🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

نشر آثار حضرت علامه مروجی سبزواری شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی

🌠 مرآت ذات 🌠

💠 بسم رب فاطمة 💠
****************
نشر آثار حضرت علامه ذوالفنون
آیت الحق
شیخ عبد الحمید مروجی سبزواری
شاگرد برجسته ی شیخ علی پهلوانی رحمة الله علیه
_____________________
به دست باد سپردم عنان راحله را
بدان امید که یابم نشان قافله را
وصال مجلس دریادلان میسر نیست
مگر به باره ی خون طی کنیم فاصله را
______________________
در حال حاضر این وبلاگ با هیچ کانالی در پیام رسانها در ارتباط نمی باشد.

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام زمان علیه السلام» ثبت شده است

دریافت فایل صوتی کوتاه روح اعظم


...انسان زمانی به عشق میرسد، که به نور مهدی در قلب خودش برسد. آن نور آشکار بشود و در وجود انسان بپاشد. آن نور به قدری زیباست که عاشقش میکند.
دیدن امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هم به دردتان نمی خورد. دنبالش هم نروید. آن نور امام که در قلب و بطن تان هست، آن را پیدایش کنید و ببینید.
ابولهب هم جسم پیغمبر را دید، ابوسفیان هم پیغمبر را دید، ولی فایده ای نداشت.اینها پیغمبر را به نورانیت نمی دیدند.
پیغمبر را به نورانیت بخواهید، در این زمان بعد از ۱۴۰۰ سال هم می توانید ببینید.به قلب خودتان برسید، به نور پیغمبر می رسید.
به خاطر اتحاد روح نبوی با روح واحد حاکم بر عالَم، آن فیض مقدس و منبسط با هم اتحاد پیدا کردند و لذا این دو یک حقیقت شدند و نور الله شدند.
اگر انسان از خواب بیدار بشود می فهمد که باید مسیرش را عوض بکند.
نور در قلب است، به درون خودتان سفری بکنید...

****************************************************************************************

علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظه الله

برگرفته از جلسات منازل السائرین

۱ نظر ۲۳ خرداد ۹۸

هوالهادی

عبادت امام زمان

... نکته ای در مورد بحث دیشب که بعضی از دوستان اشکال داشتند ، در مورد اینکه عرض کردم عبادت های ما به سوی انسان کامل واقع میشود که انسان کامل در زمان ما وجود مقدّس امام زمان(ع) هستند .
اینطور نیست که ما وقتی به نماز می ایستیم ، قصد کنیم که دو رکعت نماز صبح میخوانم به جهت نزدیک شدن به امام زمان ، هیچگاه ایشان را قصد نمیکنیم ، ایشان را نیّت نمیکنیم ، خدا را نیّت میکنیم ، اگر کسی بخواهد غیر خدا را در عبادتهایش نیّت بکند ، عبادتهایش باطل است ، این شرک است ، فقط باید خدا را نیّت بکنیم .
این که نیتمان خدا هست یک مطلب است ، امّا عبادت ما که میخواهد به خدا برسد یک مطلب دیگری است .
فرض بفرمائید که ( معمولاً در روستاها آب را در یک استخر جمع میکنند و بعد رها میکنند که به زمین های زراعتی برود ) اگر این آبی که در استخر جمع شده است، از او بپرسید که تو میخواهی به کجا بروی ؟ هدفت کجا است ؟ میگوئید : هدف من رسیدن به زمین زراعتی است ، امّا آیا این آب از این استخر بدون واسطه آن جوی میتواند به زمین برسد ؟ درست است که نیّتش این است که میخواهد برود و به زمین برسد ، میگوید هدف من رسیدن به زمین کشاورزی و سیراب کردن گندم ها است ، امّا وقتی که میخواهد از استخر راه بیفتد ، باید یک مسیری را طی بکند ، جوی آب را طی بکند تا به زمین برسد .

۱ نظر ۰۴ خرداد ۹۸

 

مرحوم شیخ مفید کسی بود که در مسئله توحید حق بزرگی بر گردن شیعه دارد که بحث امامت را یک بحث علمی کرد، بقول امروزی ها تئوریزه اش کرد، و توحید را بصورت علم درآورد، و نقل هست که وقتی ایشان از دنیا می رود و وقتی او را به خاک می سپارند، روز بعد که سرقبرش می آیند می بینند کاغذی که سه بیت شعر نوشته شده بود، و در زیر آن امضای امام زمان علیه السلام بود و معلوم می شود آن سه بیت  شعر را امام زمان علیه السلام نوشتند:

لا صَوَّتَ النَّاعِیَ بِفَقْدِکَ اِنَّما

یَوْمٌ عَلی آلِ الرَّسُولِ عَظِیمٌ

اِنْ کُنْتَ قَدْ غَیَّبْتَ فِی جَدَثِ الَّثری،

فَالْعِلْمُ وَ التَّوْحِیدُ فِیکَ مُقِیمُ

وَالْقائِمُ الْمَهْدِیُّ یَفْرَحُ کُلَّما

تَلِیَتْ عَلَیْهِ مِنَ الدُّرُوسِ عُلُوم...

 

آن روزی که منادی ندای مرگ تو را  داد روزی بود که بر آل رسول سخت گذشت، یک انسان از دنیا میرود که نه امام بوده و نه رسول، هرچند که تو رفتی و در دل خاک پنهان شدی، اما علم توحید در تو مقیم بود، در تو رسوخ کرده بود، و حضرت قائم خوشحال می شود آن زمانی که کتابهای تو را برایشان می خوانند، یعنی هر وقت کتابهای تو را برای من می خوانند خوشحال و شاد می شوم.

این انسان، این مقام را از کجا پیدا کرده ؟

 از علم توحید

***********************************************************************

پیاده شده از فایل صوتی توحید شیخ صدوق

علامه حمید رضا مروجی سبزوازی حفظة الله

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۷

بسمک یا منجی الهلکات

******************

یکوقت یک بنده خدایی می گفت در شهری مشکلی پیش آمده گفتم اگر در این شهر حداقل دو نفر صاحب نفَس بودند و دعا می کردند  این بلا را دفع می کردند ولی خب نیست؛ ما باید همینجوری شاهد باشیم که این مسائل هم هست والا خداوند به وسیله ی اولیای خودش بلاها را از مردم و جامعه دفع می کند مگر نمی فرماید که:

« و ما کان الله لیعذبهم و أنت فیهم »

خطاب به رسولش می فرماید که تا وقتی تو در میان اینها هستی خداوند عذابشان نمی کند. و واقعا اینجوریه که چه اولاد رسول خدا ائمه اطهار و چه اولاد روحانی ایشان، چه اولاد جسمانی و چه اولاد روحانی ایشان، بالاخره اولیایی هستند که اینها اولاد جسمانی حضرت نیستند ولی اولاد روحانی حضرت هستند؛ که بقول مولانا گر ز بغداد و هرا و از ری اند بی مزاج آب و گل نسل وی اند

اگر از هرات یا ری است از هر جا هست روح آن حضرت در وی جاری است. چنین افرادی مایه ی ثبات و رفع بلا هستند.

امیدواریم که امام زمان علیه السلام و ائمه بزرگوار همانطور که تا اینجا این کشور را نگه داشته اند و غیر از این کشور هم کشور دیگری نیست که نور ولایت در آن باشد. و تنها کشوری که شیعه ی دوازده امامی و اثنی عشری ما هستیم و حفظ این کشور حفظ این عقیده می شود کشور از دست برود این عقیده هم از دست رفته؛ خب به این کشور عنایت دارند؛ امیدوار هستیم که همه ی مردم ما مشمول  دعاهای امام زمان بشویم و خداوند بلاها را بواسطه ی وجود این بزرگوار از کشور ما دفع کند إن شاء الله.

**************************

حضرت علامه ذوالفنون مروجی سبزواری

پیاده شده از فایل صوتی

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۷

هو العاشق و المعشوق

*******************

«... اما عشق‌هایی هم وجود دارند که در این دنیا تشکیل نشده‌اند و منشاء پیدایش آن‌ها ادراکات حسی و فرمان عقل جزئی نیست بلکه انسان بدون این‌ که معشوق را ببیند در قلب خود احساس کششی نسبت به او می‌نماید. مگر ما امام زمان را دیده‌ایم و با ادراکات حسی خود او را درک کرده‌ایم؟ اما به هر حال کششی در درون خود نسبت به او احساس می‌کنیم، در حالی‌ که نه او را با قوه‌ی بینایی دیده و نه صدای او را با قوه‌ی شنوایی شنیده‌ایم. یا عشقی که انسان‌ها با هر مذهب و ملتی نسبت به خداوند دارند، در حالی‌ که خداوند نه قابل دیدن است و نه بوییدن و نه چشیدن و نه شنیدن و نه لمس کردن.
آری باید دانست که مکان شکل‌گیری این عشق‌ها عوالم دیگری بوده است و برای مثال، ما خداوند را در عالم میثاق دیده‌ایم و او را ادراک نموده‌ایم.

چرا که خداوند خبر می‌دهد که: ای رسول ما! یاد آر آن زمانی را که پروردگارت همه‌ی بنی‌آدم را جمع نمود و خودش را در درون وجود آن‌ها به آن‌ها نشان داد و به آن‌ها فرمود: آیا من ربّ شما نیستم؟


آری، خداوند از آن واقعه چنین یاد می‌کند که: ربّ تو همه‌ی بنی‌آدم را حاضر کرد و: «أشهدهم على أنفسهم» یعنی به آن‌ها فرمود که: «خود»تان را مشاهده کنید. چون «خود»شان را مشاهده کردند به آن‌ها فرمود: آیا من ربّ شما نیستم؟ و انسان‌ها گفتند: «بَلَى شَهِدْنَا» بلی، ربوبیّت تو را مشاهده کردیم.

این‌جا بود که انسان‌ها به شهود پروردگار خود رسیدند و چون رب، موجودی است که کامل است و انسان همیشه عاشق کسی می‌شود که کامل باشد و نواقص او را جبران کند پس ما با شهود خداوند به‌ عنوان رب در درون نفس خودمان، هم ربوبیّت او را ادراک کردیم و هم عاشق او شدیم.


برای همین بود که وقتی حضرت ابراهیم (علیه السلام) خورشید را دید که مردم او را به‌ عنوان رب می‌پرستند، چون به خودش مراجعه کرد دید نسبت به خورشید عشقی و محبتی ندارد، پس فهمید که خورشید نمی‌تواند رب باشد، چرا که هر ربّی محبوب است و خورشید محبوب نبود. آخر حضرت ابراهیم (علیه السلام) قبلاً و در عالمی دیگر ربّ واقعی را دیده بود و هم او را ادراک کرده و هم دل در گرو عشق او بسته بود و دانسته بود که رب، باید معشوق و محبوب هم باشد، و اکنون این رب، یعنی خورشید، معشوق و محبوب نیست، لذا از این‌جا بود که می‌فرمود: «لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ».

(البته معلوم باشد که خداوند در عالم ذرّ یا میثاق به ‌عنوان رب هم معلومِ انسان شد و هم محبوب. اما به‌ عنوان الله یا به ‌عنوان وجود مطلق و هو، در عالم واحدیّت و احدیّت معلوم و محبوبِ انسان شده بود و این است که عشق انسان به خداوند چه در صورت ربوبیّت و چه در صورت الوهیّت و چه در صورت هویّت عشقی بسیار کهنه و قدیمی است).


جناب لسان الغیب در وصف این عشق به رب که در عالم میثاق گریبان انسان را گرفت چنین می‌سراید:

آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت

و منظورش از «آن روز» همان عالم میثاق است که در آن‌جا عکس صورت خداوند به‌عنوان رب، در وجود انسان افتاد و اگر خداوند توفیق دهد این بیت را در زمانی مناسب شرح گویم، که البته اکنون زمان آن نیست، چرا که به قول مرحوم خواجه‌ی بزرگ ما مرحوم جناب نصیر الدین طوسی (قدّس الله روحه العزیز):


به گرداگرد خود چندان که بینم

بلا انگشتری و من نگینم

_____________________________

حالا آیا ما خداوند را چه به ‌عنوان رب و چه به‌ عنوان الله و چه به‌ عنوان هو در آن عوالم میثاق و واحدیّت و احدیّت با ابزار ادراکی حسی و چشم و گوش و بینی و زبان و پوست درک کرده‌ایم؟ و آیا با همین عقل جزئی و قلبی که در مرتبه‌ی طبیعت متوقف است دل در گرو عشق او نهاده‌ایم؟ مسلماً خیر، چرا که در آن عوالم نه خبر از جسم بوده است، نه خبر از عقل جزئی، و نه خبری از این حواس ادراکی جزئی».

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۷

ّ

بسمک یا ملجأ کل مطرود

*********************

«... دو سه سال قبل از سال ۶۱، چند روزی با عده‌ای از دوستان در تهران بودیم، و یکی از آن‌ها گفت شخصی صاحب‌دل و وارسته، ولی منزوی و تارک دنیا را می‌شناسم، آیا حاضرید نزد او برویم؟ من قبل از همه اعلام آمادگی کردم و ما را به خانه‌ی او برد.

پیرمردی بود در کسوت روحانیت و حدود یک ساعتی پیش او نشستیم، آرام و مهربان برایمان سخن گفت.

او سخن می‌گفت ولی من در صدد بودم که ببینم استادش کیست و آیا سلسله‌وار از امامی معصوم پیش آمده و به او رسیده یا این‌که از همان افرادی است که در اثر قلب‌های پاک و مصفا، خداوند عنایتی به آن‌ها نموده و صاحب بعضی از خلقیات احمدی شده‌اند.

آن‌چه را من به دنبالش بودم عارفی بود که به تعبیر حضرت استاد آیت‌الله حسن‌زاده آملی (أدام ‌الله ظلّه الشریف)، کتل پیموده باشد و مقامات طریقت را یکی پس از دیگری زیر نظر استادی پیموده و اسفار اربعه را طی کرده باشد، و این‌ها البته بسیار نایاب هستند و به آسانی به کسی رخ نمی‌نمایند، و به آسانی هم کسی را نمی‌پذیرند.

و الّا کم نیستند افرادی که به‌خاطر صفای قلبشان، از سوی حضرت خلیفة الله الأعظم امام زمان (عج) عنایتی به آن‌ها شده و صاحب قلبی سلیم و پاک و نورانی شده‌‌ و حتی صاحب کراماتی شده‌اند. ولی نه استادی داشته‌اند و نه سلسله‌ای که آن‌ها را به امام معصوم برساند و روحانیت و نورانیت امام معصوم (ع) از طریق اولیاء آن سلسله به او رسیده باشد.

آری صاحب قلب سلیم بودن مطلبی است، و قدرت دستگیری داشتن و شخص را از ظلمات طبیعت خویش خارج کردن و به نور رساندن مطلبی دیگر.

ولی در همان جلسه فهمیدم که او از این قسم دوم است و استادی نداشته و صرفاً فردی روشن‌ضمیر و با اخلاص است.

______________________

از آن واقعه دو سه سالی گذشت و سال ۶۱ که در تهران بودم خیلی دلم هوای او را می‌کرد که او را بیابم و اگر اجازه دهد گهگاهی نزدش بروم و بالاخره نشستن نزد این افراد، حتی اگر برای آدم حرفی هم نزنند ولی نفْسشان به‌طور ناخودآگاه بر روی نفْس انسان تأثیر می‌گذارد‌.

مگر مولای ما حضرت امام صادق (علیه السلام) به زراره نمی‌فرمود که تو همین‌طور که در مجلس ما نشسته‌ای، ولو این‌که هیچ سخنی بین من و تو رد و بدل نشود اما از من بر تو علومی افاضه می‌شود؟

عصرهای زیادی می‌شد که من به دنبال خانه‌ی او از مدرسه بیرون می‌شدم.

منزلش را دقیق نمی‌دانستم کجاست. چون من فقط یک‌بار رفته بودم آن هم شب هنگام، و علاوه بر این‌که من در حفظ آدرس بسیار ضعیف هستم و هم‌اکنون آن قسمت از سبزوار را که از سال‌های ۶۰ به بعد گسترش پیدا کرده درست بلد نیستم. آن قسمتی از سبزوار را خوب بلدم که در قدیم الایام بر گرد آن دیوار بوده و بسیار به دوستان گفته‌ام که زندگی من در دنیا یک زندگی سیاه‌و‌سفید است و رنگی نیست.

یعنی پایان زندگی من در دنیا حدود سال ۶۲ است که بزرگترین اتفاق زندگی من برایم افتاد و تا آن زمان اگرچه فیلم‌ها رنگی شده بودند و تلویزیون رنگی به بازار آمده بود، ولی فیلم‌های سیاه‌و‌سفید و تلویزیون‌های سیاه‌و‌سفید نیز بودند و با پایان یافتن عمر فیلم‌های سیاه‌و‌سفید، زندگی دنیای من هم تمام شد و این است که می‌گویم دنیای من یک دنیای سیاه‌و‌سفید است.

دنیای من همان دنیایی است که هنوز کوچه‌ها و خیابان‌هایش سنگ‌فرش بودند و در خیابان‌ها درشکه‌ها حرکت می‌کردند، خانه‌ها وسیع و خشت‌فرش بودند و در میان حیاط هر منزلی حوض آب و باغچه و درختانی بودند. همین الان که از مقابل آخرین بازمانده‌های این خانه‌ها عبور می‌کنم که دارند آن‌ها را خراب می‌کنند تا برج بسازند در مقابل این خانه‌ها می‌ایستم و مثل مادری که برای آخرین بار به فرزندش که می‌خواهد به سفری برود که هرگز بازگشتنی در آن نیست نگاه می‌کند، و چه در قلب این مادر می‌گذرد، به همان‌سان به آن خانه‌ها نگاه می‌کنم... بگذریم.


حدود خانه‌اش را می‌دانستم که در ابتدای خیابان ولیعصر است، در یکی از کوچه‌های سمت چپ، اما کدام کوچه؟ به هر کوچه‌ای سر می‌کشیدم تا بلکه نشانه‌ای آشنا از آن منزل پیدا کنم، ولی نشد و نشد...»

_________________________________

«... عاقبت مهرماه سال ۶۲ از تهران عازم قم شدم و در مدرسه‌ای سکنی گرفتم و درس و بحث‌هایم را شروع کردم. اما دو تن از دوستان بودند که ما باهم در سال ۶۱ از سبزوار خارج شدیم و آن‌ها همان سال به قم رفتند و من به تهران.

آن‌ها نیز به دنبال استادی در سلوک بودند و لذا ما هر سه در این جهت یک انگیزه‌ی واحد داشتیم. به آن‌ها گفتم شما در قم به دنبال باشید تا کسی را پیدا کنید ولی مواظب این باشید کسی را که می‌یابید از همه‌ی جهات خاطرتان نسبت به او جمع باشد. بالاخره انسان می‌خواهد روحش را به او بسپارد انسان می‌خواهد زندگی دنیا و آخرتش را به او بسپارد و جسم و عقل و روح و همه‌ی وجودش را به او بسپارد. سعادت و شقاوتش را در اختیار او نهد، و این راه هم راهی است که مدّعیان کاذب، در آن بسیارند و در عرفان مشایخ مدعی و صحبت از چنین مشایخی فراوان است. مخصوصاً که در این راه تسلیم و متابعت بی‌قیدوشرط، شرط است و همین‌که رای و عقیده و نظر خودت را بخواهی درمیان آوری و بگویی به عقیده‌ی من چنین و به نظر من چنان، طرد می‌شوی، و چه بسا که شیخ از لحاظ جسمی تو را طرد نکند و به تو نگوید از پیش من برو، اما همین‌که از قلبش بیرون رفتی و محبت تو را از قلبش بیرون برد دیگر کار تمام است و چه بسا که شیخ تا آخر کار این مطلب را هم ابراز نکند که تو از قلب من طرد شده هستی و از چشم من افتاده‌ای، و لذا همیشه با تو به خوبی و خوشی رفتار کند، و بزرگترین مشکل، و جانکاه‌ترین رنج برای سالک همین است که اگرچه شیخ با من بسیار با مهربانی و عطوفت رفتار می‌کند اما در قلبش نسبت به من چه می‌گذرد؟! ...»