جز قلب پیامبر نیست منتها قلبی که در بیرون تجسم یافته.



فایل صوتی متن بالا

مقام قلب قرآنی حضرت فاطمه سلام الله علیها

حضرت علامه مروجی سبزواری

۱ نظر ۱۱ تیر ۹۷

بسمک یا من إلیه الرُّجعی

*********************

در عربی به مادر می گویند: « أمّ ».

ولی اصل « اُمّ » به معنای مرجع هست یعنی محل رجوع. یعنی آن موجودی که موجودی دیگر به او رجوع می کند و قصد او از این رجوع، « تکمیل» است.

بچه وقتی حاجتی دارد به مادر خود رجوع می کند. تا مادر او را تکمیل کند. اگر گرسنه است غذایش بدهد؛ اگر تشنه است سیرابش سازد. بنابراین به مادر می گویند ام، یعنی مرجع. محل رجوع. محل رجوع طفل. و البته در این رجوع تکمیل هم هست. بچه به مادر رجوع می کند تا خودش را تکمیل کند و نقص او از بین برود و به کمال برسد.

_______________________________

به شهری که چندین روستا در اطراف آن هست می گویند: أم القری. مادر قریه ها. مادر روستاها. چون اهالی آن روستا به این شهر مراجعه می کنند و حوائج خود را برطرف می سازند و نقائص خود را در این شهر به کمال می رسانند. این است که به یک شهر که در اطراف آن چندین روستا هست می گویند ام القری. یا به مرکز استان می گویند ام القری. یا به پایتخت می گویند ام القری. مادر شهرها. مادر روستاها. مادر قریه ها. که اهالی شهرها مثلا در استان خراسان به مشهد مراجعه می کنند برای تکمیل شدن؛ تا حوائج خود را بگیرند.

یا به مغز می گویند: أم الرأس. مادر سر. یعنی همه ی اعضای بدن، به مغز مراجعه می کنند و خوائج خود را از او می گیرند و او نقائص اعضای بدن را برطرف می کند و کاملشان می سازد. به همین خاطر به ام می گویند مرجع. یعنی محل رجوع برای تکمیل شدن. برای ان که کسی که رجوع می کند کامل بشود.

این که به حضرت فاطمه زهرا ام ابیها گفته شده، مادر پدرش، این در ظاهر یک معنا دارد و در باطن معنای دیگری.

در ظاهر معنایش این است که وقتی حضرت خدیجه کبری علیها سلام از دنیا رفتند، گویا امورات رسول خدا را حضرت فاطمه زهرا اداره می کرد؛ مثل اینکه مردی عیالش فوت کند و دخترش از او مراقبت کند و برایش غذا بپزد و خانه را مرتب کند؛ از این لحاظ دختر مثل مادر می ماند. این معنای ظاهری است که گفته شده. یعنی مثل یک مادر پیامبر را مراقبت می کند.

اما معنای باطنی آن اینست که :

وقتی یک حقیقت قرآنی بر رسول خدا نازل می شد بناچار قلب خودش چون آنجور که باید، فعال نیست نمی تواند حقیقت قرآن را باز کند؛ به قلب زهرا رجوع می کند و این حقیقت قرآنی را در قلب زهرا نازل می کند ؛ یعنی از یوم الجمع به لیلة القدر نازل می شود. عقل پیامبر یوم الجمع است؛ قلب زهرا لیلة القدر.

وقتی یک حقیقت قرآنی بر قلب پیامبر، یا محموع قرآن بر عقل پیغمبر نازل شد، اینجا پیامبر اکرم باید به حضرت زهرا رجوع کند و این حقیقت قرآنی را بر قلب حضرت زهرا نازل کند و قلب زهرا این حقیقت قرآنی را باز کند، تفصیلش بدهد و تفریقش کند.

**********************

حضرت علامه مروجی سبزواری

پیاده شده از فایل صوتی مقامات حضرت زهرا علیها سلام



دریافت

فایل صوتی

أم ابیها

علامه مروجی سبزواری

زمان: کمتر از 6 دقیقه