🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سالک» ثبت شده است

بسمک یا صبّار

************

طی طریق ( مشی ):

🔸قافله و حجاجی که در این قافله هستند باید حرکت کنند و راه بروند تا به مقصد برسند. از لحاظ معنوی هم حاجی باید حرکت 

روحانی داشته باشد تا به خدا برسد. اگر حاجی فقط جسمش در حرکت باشد ولی روحش در عالم دنیا متوقف مانده باشد، پس آن قافلۀ معنوی نمی‌تواند به خدا برسد و حاجی در واقع سیر روحانی نکرده است.
🔹البته علامت این‌که انسان از کجا بفهمد در طول عبادت مشغول حرکت روحانی هست یا خیر، این است که مثلاً حاجی هر روز در خود احساس می‌کند که رذائل اخلاقیش کمتر شد و بر نورانیت وجودش افزوده گشت. اعمالش را عاشقانه‌تر انجام می‌دهد و دنیا در نزد او سردتر و محبت دنیا در دلش کمتر می‌شود.
اما اگر حاجی از سفر حج برگشت و برخوردش با مردم و ... مثل قبل از حج بود و از لحاظ عبادات مثل سابق، شوقی به عبادت نداشت، معلوم می‌شود که برای رسیدن به کعبه، راه رفته، اما برای رسیدن به خدا راه نرفته.
🔹البته اهمیت وجودی آن قافله سالار معنوی در این‌جا معلوم می‌شود. زیرا اوست که به حاجی می‌آموزد که چگونه با هر عملی از اعمال حج که انجام می‌دهد از مقام روحانی قبلی خود، خلع و فانی شود و وارد مقامی بالاتر شود و همان طور که قافله سالار ظاهری باید حرکت کاروان را طوری تنظیم کند که روز اول ذی‌حجه در میقات باشد، قافله سالار معنوی هم طوری حرکت حاجی را تنظیم کند که حاجی از روز اول ذی حجه حرکت روحانیش را آغاز کند و با انجام آخرین عمل حج، حاجی در منزل نور باشد.
👣مطلب دیگر در مورد مشی این است که ، در روایات وارد شده که حج پیاده بهتر از سواره است، و در حرکت پیاده هم، راه رفتن با پای برهنه بهتر و فضیلتش بیشتر است. البته این مطلب به خاطر همان نکاتی است که قبلاً ذکر کردیم که عبادت، هر چه مشکل‌تر ، برای خداوند محبوب‌تر .
و این راه دراز، اگر با این وضع مشکل طی شود ، مسلّماً در ایجاد یک آمادگی کامل روحی برای درک فیوضات معنوی حج کمک می‌کند. در طی این سفر سخت، گناهانش به خاطر مشکلاتی که در طی راه متحمّل می‌شود ریخته می‌شوند و آینۀ قلبش صیقل زده می‌شود و مستعدّ پذیرش نور خورشید الهی می‌گردد.
👣همچنین راه رفتن پیاده، یک خصوصیت دیگر هم دارد و آن این‌که با مقام عبودیت و عبد بودن انسان بیشتر سازگاری دارد. زیرا خداوند مولا و رب ما است و ما عبد و مطیع او هستیم و عبد کسی است که در مقابل مولای خود ذلت و شکستگی دارد. در مسافرت کردن با اتومبیل‌های راحت و هواپیما، انسان خود را یک موجود دارای قدرت و شوکت می‌بیند و بر خود می‌بالد که ما انسان‌ها چقدر قدرت پیدا کرده‌ایم که راه‌های دور را که مردم در قدیم با چه سختی‌ها طی می‌کرده‌اند ما امروز این طور آسان و راحت طی می‌کنیم، و این حالات و تخیلاتی که برای انسان پیش می‌آید او را از زیّ عبودیت و روش بندگی دور می‌کند.

🔸در این‌جا مطلبی را توضیح ‌می‌دهیم و آن این‌که انسان دارای فقر تکوینی است. یعنی در اصل وجودش و بقای وجودش محتاج خداست. باید لحظه به لحظه از طرف خداوند بر انسان وجود افاضه شود تا این انسان موجود باشد و باقی و برقرار باشد. و اگر یک لحظه فیض وجود از او قطع شود معدوم می‌گردد.
🔹لذا انسان، مرتب دستش به سوی خدایش دراز است و از او وجود می‌طلبد.
⚪️مانند تصویر درون آینه که این تصویر برای اصل وجود گرفتنش و برای باقی ماندنش محتاج آن شخص است که در مقابل آینه ایستاده است. گویی آن تصویر، یکپارچه دهان است و با صد دهان به آن شخص می‌گوید در مقابل من باش و به من وجود ببخش. از پیش من مرو که رفتن تو همان و نابودی و انعدام من همان.
❇️این است معنای فقر تکوینی و آیۀ شریفه که فرمود: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ) فاطر ۱۵.
لذا انسان و همۀ موجودات عالم خلقتاً و فطرتاً و تکویناً محتاج خدا هستند و وجود از او گدایی می‌کنند و هیچ استقلالی از خود ندارند.
◀️ حال اگر انسان از لحاظ ظاهری هم در فقر بود و از حیث مال دنیا در مضیقه بود و به اندازۀ کفاف و رفع نیازهای اولیه، از دنیا به او چیزی می رسید، در این‌جا ظاهر و باطن حالش یکی شده و تطابق بین ظاهر و باطن برقرار است. هم در باطن فقیر است و هم در ظاهر. نه در باطن و حقیقت وجودش می‌تواند ادعای استقلال کند نه در ظاهر می‌تواند ادعای استقلال کند.
🔹و چون احساس استقلال و استغنا و استکبار به کلی در ظاهر و باطن از انسان رخت بربست، این انسان می‌شود «عبد» و «فانی» که مرتبۀ «عبودیت» و «فنا» عالی‌ترین رتبۀ انسان است در عالم لاهوت و ملکوت.
🔸اما اگر انسان از لحاظ حال ظاهری در غنا و ثروت و بی‌نیازی بود در چنین انسانی یک حالت نفاق وجود دارد.
زیرا انسان ثروتمند خودش را از دیگران بی‌نیاز می‌بیند و اشکال کار در اینجاست که افراد ثروتمند اکثراً و غالباً چنین احسا

سی دارند که خودشان بوده‌اند که این مال را به دست آورده‌اند و جمع کرده‌اند و معمولاً خدا را در این بین در نظر ندارند که خدا این ثروت را به آن‌ها داده. همچون قارون که می‌گفت: (قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی) قصص ۷۸.

______________________________

🖊 توضیحی در ادب مقام فقر و غنا:
در این‌جا لازم است نکته‌ای را اشاره کنیم و آن این‌که ما نمی‌خواهیم بگوییم که فقیر از غنی بهتر و محبوبتر به سوی خداست. زیرا چه بسا فقیری که مبغوض خداوند است و غنیّی که محبوب خدا است.
🔺بلکه می‌گوییم زندگی فقیرانه بهتر است از زندگی اشرافی و سرمایه داری.
🔻زندگی فقیرانه یعنی زندگیی که انسان به قدر کفاف و قوت یومیه‌اش مال داشته باشد.
🔹پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) برای کسانی که مورد عنایت ایشان بوده‌اند همین طور دعا کرده‌اند که خداوند به قدر کفاف رزقشان بدهد.
🔸هر کدام از فقر و غنا دارای آداب خاصی هستند که اگر فقیر و غنی این آداب را رعایت کنند، محبوب درگاه خدا هستند.
◀️لذا اگر فقیر است، فقیر باادبی باشد مثل این‌که از فقر شکوه نکند، از خدا به خاطر فقرش شکایت نکند، سختی فقر را تحمل کند و بی‌تابی نکند و ... .
◀️همچنین غنا نیز دارای آدابی است مثل این‌که شخص ثروتمند باید اهل انفاق باشد، اگر مالش از دستش رفت، در قلبش احساس ناراحتی نکند، اگر مالی به دستش رسید در قلبش احساس خوشحالی نکند و ... .
در اینجا اگر یک انسان فقیر به زبان حال و زبان باطن، فقر وجودیش را به خدا عرضه کند و از خدا وجود بخواهد، و به زبان قال فقر ظاهریش را هم به خدا عرضه کند و از خدا حوائج ظاهری را بخواهد این‌جا تطابق بین ظاهر و باطن بسیار کامل‌تر می‌شود و زمینه دریافت فیوضات و رحمت‌های الهی برای او بسیار فراهم‌تر است.
اما شخص غنی هر چند باادب هم باشد ولی تطابق ظاهر و باطن در او نیست زیرا در باطن محتاج وجود است و فقر وجودی دارد، اما در ظاهر احتیاجات مادی و دنیایی ندارد. این است که شخص غنی یک قدم و شاید قدم‌های بسیار از شخص فقیر عقب‌تر است.

*****************************

حضرت علامه مروجی سبزواری

سلسله بیانات اسرار حج

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۷

ّ

بسمک یا ملجأ کل مطرود

*********************

«... دو سه سال قبل از سال ۶۱، چند روزی با عده‌ای از دوستان در تهران بودیم، و یکی از آن‌ها گفت شخصی صاحب‌دل و وارسته، ولی منزوی و تارک دنیا را می‌شناسم، آیا حاضرید نزد او برویم؟ من قبل از همه اعلام آمادگی کردم و ما را به خانه‌ی او برد.

پیرمردی بود در کسوت روحانیت و حدود یک ساعتی پیش او نشستیم، آرام و مهربان برایمان سخن گفت.

او سخن می‌گفت ولی من در صدد بودم که ببینم استادش کیست و آیا سلسله‌وار از امامی معصوم پیش آمده و به او رسیده یا این‌که از همان افرادی است که در اثر قلب‌های پاک و مصفا، خداوند عنایتی به آن‌ها نموده و صاحب بعضی از خلقیات احمدی شده‌اند.

آن‌چه را من به دنبالش بودم عارفی بود که به تعبیر حضرت استاد آیت‌الله حسن‌زاده آملی (أدام ‌الله ظلّه الشریف)، کتل پیموده باشد و مقامات طریقت را یکی پس از دیگری زیر نظر استادی پیموده و اسفار اربعه را طی کرده باشد، و این‌ها البته بسیار نایاب هستند و به آسانی به کسی رخ نمی‌نمایند، و به آسانی هم کسی را نمی‌پذیرند.

و الّا کم نیستند افرادی که به‌خاطر صفای قلبشان، از سوی حضرت خلیفة الله الأعظم امام زمان (عج) عنایتی به آن‌ها شده و صاحب قلبی سلیم و پاک و نورانی شده‌‌ و حتی صاحب کراماتی شده‌اند. ولی نه استادی داشته‌اند و نه سلسله‌ای که آن‌ها را به امام معصوم برساند و روحانیت و نورانیت امام معصوم (ع) از طریق اولیاء آن سلسله به او رسیده باشد.

آری صاحب قلب سلیم بودن مطلبی است، و قدرت دستگیری داشتن و شخص را از ظلمات طبیعت خویش خارج کردن و به نور رساندن مطلبی دیگر.

ولی در همان جلسه فهمیدم که او از این قسم دوم است و استادی نداشته و صرفاً فردی روشن‌ضمیر و با اخلاص است.

______________________

از آن واقعه دو سه سالی گذشت و سال ۶۱ که در تهران بودم خیلی دلم هوای او را می‌کرد که او را بیابم و اگر اجازه دهد گهگاهی نزدش بروم و بالاخره نشستن نزد این افراد، حتی اگر برای آدم حرفی هم نزنند ولی نفْسشان به‌طور ناخودآگاه بر روی نفْس انسان تأثیر می‌گذارد‌.

مگر مولای ما حضرت امام صادق (علیه السلام) به زراره نمی‌فرمود که تو همین‌طور که در مجلس ما نشسته‌ای، ولو این‌که هیچ سخنی بین من و تو رد و بدل نشود اما از من بر تو علومی افاضه می‌شود؟

عصرهای زیادی می‌شد که من به دنبال خانه‌ی او از مدرسه بیرون می‌شدم.

منزلش را دقیق نمی‌دانستم کجاست. چون من فقط یک‌بار رفته بودم آن هم شب هنگام، و علاوه بر این‌که من در حفظ آدرس بسیار ضعیف هستم و هم‌اکنون آن قسمت از سبزوار را که از سال‌های ۶۰ به بعد گسترش پیدا کرده درست بلد نیستم. آن قسمتی از سبزوار را خوب بلدم که در قدیم الایام بر گرد آن دیوار بوده و بسیار به دوستان گفته‌ام که زندگی من در دنیا یک زندگی سیاه‌و‌سفید است و رنگی نیست.

یعنی پایان زندگی من در دنیا حدود سال ۶۲ است که بزرگترین اتفاق زندگی من برایم افتاد و تا آن زمان اگرچه فیلم‌ها رنگی شده بودند و تلویزیون رنگی به بازار آمده بود، ولی فیلم‌های سیاه‌و‌سفید و تلویزیون‌های سیاه‌و‌سفید نیز بودند و با پایان یافتن عمر فیلم‌های سیاه‌و‌سفید، زندگی دنیای من هم تمام شد و این است که می‌گویم دنیای من یک دنیای سیاه‌و‌سفید است.

دنیای من همان دنیایی است که هنوز کوچه‌ها و خیابان‌هایش سنگ‌فرش بودند و در خیابان‌ها درشکه‌ها حرکت می‌کردند، خانه‌ها وسیع و خشت‌فرش بودند و در میان حیاط هر منزلی حوض آب و باغچه و درختانی بودند. همین الان که از مقابل آخرین بازمانده‌های این خانه‌ها عبور می‌کنم که دارند آن‌ها را خراب می‌کنند تا برج بسازند در مقابل این خانه‌ها می‌ایستم و مثل مادری که برای آخرین بار به فرزندش که می‌خواهد به سفری برود که هرگز بازگشتنی در آن نیست نگاه می‌کند، و چه در قلب این مادر می‌گذرد، به همان‌سان به آن خانه‌ها نگاه می‌کنم... بگذریم.


حدود خانه‌اش را می‌دانستم که در ابتدای خیابان ولیعصر است، در یکی از کوچه‌های سمت چپ، اما کدام کوچه؟ به هر کوچه‌ای سر می‌کشیدم تا بلکه نشانه‌ای آشنا از آن منزل پیدا کنم، ولی نشد و نشد...»

_________________________________

«... عاقبت مهرماه سال ۶۲ از تهران عازم قم شدم و در مدرسه‌ای سکنی گرفتم و درس و بحث‌هایم را شروع کردم. اما دو تن از دوستان بودند که ما باهم در سال ۶۱ از سبزوار خارج شدیم و آن‌ها همان سال به قم رفتند و من به تهران.

آن‌ها نیز به دنبال استادی در سلوک بودند و لذا ما هر سه در این جهت یک انگیزه‌ی واحد داشتیم. به آن‌ها گفتم شما در قم به دنبال باشید تا کسی را پیدا کنید ولی مواظب این باشید کسی را که می‌یابید از همه‌ی جهات خاطرتان نسبت به او جمع باشد. بالاخره انسان می‌خواهد روحش را به او بسپارد انسان می‌خواهد زندگی دنیا و آخرتش را به او بسپارد و جسم و عقل و روح و همه‌ی وجودش را به او بسپارد. سعادت و شقاوتش را در اختیار او نهد، و این راه هم راهی است که مدّعیان کاذب، در آن بسیارند و در عرفان مشایخ مدعی و صحبت از چنین مشایخی فراوان است. مخصوصاً که در این راه تسلیم و متابعت بی‌قیدوشرط، شرط است و همین‌که رای و عقیده و نظر خودت را بخواهی درمیان آوری و بگویی به عقیده‌ی من چنین و به نظر من چنان، طرد می‌شوی، و چه بسا که شیخ از لحاظ جسمی تو را طرد نکند و به تو نگوید از پیش من برو، اما همین‌که از قلبش بیرون رفتی و محبت تو را از قلبش بیرون برد دیگر کار تمام است و چه بسا که شیخ تا آخر کار این مطلب را هم ابراز نکند که تو از قلب من طرد شده هستی و از چشم من افتاده‌ای، و لذا همیشه با تو به خوبی و خوشی رفتار کند، و بزرگترین مشکل، و جانکاه‌ترین رنج برای سالک همین است که اگرچه شیخ با من بسیار با مهربانی و عطوفت رفتار می‌کند اما در قلبش نسبت به من چه می‌گذرد؟! ...»