🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید کاشف دزفولی» ثبت شده است

هو الحیّ

******

«... از اصل مطلب بسیار دور افتادم. البته درمورد مطلبی که وارد آن شدم رساله‌ای مفصل به نگارش درآورده‌ام به نام «حکمت حیّ» که در آن‌جا به بررسی و تحلیل علم حیّ و عمل حیّ پرداخته‌ام و تاثیرگذاریِ آن‌ها را بر روی قلب نیز به تفصیل یادآور شده‌ام.

اکنون مطلب را همین‌جا رها کرده و بر سر اصل مطلب بازمی‌گردم.

________________________________

نکاتی را درمورد سلسلۀ جلیلۀ شوشتریه متذکر شدم و دو نکته را بیان داشتم اکنون به بیان بعضی نکات دیگر می‌پردازم و این بحث درمورد سلسله را نیز به پایان می‌رسانم، اگرچه قبلا متذکر شدم که رساله‌ای مفصل نیز درمورد شرح احوال این سلسلۀ جلیله به نگارش درآورده‌ام.


نکتۀ سوم: این‌که ما این سلسله را سلسلۀ مرتضویۀ رضویۀ شوشتریه نامیده‌ایم، وجه تسمیۀ آن روشن است.


مرتضویه است برای این‌که این سلسله نیز مثل بیست و چهار خواهر دیگرش، به حضرت قطب العارفین و یعسوب الدین و خلیفة رسول رب العالمین، علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلامه علیه) می‌رسد، و در اسلام تمامی سلاسل طریقتی ناچار باید به این بزرگوار ختم شده و سرّ ولایت را از او بگیرند، و روح ولایت از طریق اوست که در جسم تمامی سلاسل دمیده شده است و همۀ سلسله‌های عرفانی در اسلام از ناحیۀ روحانیت آن حضرت زنده‌اند، و از طریق ایشان به نقطۀ حقیقت اتصال می‌یابند که روحانیت رسول اعظم اسلام، حضرت محمد بن عبدالله (صلوات الله علیه و آله) است.


این‌که این سلسله را رضویه نامیده‌ایم، به‌خاطر این است که این سلسله مثل سیزده سلسلۀ دیگر، به معروف کرخی ختم شده و از طریق معروف به مولایمان، حضرت امام علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التحیة و الثنا) اتصال می‌یابند.


از بیست و پنج سلسلۀ عرفانی که در اسلام وجود دارد چهارده سلسلۀ آن به سلاسل معروفیه موسومند چرا که آخرین حلقۀ اتصال آن‌ها به امام معصوم، معروف کرخی است.


بالاخره این سلسله را شوشتریه می‌نامیم برای این‌که این سلسله از قطب الدین نیریزی فارسی دو شعبه می‌شود. یکی سلسله‌ای است که از سوی شاگردش سید محمد بیدآبادی ادامه یافت، و دیگر سلسله‌ای که از سوی شاگرد دیگرش، یعنی ملاقلی جولا ادامه پیدا کرد، و از آن‌جا که ملاقلی شخصی گمنام است و اولین و شاخص‌ترین شخص بعد از سید کاشف، سید علی آقا شوشتری است، لذا این سلسله را به اعتبار وجود ایشان، شوشتریه می‌نامیم.


مطلب را درمورد سلاسل به پایان می‌رسانم و موکول می‌نمایم به جای خودش، و شرح زندگی خود را پی می‌گیرم»

هو الظاهر و الباطن

****************

«... چندی قبل یکی از دوستان می‌گفت رساله‌ای در اسرار قطب چهلم بنگار، و من همچنان دفع الوقت کرده‌ام. خوف آن دارم که به دست کسی بیفتد و چشمی بیگانه مطالبش را ببیند. و از طرفی دیگر منوط به اجازه است.


افسوس و حسرت که علومی که مربوط به بُعد ثابت و لایتغیّر عالم است همچون مبدأ و معاد، مراتب سرّ و خفیِ نفس انسانی، و علوم مربوط به جهات الی الحقیِ انبیا و اولیا، از ابتدا مورد تنافر و هجمۀ اهل ظاهر بوده‌ است و اهل ظاهر که همواره غلبه با آن‌ها بوده با این علوم بسیار سر ستیز داشته‌اند، فقط اکتفا کرده‌اند به ظاهری‌ترین بُعد آموزش‌های دینی و بس، و در مقابل، حضرات اهل الله که سینه‌شان مالامال بوده از علم به حقایق، جرأت نمی‌داشتند چیزی از این علوم را بازگویند و دیگران را نیز توصیه به اخفاء این علوم می‌کرده‌اند.

حتی در میان ائمۀ ما نیز چنین بوده که مثلا جابر جُعفی که از اصحاب سرّ امام باقر (علیه السلام) است می‌گوید: «هفتادهزار حدیث از محمد بن علی (ع) شنیدم ولی یکی از آن‌ها را برای کسی روایت نکردم».


یا می‌گوید: «امام باقر (علیه السلام) کتابى بیرون آوردند و به من دادند و فرمودند: چنان چه گفتار این کتاب را پیش از هلاکت بنو امیّه بگویى، بر تو باد لعنت من و پدرانم؛ و چنان چه پس از نابودى ایشان نگویى، لعنت من و پدرانم بر تو باد؛ دوباره کتابى دیگر بیرون آوردند و به من دادند و فرمودند: این را بگیر، و چنان چه حدیثى از این کتاب الى الأبد نقل کنى، بر تو باد لعنت من و لعنت پدرانم.».


جابر جعفی می‌گوید: «گاه می‌شد که این علوم در قلب من چنان سنگینی می‌کرد که دیگر طاقتم طاق می‌شد و نمی‌توانستم تاب تحمل بیاورم و نزد حضرت امام باقر می‌رفتم و قضیه را با ایشان درمیان می‌گذاشتم. امام می‌فرمود: «هروقت چنین حالتی به تو دست داد به میان صحرا برو و حفره‌ای برکن و سرت را درون آن حفره کن و بگو: محمد بن علی چنین فرمود و محمد بن علی چنان فرمود».

_____________________


معلّی بن خُنیس از اصحاب سرّ امام صادق (علیه السلام) بود و به جهت افشای اسرار او را بر دار کشیدند و امام صادق (علیه السلام) در فراقش حسرت می‌خوردند و می‌فرمودند: «ای کاش معلّی بن خنیس آن حقایق را نمی‌گفت تا با او چنان نمی‌کردند».


ولی باید قبول کرد که نگه داشتن این علوم در قلب سخت است.

______________________________

قبلا گفته‌ام که در وجود انسان مرد و زنی زندگی می‌کنند به نام عقل و قلب.

انسان مادام که در مرتبۀ طبیعتیِ وجودش زندگی می‌کند، کدخدای وجود او عقل جزئی است و کدبانوی وجودش، قلب است.

عقل جزئی با برهان یا تجربه یا تقلید یا تلقین علومی را می‌آموزد و تمامی علومی که بشر در مورد زمین و آسمان و ستارگان و کهکشان‌ها و گیاهان و حیوانات و علوم مربوط به بدنِ انسان به‌دست آورده با همین عقل جزئی است.

همچنین علومی را که مربوط به ظاهر دین است از قبیل فقه و اصول و تفسیر و حدیث و حتی فلسفه و عرفان نظری را با همین عقل جزئی یاد می‌گیرد، و هرچند این علوم را بیاموزد خستگی و ملالی بر او عارض نمی‌شود و احساس هیچ‌گونه سنگینی در جسم یا روح خود نمی‌کند.

اما علومی را که قلب می‌آموزد فرق دارد. قلب، این علوم را فقط تحت شرایط خاص از قلب ولیّی از اولیا، و یا از قلب قطب اکبر، حضرت صاحب الامر، به‌دست می‌آورد آن هم به توسط اشراق و افاضه، که نه کتابی در میان است که از روی آن بخواند و نه استادی که با زبانش آن علوم را بازگو کند. بلکه این‌ها علوم اشراقی هستند و بسیار قوی و شدید و سنگین، و از آن طرف، قلب، موجودی است لطیف و نازک‌طبع و این است که چون شمه‌ای از این علوم وارد وجود این بانو شود، او را به تب‌وتاب می‌آورد و بنای وجودش را ویران می‌سازد، و این سنگینی و تب‌وتاب، از قلب که حقیقتی مجرد است، به جسم هم سرایت کرده و انسان را دچار سردرد و کوفتگی جسمی می‌نماید. این بود که گاه در اثر نزول وحی بر قلب مبارک رسول مکرم، حتی جسمش چنان سنگین می‌شد که شتری که بر او سوار بود نیز تاب تحمل نمی‌آورد و می‌نشست.»

هو الفاطر

***********

چند نکته را باید در مورد این سلسله یادآوری کنیم.
نکته اول:
بر فرض که ما نتوانستیم نسبت جولا و انتسابش را به سید کاشف دزفولی اثبات کنیم، اما باز ضرری به حال سلسله ندارد. زیرا مرحوم قاضی دارای دو نسبت طریقتی است و دو شناسنامه‌ی طریقتی دارد.

یکی همین‌که گفتیم که از طریق سید احمد کربلایی بالا می‌رود، و دیگر این‌که مرحوم قاضی قبل از این‌که به نجف اشرف برود و در سلوک و طریقت به شاگردی سید احمد کربلایی درآید، در تبریز که اقامت داشته، شاگرد پدرش بوده و در نزد او آداب طریقت می‌آموخته، و پدرش شاگرد عارف بزرگ امام قلی نخجوانی است، و او شاگرد سید محمد قریش قزوینی، و او شاگرد سید محمد بیدآبادی، و او شاگرد سید قطب‌الدین نیریزی فارسی است، که از نیریزی تا به امام معصوم (ع) هم که معلوم است، و بیان کردم.
چنان‌که بسیاری از اهل طریقت دارای دو سلسله بوده‌اند از جمله خود حضرت مولانا شیخ محمد بلخی (معروف به مولوی) که یک نسبت طریقتی او از سوی شیخ کامل مکمل جناب مولانا شمس‌الدّین زردوز محمدعلى بن ملکداد تبریزى است (معروف به شمس تبریزی) که او صاحب اجازه بوده است از ‌سید احمدرضا مجرد ابوالغنائم شیخ رکن‌الدین سجاسی (سله باف) و او از قطب‌الدین ابهری، و او از ابونجیب سهروردی، که از او تا به امام معصوم معلوم است، و این سلسله را سلسله‌ی مولویه گویند و نسبت طریقتی دیگرش از سوی شیخ برهان‌الدین محقق تِرمَزی است که این برهان شاگرد پدر مولانا یعنی جناب سلطان العلما محمد ابن حسین خطیبی بکری بوده است و از او صاحب اجازه بوده است و او از نجم‌الدین کبری، و این سلسله را سلسله‌ی کُبرَویه می‌نامند. و از نجم‌الدین کبری تا به امام معصوم نیز معلوم است لذا یک نسبت طریقتی مولانا درست مانند مرحوم قاضی از سوی پدرش بوده است.

___________________________
نکته دوم:
در مورد این قسمت از سلسله‌ی جلیله‌ی ذهبیه جای بحث است که جناب شیخ رضی‌الدین علی لالا آیا مستقیماً از سوی شیخِ اعظم، نجم‌الدین کبری صاحب اجازه بوده، یا از سوی شاگرد شیخ نجم‌الدین، یعنی شیخ مجدالدین بغدادی و این مسئله در این‌جا هست که آیا بعد از نجم‌ کبری، خلافت سلسله از آنِ شیخ مجدالدین بغدادی است، یا مستقیماً شیخ علی لالا خلیفه و جانشین نجم‌الدین کبری است و قطبیت سلسله بعد از نجم‌الدین کبری به علی لالا می‌رسد.


تحقیقاتی را در همان رساله‌ی مارّالذکر به‌عمل آورده‌ام و شواهدی را از منابع مختلف استخراج نموده‌ام که فعلا جای بحث از آن‌ها نیست، ولی اگر خلافت از شیخ عظیم الشان نجم‌الدین کبری به شیخ مجدالدین بغدادی برسد پس مرحوم شیخ علی پهلوانی (عظّم الله ذکرَهُ العزیز) قطب چهلم این سلسله است و اکمال دین و اتمام نعمت در این سلسله به توسط او صورت گرفته است ...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* باتوجه به اختلاف منابع ممکن است ترتیب یا تعداد اسامی بزرگان متفاوت باشد.

____________________________

«قطب چهلم، قلب سلسله است و اِکمال و اتمام سلسله با اوست و با ظهور او درعرصۀ وجود، سلسله به اوج کمال خود می‌رسد و چنین قطبی را قطب فاطمی نام نهاده‌ام و این قطب در تحت اشراقات قلب فاطمه زهرا (سلام الله علیها) قرار می‌گیرد.

این قطب اگرچه «مهدوی الحدوث» است، اما «فاطمی البقا» می‌باشد.

یعنی اگرچه از عقل مهدی دوران نزول کرده است، اما در سیر عروجی خودش بر قلب نرجس خاتون، حکیمه خاتون، فاطمۀ معصومه، اُم فَروَه، زینب کبری بالا می‌رود تا عاقبت به قلب فاطمه زهرا وارد شود و از قلب فاطمه زهراست که راهش به سوی عالم جبروت یعنی عالم واحدیت و ظهورات اَسمائی، و عالم لاهوت و مقام احدیت و ظهور اطلاقی باز می‌شود و فنای او در اسماء، و سپس فنای او در ذات از باب الابواب قلب فاطمه زهرا (س) است.

این که گفتیم قطب چهلم قلب سلسله است، مقام قلب مقام تفصیل حقایق اشیاء است و فیض وجود وقتی بر روح محمدی و از آن‌جا بر قلب محمدی وارد می‌گردد، یک نور واحد و مجمل و بسته است، و چون از روح او بر قلبش نازل می‌شود، باز می‌شود و تفصیل می‌یابد و رسول مکرم با قلب خودش وجود را تقدیر می‌کند و اندازه می‌زند و قسمت قسمت می‌نماید و سهم هر موجودی را مشخص کرده و به آن موجود از قلب خودش افاضۀ وجود می‌نماید و سهم او را از هستی و وجود برایش ارسال می‌دارد و بدین‌ترتیب است که موجودات عالم اعم از جمادات، نباتات، حیوانات، انسان ها، کرات آسمانی و کوچکترین ذره‌ای که در دوردست‌ترین کهکشان‌ها است، و تمام ملائکۀ لوح محو و اثبات و لوح محفوظ هرکدام، سهم خود را آن‌به‌آن از قلب انسان کامل دریافت می‌دارند.

آن‌گاه حضرت قطب العارفین علی ابن ابی طالب (صلوات الله و صلوات المصلّین علیه)، ظهور روح پرفتوح رسول مکرم است و لذا حقایق وجودی در او به صورت بسته و یک نور واحد هستند. اما فاطمه زهرا (علیها الاف التحیة و الثنا‌) ظهور قلب رسول عزیز است و در قلب رسول، آن نور واحد، متکثر می‌شود و قسمت‌بندی می‌گردد و به موجودات عالم افاضه می‌شود.

این است که روح محمدی (یا حقیقت علوی) کتاب مکنون است، و قلب محمدی (یا حقیقت فاطمی)، کتاب مبین.

روح محمدی (یا حقیقت علوی) «کتابٌ اُحکِمَت آیاتُه» است، و قلب محمدی (یا حقیقت فاطمی) «ثُم فُصّلت» می‌باشد.

در اسرار وجودی این بانو و حقایقی که در مراتب عقل و روح و سرّ و خفی و اخفای اوست رساله‌ای مفصّل به تحریر آورده‌ام (البته گوشه‌ای مختصر از مقامات آن بانوی بزرگوار را در یک دهۀ محرم برای شاگردانم بیان کردم ) و این رساله هم مثل صاحبش، بدبخت و بیچاره در گوشۀ خانه زندانی است. مطالبی را که آن‌جا آورده‌ام، هرگز مپندار که از گوینده‌ای شنیده، و یا از نویسنده‌ای خوانده باشی.»

هو الذاکر

*********

«... یک علت مهم که باعث شده است این سلسله‌ی جلیله‌ی شوشتریه در میان سلاسل عرفانی گمنام بماند و فاقد شناسنامه‌ی طریقتی باشد، این است که اگر در نجف اشرف (علی المدفون به الاف التّحیّة و الثَّنا) مى‌فهمیدند که این عده، یعنی از آقا سیدعلی شوشتری به بعد، دنباله‌ی سلسله‌ای هستند که یکی از سلاسل صوفیه است، حتما با آن‌ها مقابله نموده و کاری می‌کردند که خود این بزرگان و سلسله‌شان از لابه‌لای صفحات تاریخ محو گردند و امروز ما نه از قاضی خبری داشته باشیم، نه از سید احمد کربلایی، نه ملاحسین‌قلی همدانی، و نه سیّدِ شوشتری.

این بود که این‌ها به شدت مسئله‌ی سلسله‌ی خود را پنهان می‌کردند‌.

نقل است از مرحوم شیخ محمدجواد انصاری همدانی که کسی از او می‌پرسد: آقای حداد شاگرد کیست؟ می‌گوید: «آقای قاضی». می‌پرسد: آقای قاضی شاگرد کیست؟ می‌گوید: «شاگرد سید احمد کربلایی». می‌پرسد: کربلایی شاگرد کیست؟ در این‌جا مرحوم همدانی برافروخته شده و می‌گوید: «می‌خواهی برایت سلسله درست کنم»؟


لذا به‌خاطر همین تقیّه‌ی شدیدی که این بزرگان از زمان مرحوم شوشتری تا زمان مرحوم پهلوانی می‌کردند در هیچ‌جا برای این بزرگان، سلسله‌ای ثبت نشده است، و البته بعضی‌ها احتمالاتی داده‌اند که نسبت این‌ها به مرحوم بیدآبادی می‌رسد و از بیدآبادی به بعد هم معروف است. ولی این بنده در همان رساله، عدم صحّت این مطلب را آورده‌ام. حتّی شخصیّت بزرگی مثل نایب‌الصّدر شیرازی در کتابِ بسیار باارزش خود، «طرائق الحقائق»، که کتاب بسیار جامعی است در شرح سلاسل بیست‌وپنج گانه‌ی عرفانی، در شرح حال مرحوم شوشتری، فقط ملاقلی جولا را ذکر کرده که آمد و سید شوشتری را دستگیری نمود و در رابطه با این‌که این ملاقلی کیست و استادش که بوده، هیچ مطلبی نمی‌گوید.

مرحوم بیدآبادی


ولی طبق تحقیقاتی که این بنده‌ی حقیر نموده‌ام چنین به‌دست آورده‌ام که ملاقلی جولا شاگرد سیّد کاشف دزفولی است و حتی وقتی جناب شیخ مرتضی انصاری (اَعلَی الله مَقامه الشَّریف) می‌خواهد برای تحصیل از شهر خودش دزفول، به نجف اشرف برود، ابتدا در دزفول به نزد سیّد کاشف که عالِمی برجسته و عارفی وارسته بوده و مردم دزفول بسیار به او معتقد بوده‌اند می‌رود تا با او هم خداحافظی کند و هم نصیحتی از او بشنود. سیّد او را دعا کرده و می‌گوید:

«چون به نجف رفتی، به نزد سیدعلی شوشتری برو که او از ماست»،

و علت این‌که مرحوم شیخ انصاری هر چهارشنبه بعد از اتمام درس، عبایش را بر سرش می‌کشیده و به منزل سیدعلی شوشتری می‌رود تا شاید کسی نفهمد که فقیه بزرگ شهر و بزرگترین فقیه جهان تشیّع به منزل عارفی آمدوشد دارد. همین، نصیحت سید کاشف دزفولی بوده است ...»

«... چون معلوم شد که ملاقلی جولا شاگرد سید کاشف دزفولی بوده است، از سید کاشف به بعد وضعیت سلسله مشخص می‌شود. بنابراین ما می‌توانیم این سلسله‌ی جلیله را بدین ترتیب تصویر نماییم:


شیخ علی پهلوانی شاگرد و خلیفه‌ی سید محمدحسین طباطبایی است و از او اجازه‌ی دستگیری نفوس مستعده را داشت، و سید محمدحسین طباطبایی از سید علی قاضی ، و او از سید احمد کربلایی تهرانی ، و او از ملاحسین‌قلی همدانی ، و او از سید علی شوشتری ، و او از ملاقلی جولا ، و او از سید کاشف دزفولی ، و او از سید قطب‌الدین نیریزی فارسی ، و او از شیخ علی‌نقی اصطهباناتی ، و او از شیخ نجیب‌الدین رضا تبریزی ، و او از شیخ محمدعلی مؤذن سبزواری ، و او از شیخ حاتم زراوندی ، و او از شیخ درویش مُذهّب‌کار ، و او از شیخ تاج‌الدین حسین ، و او از شیخ غلامعلی نیشابوری ، و او از شیخ محمد خبوشانی (قوچانی) ، و او از شیخ‌ شاه‌علی اسفراینی ، و او از شیخ رشیدالدین محمد بیدوازی‌‌ و او از سید عبدالله مشهدی ، و او از شیخ خواجه اسحاق ختلانی ، و او از سید علی همدانی ، و او از محمود مزدقانی ، و او از علاءالدوله سمنانی ، و او از شیخ عبدالرحمن کسرقی ، و او از شیخ احمد ذاکر ، و او از شیخ رضی‌الدین علی لالا ، و او از شیخ نجم‌الدین کبری ، و او از شیخ عمار بدلیسی ، و او از شیخ ابونجیب سهروردی ، و او از شیخ احمد غزّالی ، و او از شیخ ابوبکر نسّاج ، و او از شیخ ابوالقاسم کُرّگانی ، و او از ابوعثمان مغربی ، و او از شیخ ابوعلی کاتب ، و او از شیخ ابوعلی رودباری ، و او از شیخ جنید بغدادی ، و او از شیخ سریّ سقطی ، و او از شیخ معروف کرخی ، و او از مولایمان و اماممان حضرت امام ثامن علی ابن موسی الرضا (علیه الاف التحیّة و الثّنا)، و ایشان از آباء طاهرینشان تا حضرت قطب العارفین حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب و بالاخره رسول مکرم اسلام حضرت محمد ابن عبدالله (علیهم صلوات الله و صلوات المصلّین الی یوم لقاء رب العالمین) ...»